eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
271 دنبال‌کننده
241 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
کلمات اولِ: صفحه‌ی ۱۰، خط ۵ صفحه‌ی ۲۳، خط ۷ صفحه‌ی ۴۹، خط آخر صفحه‌ی ۶۲، خط ۳ اگه احیانا اول این خط‌ها حرف ربط و اینا بود، کلمه‌ی بامعنی بعدش رو در نظر بگیرید.
تا فردا این‌موقعا می‌تونید توی ناشناس یا پی‌وی‌م برام بفرستید=]
بچه‌ها، اگه داستان ترسناکی چیزی تو دست و بال‌تونه برام بفرستید، نصفه‌شب می‌ذارم اینجا. هاها*
امشب کلی ایده واسه داستان کوتاه ترسناک اومدن به ذهنم. ولی واقعا حس‌ش نیست.
حقیقتا فکر می‌کردم همان شب، ۱۰ سال پیش، کارش را تمام کرده‌ام. اما او الان اینجاست. به صورتش که نگاه می‌کنم، هنوز به اندازه‌ی آخرین‌باری که دیدمش جوان است. اوه، درست فکر می‌کردم.
جالب نشد.
Don't ask me where I'm going. I'm going insane.
هدایت شده از N.Golshan
جوانی بودم اهل خرابات! اهل خرابات دل و روح. اهل آشوب و بلبشو. نمیدانم چرا ولی هر روز صبح که چشمانم را میگشودم انرژی ای در سرم فریاااد میکشید: امروز قرار است معجزه ای شود! امروز یا تبدیل میشوی به یک انسان بشاش و خوشگذران یا تبدیل میشوی به یک رباتِ دلنگرانی که از جهان چشم شسته است! همیشه منتظر جواب بودم و همیشه هم به هیچ جایی نمیرسیدم! به شهر و روستا بسنده نکردم. دنبال چیزی بودم! پس سر به صحرا گذاشتم و خودم را گم کردم. صحرا مرا در آغوش کشید، به من توجه میکرد! ولی باز چیزی نیافتم! ناچارا بازگشتم و پی رویای غیر قابل فهمم را همچنان گرفتم. دل به دریا زدم. او هم مرا در خود غرق کرد. اما چه میشود کرد؟ باز چیزی برای گفتن نداشتم. به پیش انسان ها رفتم. یا طردم کردند و یا از بن جانشان محبت کردند. نمیخواستم! تحملش سخت بود که توجه بر روی من داشته باشند. من فقط میخواستم در جایی از دنیا باشم و نفس بکشم! بدون هیچ توضیحی و بدون هیچ خواسته و رویای محالی. نمیدانم... شاید نوجوانی را شرح داده باشم! «رسآدخت»