eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
272 دنبال‌کننده
242 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
آخرش خیلی خوب بوددددددد. قراره برعلیه‌م توطئه کنید حالا ایول.😭✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید آوا نزدیک میز شد _دکتر یا پرستار بودن چطوره؟ ارشد خم شد و دستش را به سمت آوا دراز کرد ، کمی بعد آوا کنارش روی میز ایستاده بود. ارشد دستی به کمر آوا زد _بچه‌ها احترام بذارید ، دست راستم هستن ، آوای عزیز. به سبک قاتل ها احترام گذاشتیم ، احترام با چاقو ، چاقو را روی قلبمان گذاشتیم یعنی حاضرم سوژه‌ت بشم یا در خدمتت باشم (البته اگر منفعتی برای جامعه‌ی قاتلان داشته باشد)
حاضرم سوژه‌ت بشمممم.😂😂😂😂😂😂 وایییییییی.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید با متانت پله ها رو یکی یکی بالا رفت و روی سکو ایستاد. نگاهش رو بین تک‌تک افرادش چرخوند و نیشخند ریزی زد. صداش رو بلند کرد و گفت :« اینجا جمع شدید تا موضوعی رو بهتون بگم‌. ده سال از اولین قتلم گذشته و یک ساله که من به این مقام رسیدم. حالا بعد از یک سال، می‌خوام دست راستم رو از بینتون انتخاب کنم.» به دختری که گوشه ای ایستاده بود نگاه کرد و گفت :« بیا اینجا، آوا!» تنها چیزی که شنیده میشد، صدای نفس های سنگین اشخاص داخل سالن بود. آوا با خونسردی ذاتی، به سمت سکو حرکت کرد و ثانیه ای بعد، کنار رئیس ایستاده بود. ادامه در پیام بعد✨ _گیج
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید رئیس، نگاهش رو از دختر گرفت و رو به باقی افراد گفت :«آوا تازه کار ترین شخص بین شماست. اما توانایی ها و شایستگی هایی داره که هیچکدوم از شما ها ندارید. این دختر، از این به بعد دست راست منه. مطمئنا خیلی هاتون از این تصمیم ناراضی هستید...اما باید باهاش کنار بیاید. این یه خواهش نیست، این یه دستوره!» بعد از این که با تمامی مرد ها و زن ها ارتباط چشمی برقرار کرد، نفسی گرفت و ادامه داد :« صحبت هام تمومه. مرخصید» و بعد چیزی دم گوش آوا لب زد و هر دو به سمت در اصلی سالن حرکت کردن. _گیج
وای چه جذبه‌ای دارم من.😂😭
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
📪 پیام جدید رئیس، نگاهش رو از دختر گرفت و رو به باقی افراد گفت :«آوا تازه کار ترین شخص بین شماست. ا
بچه‌ها یه نکته که هم اشاره کرد، اینجا صرفا کلبه نیست. می‌تونه هرجایی که شما تصور می‌کنید باشه.✨ توی این متن، اینجا سالنی چیزیه ظاهرا. چه خفن.😭 پ.ن: سناریوی اول رو بخونید*
وای بچه‌ها چقدر سناریو فرستادیدددد.😭✨ ولی کاش تو پیویم فرستاده بودید که یک‌جا بود. چون الان پارت‌های چندنفرتون باهم قاطی شده. البته هشتگ دارن خداروشکر، به ترتیب می‌ذارم اینجا.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید شما سعی میکنین لرزش دستاتونو کنترل کنین، "چیزی نیست، هیچی نمیشه، درستش میکنم" الان که قاتل نیمه ارشد( دستیار قاتل ارشد) برای ماموریتی که قاتل ارشد بهش سپرده بود از کلبه بیرون رفته بود برای شما بهترین فرصت بود، لباستونو صاف کردین و به سمت اتاق قاتل ارشد راه افتادین. با شک در زدین و وارد شدین. "سلام" "چی میخوای؟" "م من اومدم چیزی که پیدا کردمو نشونتون بدم" "این دفترچه یادداشت آواست، میدونم نباید میخوندم اما از خوندنش فهمیدم تمام کارایی که کرده برای ایم بوده که بهتون نزدیک بشه و شخصا بکشتون" "بده ببینم... تهمت بزرگیه کایلا، قانونو میدونی مگه نه؟ اگه اشتباه کرده باشی..." "بله بله میدونم، مطمعنم میتونید دستخظشو چک کنید" قاتل ارشد شوکه میشه، یعنی واقعا ممکنه؟ ادامه دارد...
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید "امروز اینجا جمع شدیم تا لکه ننگ جمعمون رو بهتون معرفی کنم، این ادم طمع کار و جاه طلب نقشه های عجیبی داشت که همونطور که میدونید هیچ کس نمیتونه بهم دروغ بگه، بنابراین من دسیسه این دخترو فهمیدم و میخوام بکشمش" صدایی به گوشتون رسید "نه" "چی مخوای بگی آوا؟" "خواهش میکنم اونو نکشید، کایلا برای من خیلی با ارزشه، من اشتباهشو میبخشم شما هم ببخشید" "برای چی؟" "درسته که ما اینو از همه پنهان کرده بودیم اما شما میدونستین و به رومون نیوردین، اون خواهرمه! خواهش میکنم فقط از کلبه بیرونش کنید لطفا بهش رحم کنید" گریه هاتون شدید تر میشه. "آوا منو ببخش" به زانو میوفتید. "جاه طلبی کورم کرده بود" یکم دیگه ادامه دارد...
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید "من دیگه نمیتونم تو رو به عنوان خواهر قبول داشته باشم، برو و دور از اینجا بمون، منو فراموش کن منم فراموشت میکنم" "چطور میتونی رابطمونو زیر پا بذازی؟" "همونطور که تو گذاشتی، میخواستی منو از سر راه برداری اما اونقدر بزدل بودی که خودت تلاش نکردی، خواستی قاتل ارشدو وسیله کنی، واقعا متاسفم برای خودم که دوست داشتم" "آوا..." گریه هاتون شدید تر و شدید تر میشه، شاید آوا هم کمی گریه کرد اما توی بارون تشخیصش نمیدادین. ساکتونو محکم تر توی دستتون گرفتین و پشتتونو کردین و خواستین که دور بشین تا اینکه یهو درد وحشتناکی توی کمرتون حس کردین، آوا چاقوشو توی کمرتون فرو کرده بود. "الان میتونی بری یه جای دور" دیگه ادامه ندارد
قاتل نیمه ارشددد.😂 وای من چقدر کاریزماتیک حرف می‌زنم.😂😔 آخرش این‌جوری بود که>>>