eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
272 دنبال‌کننده
242 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید اواا مشاور ارشد چرا استرس به قاتل های تازه وار میدید با قتل بعدی احساس بدی که برای اولین قتلت داشتی از بین میره این رو از روی تجربه میگم🤡 نگران نباشید قاتلک ها (قاتل ارشد اشکالی نداره از واژه های شما استفاده کنم ؟) _lilac
نه قاتل عزیز، مشاور ارشد همچین منظوری نداشت.✨ راست می‌گه خب، ما قاتل‌های سریالی یه سری محدودیت‌هایی داریم متاسفانه، و خیلی وقتا واقعا مظلوم سریالی هستیم.😂 اون بحث با قتل‌های بعدی حالت بهتر می‌شه که صد البته.🤝 نه نه اوکیه قاتلک. قاتلک متعلق به همه‌ست.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید البته مشاور ارشد منو ببخشید که روی حرفتون حرف میزنما جدی شرمنده ام اما احساس کردم شاید این حرف ها پروژه‌ی کاری اشمب بعضی از قاتل هایی که تازه پا به این عرصه گذاشت ن رو کنسل کنه _lilac
اتفاقا قاتلک‌های جدید باید امشب خودشونو نشون بدن. آهنگم که داریم تازه.✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/anbaryyy_e/1675 قاتل ارشددد همین الان اولین قتلم به پایان رسید. قلبش تو دستمه و احساس خوبی ندارم، همه جام پر از خون شده و هنوز زجه هاش توی گوشمه. نمیدونم باید چجوری صحنه رو پاک کنم و خیلی عذاب وجدان دارم، با وجود تمام آموزش هام نمی‌دونم باید چیکار کنممم
وای نباید تو اولین قتل انقدر کثیف‌کاری می‌کردیییی. کجایی الان؟
خب: اولویت اول مشخصا پاک کردن صحنه و فرار توعه. دقیق بگو کجایی، چندساعته اونجایی، چطوری خودت و قربانیو رسوندی اونجا، و دقیقا می‌خوای با اون قلب لعنتی چیکار کنی.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/atticlibrary/2235 نمی شد خیلی وول می خوردد😭 بالا سر جنازه، تازه فردا هم امتحان دارم باید درس بخونم🥺
می‌دونم بالا سر جنازه‌ای ویدار. جدی باش وقت نداریم.😭😂 امتحان؟ فکر کنم اگه ملت بفهمن یکیو کشتی دیگه اصلا کار به امتحان نکشه.✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید میخواهم وصف کنم امروزم را. صبح: برای کسی که کسانی برایش احترام قائل بودند کمی احترام قائل میخواستم شوم نوشته‌ای را بردم تا نظری راجبش دهد. متنی که میشود گفت من از قطرات خونم برای نوشتنش استفاده کردم زیرا با هر کلامی که بر کاغذ جاری میکردم ذره‌ای وجودم را میگذاشتم و در اخر بسیار خسته بودم، اما خرسند! با شوق و ذوق ان را برای دبیری که دبیری ملتی را میکرد و خود را مدبر ملتی میدانست بردم تا نظر او را نیز بشنوم. اما..اما او تکه های وجودم را پاره کرد و ریخت زمین! او گفت این ها خضعبلاتی است که میتواند ذهن مردم را مشوش کند و اجازه‌ی این کار را نخواهد داد. ان هنگامی که پاره‌های وجودم بر زمین مینشستند،من نیز با انان بر روی زمین سقوط کردم.زانوانم خم و در کنار کاغذهایم جا خوش کردند.ان ها را با دست هایی
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید لرزان بلند کردم و به سینه فشوردمشان. کلماتی که با سختی برای کنار هم گذاشتنشان وقت های بیشماری صرف کردم،ذهن اشوبی که بعد از مدتی تنها میخواست با دسترنج خود کمی شاد باشد،کودکان بینوای داخل متن هایم..همه‌یشان را خواست نابود کند با پا گذاشتن رویشان..اما من اجازه‌ی این کار را دیگر نخواهم داد! مانع برخورد پاهای ضعیفش با برگه هایم میشوم و انان را در کف دستم میفشارم،دیگر طاقتش را ندارم و اورا به گوشه ای از اتاق خودش پرتاب میکنم. میگذارم تا شعله های خشم و نفرت در قلب و چشماهایم زبانه بکشد..و انها را در زمان درستی به درستی استفاده میکنم.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید غروب هنگام بعد از انکه بچهایم را روی میزی به ارامی قرار دادم تا در زمانی مناسب حیاتی دوباره بهش ببخشم دوباره ان مسیری که صبح رفته بودم را پیمودم. اما اینبار نه بخاطر انکه میخواستم به ان مرتیکه اثار ارزشمندم را نشان دهم اینبار برای ان که او را نیز به اثری ارزشمند تبدیل کنم..به درسی برای مدرس هایی که بعد او میخواهند درس دهند!‌ ان هنگامی که میخواست به خانه‌اش رود اورا در گوشه ای به دام می‌اندازم و به کلبه ام میبرم. اورا مجبور به زانو زدن جلوی میزم میکنم ان جایی که جواهرانم را خوابانده‌ام و سپس اورا مجبور به عذرخواهی میکنم. پاهایش را با ترکه ای نابود و سپس با دردبسیاری قطع میکنم تا دیگر جرات این را نداشته باشد تا ان ها را روی کسی قرار دهد حتی اگر در این دنیای مادی وجود نداشت!