هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
سلااااام معرفی کن خودتو گلم 😌
#دایگو
تا الان یکی از اسم مستعارهایی که داشتم سقراط بوده، ولی چیزی نیست که بخوام شما باهاش صدام کنید.
دیگه؟
اهم.
۱۵ سالمه.
میرم دهم و رشتهم انسانیه.
چیز دیگهای به ذهنم نمیرسه.😂
یا هرچیز دیگهای.
اولش گفتم دیگه؛
چه با مامانتون قهرید، چه از دست یه قاتل سریالی فرار میکنید، من اینجام تا بشنومتون.
دیشب قبل از خواب رویِ مود
"review the last 572 mistakes of the year"
بودم که یکی از cringeترین داستانهایی که نوشته بودم یادم اومد.👍
داستان اینجوری شروع میشه که یه دختری با مامان و باباش دارن غذا میخورن، و دختره هم از اتفاقای مدرسه تعریف میکنه و اینا.
اولش همهچی نرماله، تا اینکه یهو دختره برمیگرده میگه همهش تقصیر شماست، رفتارای بدی که تو مدرسه باهام میشه، اینکه بهم بد نگاه میکنن، اینکه فکر میکنن پدرومادر ندارم و ...
و پدر و مادرش همینجوری نگاهش میکنن و چیزی نمیگن.
خلاصه رفته رفته ما از حرفها و شکایتهای دختره میفهمیم که اون درگیر خشونت خانگی و اینجور داستانا بوده، و یکم بعدتر هم متوجه میشیم که پدر و مادرش درواقع اصلا سر میز ننشستن.
و دختره پارسال توی همچین روزی توی غذاشون سم ریخته و کشتتشون.
و خودش هم تنهایی یجوری از شر جنازهها خلاص شده.
و الان هم دلیل اینکه پدر و مادرش رو انقدر واضح میبینه، اینه که از همون سم ریخته توی غذای خودش، و این الان توهمات قبل از مرگشه.
یه همچین چیزی.
وقتی مینوشتمش حس میکردم ترسناک یا جناییطوره.😐
ولی الان فقط برام مشمئزکننده و بیمعنیه.