eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
272 دنبال‌کننده
242 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
-
وا. خب می‌رید با همکارتون سلام احوال پرسی می‌کنید دیگه.
We are serial killers. Of course we have no problem going to school. *wipes her teary eyes with the edge of a knife.
خب.. نکته‌ای هست بخواید قبل عملیات مرور کنیم؟ https://daigo.ir/secret/31644679988
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید دستکش و سم و الکل جهت بیهوش کردن فراموش نشههههه
آره آره. حواستون باشه جلب توجه نکنیدا فقط. قتل سریالی یه پروژه‌ی زمانبره. باید صبور باشید. فعلا فقط مقدمه‌ها رو بچینید و از این لوازم فقط در صورت نیاز استفاده کنید.✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید ما که فقط تماشاچی ایم به هر حال اگه نیازی به همکار تو قتلا داشتید رو ما هم حساب کنید
شماها احتمالا اونایی هستید که داشتید از دست قاتل‌ها فرار می‌کردید، ولی بعد با یه گروه بزرگتر ازشون مواجه شدید.✨ نگران نباشید. کم کم شما هم راه میوفتید.
وای بچه‌ها. من فردا قراره بعد از ۵، ۶ سال، یکی که تو ابتدایی باهم صمیمی بودیم رو ببینم. نمی‌دونم باید چه ریکشنی نشون بدم واقعا.👍 امیدوارم برای شکستن سکوت وحشتناک بینمون یهو برنگردم فکت‌های رندومی که در مورد قاتلا بلدم رو بریزم وسط.✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید گفته بودم که با یک دست هم می‌شود زندگی کرد ولی اشاره نکرده بودم ارشد فعلأ فقط دست راستش را معرفی کرده. من برایم مهم نیست که چه کسی ارشد و چه کسی نیمه ارشد و دست چپ و راست و این چیزها شده ، چیزی که برایم مهمه اینکه لیاقت دارد یا نه. با اینکه عضو جامعه ی قاتلان هم نیستم ، تا حالا آدم نکشتم فقط قصد فرار داشتم که پایم به اینجا باز شد. راستش لیاقت داشتن یا نداشتنش هم خیلی برایم مهم نیست ، ولی دیدم که گفت لیاقتش را دارم و این حرفها ، می‌خواهم ببینم چند مرده حلاج است. همین هم شد که حالا با خنجری که آن عجیب الخلقه‌ی پناهگاه زیرزمینی در پهلویم به یادگار گذاشته بود دارم از پله‌های زهوار در رشته‌ی اتاق زیرشیروونی بالا می‌روم ، شنیده‌ام آوا بیشتر شبها اینجاست. #
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید خیلی سعی کردم محتاط باشم ولی این پله ها اجازه نداد ، صدای چوب کهنه‌اش هر چند خفیف ولی هست. تجربه‌ای در قتل ندارم. بلاخره به در می‌رسم اما قبل از آنکه بخواهم حرکتی بزنم در باز می‌شود ، تنها چیزی که انتظارش را نداشتم ؛ حضور ارشد ، آن هم اینجا ، پشت در. یک ضربه از پشت به گردنم و بعدش حس فلجی و سیاهی مطلق... نمی‌دانم چقدر گذشته ولی دوباره من ماندم و پناهگاه زیرزمینی و این یارو. دفعه‌ی قبل آن قدر استرس داشتم که نتوانستم دقیق نگاهش کنم ولی حالا واضح می‌بینمش ، یک دختر است ، با موهای آشفته ، پیرهن چرک مرده و دست و پای زنجیر شده به کف اتاق که خیلی اجازه‌ی حرکت را بهش نمی‌دهد. جنازه‌ای هم آن سوی اتاق است ، از تبرش می‌توانم حدس بزنم همان قاتلی‌ست که در جنگل دنبالم افتاده بود.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید _چرا این کار رو کردی؟ صدای گرفته‌اش توجهم را جلب می‌کند _من فقط می‌خواستم ببینم واقعا لیاقت داره یا بیخودی حرف میزنه. _فکر کنم یکی دو سال پیش بود ، منم همین کار رو کردم ، اون موقع ارشد فرق داشت ، من دست چپش و ارشد فعلی ، دست راستش بود. اونم مثل آوا ، وقتی تازه انتخاب شده بود از این حرفا می‌زد. من از وفاداران به جامعه‌ی قاتلان هستم ، می‌خواستم مطمئن بشم شخص مناسبی انتخاب شده ؛ پس شب رفتم سراغش ، محتاط تر از این حرفا بود . منو نکشت ، همین جا زندانیم کرد. البته قصدش رو داشت ولی ارشد قبلی بهش گفت این کار رو نکنه ، حداقل منو زندانی کنه و اونم کرد . شایستگیش رو وقتی ثابت کرد که ارشد قبلی رو کشت ، آدم دل رحمی بود ، چیزی که برای یه قاتل خوب نیست. _چرا بعدش تو رو نکشت؟
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید _دید اینطوری بیشتر زجر می‌کشم ، هر دفعه هم میاد اینجا و از پیشرفتاش برام می‌گه. نگاهی به خنجر کنار دستش و نگاهی به طناب دور بدنم کردم _میتونی دستات رو تکون بدی؟ - آره ، راستی خنجری که تو پهلوت جا گذاشته بودم بهم برگشت ، ارشد بهم دادش _ میشه این طناب رو پاره کنی؟ _نه ، ارشد هم میدونست این کار رو نمی‌کنم که بهم برش گردوند. خیلی وقت بود یه هم صحبت میخواستم ، یکی که درکم کنه. شاید پناه آوردن به این کلبه چندان درست نبود ، هم من ، هم قاتلان ممکن است قربانی شویم. زنده ماندن در اینجا به اندازه‌ی تحمل اتوی داغ روی کمر سخت است. هر کار می‌کنم تهش چشمم به جمال اتاق زیرشیروونی روشن نمی‌شود و کارم به اینجا ختم می‌شود.