هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/atticlibrary/2235
نمی شد خیلی وول می خوردد😭
بالا سر جنازه، تازه فردا هم امتحان دارم باید درس بخونم🥺
#ویدار
#دایگو
میدونم بالا سر جنازهای ویدار. جدی باش وقت نداریم.😭😂
امتحان؟ فکر کنم اگه ملت بفهمن یکیو کشتی دیگه اصلا کار به امتحان نکشه.✨
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
میخواهم وصف کنم امروزم را.
صبح:
برای کسی که کسانی برایش احترام قائل بودند کمی احترام قائل میخواستم شوم نوشتهای را بردم تا نظری راجبش دهد.
متنی که میشود گفت من از قطرات خونم برای نوشتنش استفاده کردم زیرا با هر کلامی که بر کاغذ جاری میکردم ذرهای وجودم را میگذاشتم و در اخر بسیار خسته بودم، اما خرسند!
با شوق و ذوق ان را برای دبیری که دبیری ملتی را میکرد و خود را مدبر ملتی میدانست بردم تا نظر او را نیز بشنوم.
اما..اما او تکه های وجودم را پاره کرد و ریخت زمین!
او گفت این ها خضعبلاتی است که میتواند ذهن مردم را مشوش کند و اجازهی این کار را نخواهد داد.
ان هنگامی که پارههای وجودم بر زمین مینشستند،من نیز با انان بر روی زمین سقوط کردم.زانوانم خم و در کنار کاغذهایم جا خوش کردند.ان ها را با دست هایی
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
لرزان بلند کردم و به سینه فشوردمشان.
کلماتی که با سختی برای کنار هم گذاشتنشان وقت های بیشماری صرف کردم،ذهن اشوبی که بعد از مدتی تنها میخواست با دسترنج خود کمی شاد باشد،کودکان بینوای داخل متن هایم..همهیشان را خواست نابود کند با پا گذاشتن رویشان..اما من اجازهی این کار را دیگر نخواهم داد!
مانع برخورد پاهای ضعیفش با برگه هایم میشوم و انان را در کف دستم میفشارم،دیگر طاقتش را ندارم و اورا به گوشه ای از اتاق خودش پرتاب میکنم.
میگذارم تا شعله های خشم و نفرت در قلب و چشماهایم زبانه بکشد..و انها را در زمان درستی به درستی استفاده میکنم.
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
غروب هنگام بعد از انکه بچهایم را روی میزی به ارامی قرار دادم تا در زمانی مناسب حیاتی دوباره بهش ببخشم دوباره ان مسیری که صبح رفته بودم را پیمودم.
اما اینبار نه بخاطر انکه میخواستم به ان مرتیکه اثار ارزشمندم را نشان دهم اینبار برای ان که او را نیز به اثری ارزشمند تبدیل کنم..به درسی برای مدرس هایی که بعد او میخواهند درس دهند!
ان هنگامی که میخواست به خانهاش رود اورا در گوشه ای به دام میاندازم و به کلبه ام میبرم.
اورا مجبور به زانو زدن جلوی میزم میکنم ان جایی که جواهرانم را خواباندهام و سپس اورا مجبور به عذرخواهی میکنم.
پاهایش را با ترکه ای نابود و سپس با دردبسیاری قطع میکنم تا دیگر جرات این را نداشته باشد تا ان ها را روی کسی قرار دهد حتی اگر در این دنیای مادی وجود نداشت!
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
پارچهای به دهانش میبندم از همان پارچه به دیواری اویزانش میکنم.
این بار نیز متنی مینویسم.
اما اینبار نه متی خیالی، این متن را در مورد مردی که خیال هایی تاسف بار داشت مینویسم.
مردی که جان خودر را ناگهان در چاله ای در جنگل،انجایی که اهالی روستا کاغذهای باطلهیشان را به اتش میکشیدند گرفت اما هیچگاه معلوم نشد چرا ان مرد پایی در بدن ندارد!
این را نیز متوجه نشدند که او چرا انجا است با بدنی زخمی!
اما جواب اینها را میتوان از کاغذهایی که مردبهشان بیاحترامی کرد پرسید و انان بیمعطلی جوابی کامل به تو میدهند.
جوابشان این است:
او تنها میخواست و یا شاید میبایست درسی میگرفت، اینکه به کاغذها بیاحترامی نکند.زیرا انها بیشتر از انکه خود او حرف برایگفتن داشته باشد حرفهایی برای گفتن دارند و شاید قدرتی در بدن
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
در بدن برای انتقام!
الان که این نامه را مینویسم و به صورتی ناشناس برای تو میفرستم میخواهم ان را میان کاغذهایی دیگر بگذاری تا شاید این درس برای همه بماند..زیرا کتاب ها خیلی بیشتر از چیزی که تو بدانی قدرت و صحبت دارند!
-lilac
#دایگو
فقط سوالی که دارم اینه که چرا همهتون انقدر به قطع عضو علاقهمندید؟ اونم دست و پا مثلا؟ یکم.. تکراری نشده بهنظرتون؟
فکر میکنم باید روشهای خلاقانهتری رو هم امتحان کنید.😔✨
خونهش تو کدوم قسمت شهره؟ مطمئنی که تو دوربینی نیوفتادی یا همسایهها ندیدنت؟ دو ساعت خیلی طولانیه قاتلک، باید ۲۰ دقیقهای قالشو میکندی. با مقتول آشنایی داری- یعنی، داشتی؟
منظورت از سازمان اینجاست؟ من قلب لازم ندارم دیگه. کلکسیونی که تو مخفیگاه زیرزمینی گذاشتم جا نداره دیگه.😭
اصلا محفظهای همراهت هست که قلبو بذاری توش؟ از اینا که مایع مخصوص دارن تا عضو فاسد نشه.