eitaa logo
افسران آتش به اختیار‌ | روایت انقلاب
1.4هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
6.7هزار ویدیو
43 فایل
🚩 با"افسران آتش به اختیار"در سریعترین زمان ممکن به روز ترین باشید 🚩کانال ما رو با دوستان خود به اشتراک بگذارید ⬅️ افســــــران ➕ مــــــردم ➡️ کانال ما در روبیکا: https://rubika.ir/atsh_b_ekhtyar آدمین: 👇👇👇 @velayt57
مشاهده در ایتا
دانلود
#حلالم_کنید يكي از دوستان شهيد امير سياوشي نحوه #خداحافظي امير با دوستانش را اينگونه روايت مي‌كند: قبل از اربعين با كارواني از بچه‌هاي چيذر به كربلا رفته بوديم كه در مسير، امير از بچه‌ها #حلاليت طلبيد. بچه‌ها كمي سر به سرش گذاشتند و گفتند «امير نكند كه بدون پا برگردي». امير پاسخ داد: «برگشتي ندارد. مي‌روم و با يك خال در پيشاني برمي‌گردم.» آخرين پيغامي بود كه از امير به ما رسيد. آن لحظه تصور نمي‌كرديم كه كمي بعد خبر شهادتش را خواهيم شنيد و بدین گونه امیر سیاوشی عاشقانه فدایی حضرت #زینب(سلام الله علیها)شد و به قافله شهدا پیوست🌹 روحش شاد وراهش پررهروباد✨🌹 #شهید_امیر_سیاوشی 🌹 #سالروز_شهادت 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ @mabareshohada
يكي از دوستان شهيد امير سياوشي نحوه امير با دوستانش را اينگونه روايت مي‌كند: قبل از اربعين با كارواني از بچه‌هاي چيذر به كربلا رفته بوديم كه در مسير، امير از بچه‌ها طلبيد. بچه‌ها كمي سر به سرش گذاشتند و گفتند «امير نكند كه بدون پا برگردي». امير پاسخ داد: «برگشتي ندارد. مي‌روم و با يك خال در پيشاني برمي‌گردم.» آخرين پيغامي بود كه از امير به ما رسيد. آن لحظه تصور نمي‌كرديم كه كمي بعد خبر شهادتش را خواهيم شنيد و بدین گونه امیر سیاوشی عاشقانه فدایی حضرت (سلام الله علیها)شد و به قافله شهدا پیوست🌹 روحش شاد وراهش پررهروباد✨🌹 🌹 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ @atsh_bkhtyar
🔴آخرین روز ... پنج‌شنبه(98/10/12) ساعت 7 صبح با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. . ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در حاضرند. . ساعت 8 صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. . گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... . ساعت 11:40 ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! . ساعت 3 عصر حدود ! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... . ساعت حدود 9 شب حاجی از به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم است و هماهنگی کنند سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسین بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد _ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد ساعت 2 صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. «خدایا مرا پاکیزه بپذیر».... (راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون) (تعجیل فرج و شادی روح شهداء صلوات🌸🍃) @atsh_bkhtyar