هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
و سایههای دروغ کاربرد داشت. و در نهایت، خونی که با مادهای سفید رنگ—نوعی رزین شیمیایی که برای جلوگیری از لخته شدن و تثبیت رنگدانهها استفاده میشد—مخلوط میشد تا صورتی محو (رنگ حسرت) به دست آید.
او خون را به مثابهٔ رنگدانه میدید؛ رنگدانهای که زنده است و رنج را در خود حفظ کرده.
لیانا قلمو را در رنگ بنفش گناه فرو برد. او مقابل بوم ایستاد و چشمانش را بست. او نیاز داشت که دوباره نقشهٔ ارشک را ببیند.
نقشهٔ ارشک چیزی شبیه به یک تالار ستوندار بود، با ستونهایی از جنس وعدههای دروغ که سقفِ اعتماد را بالا نگه داشته بودند. و در مرکز این تالار، یک چاه عمیق و تاریک از حرص بیانتها قرار داشت.
اولین ضربهٔ قلمو، خشن و پرخاشگر بود. او یک خط افقی ضخیم کشید که مرز بین نور و سایه، بین ظاهر و باطن ارشک بود۵
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
سپس شروع به کشیدن ستونها کرد، با استفاده از قرمز آتش، ستونهایی که با لرزشی نامحسوس روی بوم بالا میرفتند و از دور، شبیه به شاخههای خشکیدهی یک درخت نفرین شده به نظر میرسیدند.
کارش هیچ شباهتی به نقاشیهای رئال نداشت. هنر او سوررئال بود، انتزاعی از ذات متعفن.
او اکنون به سراغ "سرخ زرین" رفت. غلیظترین و گرمترین رنگ، که برای کشیدن چاه حرص مورد نیاز بود. او قلمو را رها کرد و کاردک فولادیاش را برداشت. با کاردک، به بوم حمله کرد، رنگ را با خشونت روی سطح میکشید، خراش میداد، و لایههای جدیدی از خون تازه اضافه میکرد تا با لایههای قدیمی ترکیب شوند. در آن لحظات، لیانا نه یک انسان، بلکه یک واسط بود؛ واسطی که اجازه میداد گناه قربانی بر بوم فریاد بکشد.صدای نفسهای خود لیانا، تنها صدایی بود که ۶
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
سکوت استودیو را میشکست. او تمام وجودش را در هر حرکت، هر پیچش و هر لکهای از خون متمرکز میکرد.
"این صدای آه کارگران است، ارشک!" زمزمه کرد، و یک خط مورب تیره را در دل ستونها کشید. "این بوی رشوههای تو است!" و با رنگ بنفش گناه، لکهای بزرگ و ابری شکل در قسمت فوقانی بوم ایجاد کرد.
او ساعتها ایستاده بود، با دستانی که اکنون خودشان لکهلکه از خون شده بودند، گویی آنها نیز بخشی از این ترکیب مقدس شدهاند. عرق سردی بر پیشانیاش نشسته بود. او نمیتوانست متوقف شود تا زمانی که نقشه کاملاً پر شود، تا زمانی که هیچ فضای سفیدی باقی نماند که بتواند پنهانکاری ارشک را نشان دهد.
زمانی که کاردک را کنار گذاشت، طلوع فجر از پشت پنجرههای بلند استودیو میتابید. نور ملایم نارنجی-خاکستری بر بوم تابید و اثر او ۷
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
اثر او را روشن کرد.تابلوی هفدهم کامل بود.
یک منظرهٔ کابوسوار، متشکل از هزاران ضربهٔ قلمو و کاردک، که در نگاه اول، ترکیبی آشفته از قرمز و بنفش و سیاه به نظر میرسید. اما برای لیانا، این دقیقاً همان تالار ستوندار بود؛ تصویری کامل از فساد و سقوط اخلاقی .
لیانا از بوم فاصله گرفت و به پیکر ارشک که اکنون تمام وجودش، جوهر یک اثر هنری شده بود، نگاه کرد. هیچ حس پیروزی، رنج یا حتی خستگی در چهرهاش نبود؛ تنها آرامش یک هنرمند پس از خلق یک شاهکار.
او میدانست این تابلو هیچگاه در یک گالری آویزان نخواهد شد. این تابلو را هیچ خریداری نخواهد ستود. این بومها، نه برای دیده شدن، بلکه برای ثبت بودند. هر بوم، یک سند محرمانه از یک زندگی هدر رفته، یک قضاوت نهایی که توسط قلموی عدالت خونین لیانا امضا شده بود.۸
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
او قلموها را با آب و تربانتین تمیز کرد، و تنها نگاهش را بر روی بوم هفدهم باقی گذاشت. خونِ ارشک، اکنون سرد شده و در بافت بوم نفوذ کرده بود. تابلو بوی آهن و مرگ میداد، اما زیر آن، یک زیبایی مطلق و ترسناک پنهان بود؛ زیبایی حقیقتِ عریان یک روح متعفن.
لیانا میدانست که به زودی، بوم هجدهم منتظر سوژهای جدید خواهد بود. و او به آرامی، در تاریکی سرد استودیو، به انتظار نقشهٔ جدید نشست. چشمانش خیره به نقطهای دور، در جستجوی قربانی بعدی که زندگیاش لایق تبدیل شدن به جاودانگیِ خونین بود.پایان...
:)
#دایگو
فقط به نظرم یه مدت دیگه برگرد و دوباره ویرایشش کن.
یه سری جاها انگار جملهها میتونن بهتر توی متن جا بشن.
ولی خیلی خوب بود قاتلک یعنی چی اصلا.✨
هدایت شده از Omlet
آنها هفتاد خط توهین برای من نوشتند؛ بیشترین چیزی که اذیتم کرد، غلطهای املاییشان بود.
- داستایفسکی
منی که یهو وسط انجام دادن یه کاری یادم میافته تمام روز داشتم شماها رو گوست میکردم و فقط تو سرم باهاتون حرف میزدم: