eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
271 دنبال‌کننده
242 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید اسم واقعیت چیه؟
قاتل ارشد.
آدمای اطرافم به یه اسم آدم‌وار هم صدام می‌کنن که خیلی مهم نیست. اسم اصلیم قاتل ارشده.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید چه کتابیه؟ *این که بلیک کراوچ اولش از کتاب تعریف کرده یعنی کتاب خیلی خوبیه😭*
بالاش نوشته دیگ-
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید Pov:یه روز آفتابی و قشنگه.لبه صخره ایستادگی و داری از منظره جنگل سبز و آسمون آبی و صاف لذت می‌بری.که یهو یه تیکه از آسمون-انگار یه تیکه پارچه باشه-کنده میشه و تو با تمام حیرت یه چشم قرمز و دست سیاهی رو میبینی که پارچه رو سرجاش برمی گردونه. ایر
وای به به از اینا.✨
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید Pov:متوجه میشی زبان کشوری که حتی یک بارم اسمشو نشنیده بودی رو بلدی.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید Pov:تو فکر می‌کنی یه راز خیلی بزرگ داری اما بعد بعد از یه روز خسته کننده،می‌ری که بخوابی اما از بالای اتاقت-اتاقت زیر اتاق مامان باباته-صدای مامان بابات رو می‌شنوی که باهم بحث می‌کنن و می‌گن:«بلاخره باید یه روز بهش بگیم.»«یعنی فکر کردی من نمیخوام بهش بگم؟هر دفعه که به این فکر می‌کنم که یه روز قراره بفهمه که فرازمینیه و ما پدر و مادر واقعیش نیستیم قلبم درد می‌گیره.» پس بگو چرا می‌تونی پرواز کنی. (بعد از مدت ها افتادم روی دور نوشتن)
هدایت شده از Dedications; تقدیمی ها
@atticlibrary عجیب است که همه انتظار دارند در چنین لحظه‌ای چیزی حس کنم—وحشت، پشیمانی، اضطراب… اما درون من هیچ‌کدام از این‌ها نیست. فقط یک سکوت عمیق. حالا که به همه‌چیز نگاه می‌کنم، حتی خودم را هم غافل‌گیر نمی‌بینم. انگار مدت‌ها بود که این نقطه انتهای خطی بود که در آن قدم می‌زدم؛ فقط بقیه نمی‌خواستند آن را ببینند. هیچ صدایی در سرم نیست که از من سؤال کند «چرا؟». هیچ تصویری پشت پلک‌هایم آزارم نمی‌دهد. اگر چیزی هست، فقط نوعی شفافیت عجیب است. وضوح. انگار پرده‌ای که سال‌ها جلوی چشمانم بود حالا کنار رفته. نمی‌گویم خوشحالم؛ این واژه زیادی انسانی است. فقط… آرامم. آرامشی که شاید دیگران از شنیدنش بترسند. همه تصور می‌کنند سنگینیِ کار باید روی دوشم افتاده باشد، اما راستش چیزی تغییر نکرده. دنیا مثل همیشه است. مردم همان‌طور قدم می‌زنند، حرف می‌زنند، ادامه می‌دهند و من هم همین‌طور. تنها فرقش این است که یک مرز نامرئی را پشت سر گذاشته‌ام و حالا می‌بینم بسیاری از احساساتی که باید داشته باشم، اصلاً در من وجود نداشت. اگر قرار باشد کسی درباره‌ی اخلاق، وجدان یا گناه حرف بزند، من مخاطبش نیستم. نه از آن فرار می‌کنم، نه انکارش می‌کنم فقط نسبت به آن بی‌تفاوت‌ام. مثل سنگی وسط رودخانه که آب از کنار آن رد می‌شود و هیچ تغییری در آن ایجاد نمی‌کند. می‌دانم که دیگران اگر بفهمند چه کرده‌ام، حکم‌شان آماده است: «هیولا». شاید حق دارند. شاید هم تنها تفاوت بین من و آن‌ها این است که من آنچه در درونم بود را پنهان نکردم.
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید Pov:داخل اتاق میری تا چیزی که لازم داری رو برداری اما بعد یه فرازمینی که پرتالش اشتباهی توی اتاق تو باز شده رو میبینی و بعد فرازمینی مجبور میشه از اشعه فراموشی استفاده کنه تا تو فراموش کنی که چی دیدی. حالا موقع گفتن این جمله طلاییه:برای چی اومدم داخل اتاق؟؟؟؟؟
😂😂😂😂