eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
271 دنبال‌کننده
239 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/atticlibrary/2934 اسممو پیداییدم دوثانیه‌بعد‌از‌دقیقه‌آخر خیلی قشنگه مگه نه؟ منتظر اولین داستانم باشید دارم تایپش میکنم
وای ایول یه قاتلک نویسنده‌ی جدید.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید شهر اِشلون، شهری از سنگ‌های مرطوب و آسمانی همواره خاکستری، در چنگال بیماری مرموز اسیر بود. این بلا نه با تب سوزان، که با سرقت تدریجی احساسات می‌آمد. قربانیان ابتدا رنگ دنیای اطراف را نمی‌دیدند، سپس صداها مبهم می‌شدند و در نهایت، اراده برای نفس کشیدن از دست می‌رفت. سرن، کتابدار یکی از بزرگترین کتابخانه‌های شهر، اولین کسی بود که زمستان ابدی درونش را حس کرد. این حس مانند بلور یخ، از نوک انگشتانش شروع شد و به سمت قلبش پیشروی کرد. ادامش تو پیام بعدیه
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید او دیگر طعم قهوه تلخ خود را حس نمی‌کرد، و تنها تفاوت بین دیوار سنگی سرد و پوست خود را به سختی تشخیص می‌داد. او می‌دانست که زمانش کوتاه است؛ روزهایی که می‌توانست هنوز آلیستر، آخرین و درخشان‌ترین دلیلش برای زنده ماندن، را تماشا کند. آلیستر، هنرمند که هرگز متوجه نشد که سایه‌ها به آرامی دور سرن حلقه می‌زنند. او در اتاقک زیر شیروانی، جایی که نور کم آخرین لکه امید را در اتاق حفظ می‌کرد، با شمع بر روی کاغذهای کهنه نقش می‌زد. آلیستر با آن تمرکز خالص و بی‌دغدغه‌اش، نماد آخرین بازمانده‌ی معصومیت بود. پیام بعدی✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید سرن با خود عهد بسته بود: من آلیستر را به یک خاطره ابدی تبدیل خواهم کرد، نه یک شاهد عینی برای تماشای تبدیل شدنم به یک پوسته تهی. لحظه تصمیم یک سمفونی یخی بود. در آن شب، آلیستر در حالی که لبخند می‌زد، قلمویش را کنار گذاشت و دست سرن را در دست گرفت:«سرن، می‌بینی؟ حتی در این تاریکی، اگر کمی نور فراهم کنیم، می‌توانیم چیزهایی خلق کنیم که زمان نتواند ببرد.» برای یک لحظه کوتاه، سرن توانست گرمای انگشتان آلیستر را حس کند، و رنگ درخشان آخرین لبخند او را جذب کند. این زیبایی ناگهانی و پرشور، دقیقاً همان چیزی بود که تحملش برای سرن غیرممکن بود. دیدن این شکوفایی در آستانه نیستی، درد سرن را هزار برابر کرد. پارت بعدی رو هم بخونید
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید او نمی‌توانست اجازه دهد این زیبایی به تدریج بمیرد. با صدایی که از انجماد قلبش می‌آمد، زمزمه کرد: «تو حق داری زیبا بمانی.» سرن با دستان یخ‌زده‌اش، تیغه نقره‌ای را به آرامی از محافظ بیرون کشید. آلیستر، متوجه تغییر در نگاه سرن شد، اما هنوز نتوانست هولناکی وضعیت را درک کند. سرن، با نهایت دقتی که قلبش اجازه می‌داد، تیغه سرد را بر سینه‌ی آلیستر نشاند. این قتل نه با عجله، که با یک احترام دردناک انجام شد؛ تیغه به آرامی وارد شد، گویی سرن می‌خواست لحظه‌ای از این آخرین صمیمیت را کش بدهد. آلیستر، به جای فریاد، تنها نفسش را حبس کرد، گویی که این پایان را درک کرده باشد. چشمانش برای لحظه‌ای خیره و شفاف شدند.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید با فروپاشی آلیستر بر روی زمین، آخرین گرمای وجود سرن نیز خاموش شد. او کنار معشوقش نشست. آری تسلیم شد اما نه به بیماری، بلکه به سکوتی که خود برای آلیستر فراهم کرده بود. سایه‌های اِشلون، سرانجام هر دو عاشق را در آغوش گرفتند تا هر دو به خاطره‌ای بی‌رنگ بدل شوند. ببخشید که طولانی شد😁✨
واقعا و با اختلاف بهترین نوشته‌ایه که در چند روز اخیر خوندم.
ادبیاتت فوق العاده‌ست قاتلک.😭
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید یعنی اگه بگی که کلاس نویسندگی نرفتی، چشمام چهارتا میشه؟چون علاوه بر نحوه نوشتن به بقیه نکات هم توجه کرده بودی(مگه این که ویرایش نگارشی کار یکی دیگه بوده باشه) واقعاً فوق‌العاده بود
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید من یه دوره ای کابوس میدیدم (تو بچگی) در حد افتادن زامبی دنبالم ^خود زامبی ها نمیدونستن من خودم واسه خودم یه پا زامبی‌ام😂😂^ ولی... چرا دیگه کابوس نمی‌بینم؟؟😂😂😂 بعد من فکر می‌کردم که قاتل ارشد و بقیه قاتلک ها چقدر کابوس می‌بینن ولی من این روزا اصلا خواب ترسناکی نمی‌بینم😅 تا اینکه دیشب خواب دیدم و ممنونم از قاتل نیمه ارشد بابت این یادآوری وگرنه این هم مثل خواب های دیگه ام از یاد میرفت. خواب دیدم.... ^این نوشته مال ۳ ۴ شب پیشه یعنی اینقدرررر مشاورتون خسته و تنبله که نم‌تونید باور کنید. حتی الان هم حال ندارم خوابمو بنویسم^
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
📪 پیام جدید من یه دوره ای کابوس میدیدم (تو بچگی) در حد افتادن زامبی دنبالم ^خود زامبی ها نمیدونستن
جدی چطوری کابوس نمی‌بینید؟ من واقعا خواب ترسناک دیدن روتین زندگیمه. ولی اکثرا ترسناکِ خوبن. یعنی باهاشون حال می‌کنم. خوش می‌گذره تو خواب.😂 ولی کابوس واقعی که واقعا بترسم و وقتی بیدار می‌شم مجبور شم پاشم دور خونه راه برم تا از سرم بپره هم شاید هفته‌ای یه‌بار حداقل ببینم.