eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
271 دنبال‌کننده
241 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید قاتل ارشد! مدتیه که می‌خوام بنویسم اما نمی‌تونم. اوایل ذهنم مغشوش بود. بعد هم درس‌ها شروع شد و وقتم رو ازم گرفت و نذاشت بنویسم. منی که قبلاً هرشب می‌نوشتم، دیگه نمی‌تونستم ذهنم و دستم رو برای نوشتن هماهنگ کنم. و البته که از خستگی و کم‌خوابی هم نمیشه صرف نظر کرد. و این ریزنوشته‌های اخیرم هم،دیگه اون انسجامِ روحی میون واژه‌ها رو نداشتن. قاتل ارشد!! قاتلک‌جون‌ها!! لطف می‌کنین بهم راهکار بدین که خودم رو از این منجلاب بکشم بیرون؟!(توی قتل‌هاتون جبران می‌کنم😂)
منی که خودم دقیقا اینجوری‌ام: با این تفاوت که قبلا هم هرشب نمی‌نوشتم😂*
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/atticlibrary/2898 تبریک میگم و امیدوارم لحظات خون ریز و زیبایی رو سپری کنی مرداب
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید اول که اینجا و جو قاتلیش رو دیدم گفتم احتمالاً قراره داستان ها تراژدی و غمناک بخونم قاتل های ساکت و گوشه گیر کلبه همیشه تو ذهنم یه سکانس خاصی داشتن ، در حالی که چاقو خون‌آلود تو یه دست و سر بریده ی مقتول تو دست دیگه شون بود وسط جنگل مه گرفته ی خاکستری قدم میزدن (در واقع بهتر بگم پاهاشون رو بی‌رمق روی زمین میکشن تا فقط جلو برن) احساسم این بود که بعد آخرین قتلشون حسابی گریه کردن و با بالاترین بخش آستین که خون بهش نخورده بود اشکاشون رو پاک کردن درسته دقیقاً با چنین چیزی مواجه نشدم ولی اگر می‌شد هم خوب بود
خب، در عوض با چی مواجه شدی؟
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید کلبه‌تونو خیلیییییییی دوسش دارم هیچ جوره نمیرم بیرون حتی اگه بفهمم یکیتون تو قهوه تلخم پودر سفید ریخته . اسممو پیدا کردم دوباره میام
وای.✨ لبخند قاتلی*
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/atticlibrary/2934 اسممو پیداییدم دوثانیه‌بعد‌از‌دقیقه‌آخر خیلی قشنگه مگه نه؟ منتظر اولین داستانم باشید دارم تایپش میکنم
وای ایول یه قاتلک نویسنده‌ی جدید.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید شهر اِشلون، شهری از سنگ‌های مرطوب و آسمانی همواره خاکستری، در چنگال بیماری مرموز اسیر بود. این بلا نه با تب سوزان، که با سرقت تدریجی احساسات می‌آمد. قربانیان ابتدا رنگ دنیای اطراف را نمی‌دیدند، سپس صداها مبهم می‌شدند و در نهایت، اراده برای نفس کشیدن از دست می‌رفت. سرن، کتابدار یکی از بزرگترین کتابخانه‌های شهر، اولین کسی بود که زمستان ابدی درونش را حس کرد. این حس مانند بلور یخ، از نوک انگشتانش شروع شد و به سمت قلبش پیشروی کرد. ادامش تو پیام بعدیه