eitaa logo
کتابخونه‌ی‌زیرشیروونی.
272 دنبال‌کننده
242 عکس
7 ویدیو
4 فایل
- دلم می‌خواد بنویسم؛ ولی انگار کلمه‌ها از دستم فرار می‌کنن. امیدوارم لای کتابای خاک‌خورده‌ی اینجا پیداشون کنم. تو هم بگو: https://daigo.ir/secret/31644679988
مشاهده در ایتا
دانلود
دوتا کلمه‌ی آخرش اینجوریه که:
اگه احیاناً بیدارید و می‌تونید بنویسید اعلام حضور کنید که نرم.🤝
بعد از آن روزی که تصادفاً از بالای پشت بام به پایین هلش دادم، هر روز به دیدنم می‌آید. با موهای بافته‌شده در یک ‌طرف سرش، و با جمجمه‌ای له شده در طرف دیگر.
پشت فرمان می‌نشینم و کمربندم را می‌بندم. فقط کافی‌ست تمرکز کنم. تا وقتی ارتباط چشمی برقرار نکنم، کسی متوجه‌ی من نمی‌شود. اما نگاه نکردن به آن چهار جفت چشم خونین با مردمک‌های گشاد شده که به شیشه‌ی جلوی ماشین چسبیده‌اند حقیقتاً کار سختی است.
دست‌های استخوانی‌اش را در تاریکی می‌بینم که به آرامی در کمدم را باز می‌کند و از آن بیرون می‌خزد. به سمت تختم می‌آید اما طبق معمول با من کاری ندارد. روی زمین کنار تخت دراز می‌کشد و پچ‌پچ‌هایش با صدای نازک دیگری در می‌آمیزد. از وقتی هیولای درون کمدم عاشق هیولای زیر تختم شده، هرشب اوضاع همین است.
از تایم خوابم گذشته و دارم هذیون می‌گم.✨🎀
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید بگو هنوزم داری گردنبندو؟ راستشو بخوای من بیشتر گردنبند یادگاریش تناب مرگه ام چرا باید تناب مرگو نگه دارم؟ مگه تو چوبه ی دار بودی که تناب مرگتو نگه دارم؟ مگه تو دست لب پرتگاه بودی که بگیرمو خودمو از عقب به مرگ دعوت نکنم؟ مگه تو اون نفس گرم توی سرما بودی؟ مگه در قندون بودی؟ نلمکی چایی؟ یا قاشق مربا؟ حلقه ی کیلید؟ کدومش؟ انتظار چیو داری ؟ اگه تناب دار و بدون اینکه تو چوبه ی دارم باشی بگیرم میمیرم .. اگه لب پرتگاه دستی نبینمم همینطور اگه کیلدا بدون حلقه باشن از هم جدامیشن و حقیقت اینه که مربا رو نمیشه بدون قاشق خورد...
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید عشق ؟ نمی گویم برایم معنی ای ندارد اما خیلی وقت ایت که عشق به موجودی به نام آدمیزارد برایم بی معنیست اما من اینگونه نبودم معمولا تنفر برایم بی معنی بود و عشق را با هزاران دیدگاه معنا میکردم به هزاران شیوه ی متفاوت با هزاران رفتار، هزاران حرف ، هزاران نگاه، و هزاران نگاه های نکرده و حرف های نزده شاید از بس خودم عاشق بودم عدم وجود نگاه ،سخن، عشق یا محبت را بازهم عشق میرانستم هرچیز را برای خودم بگونه ای تفسیر میکردم که در پایان آن را عشق معنا کنم فراغ دیدم و هجران ،درد کشیدم و رنج، زخم خوردم و نمک پاشیده شده بر روی آن را دانه دانه شمردم حتی .. تنهایی کشیدم منی که هرگز تنهایی نداده بودم و تنها نگذاشته بودم.. و حتی توی تنهایی عشق نمرد، کمرنگ هم نشد ! و چه میرسد به خاموش شدن!؟ پارت ۱
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید نمیگویم بعد از کشته شدن عشق در وجودم و دیدن مرگش جلوی چشمانم و لحظه ای که آخرین صداهای عشق که بیشتر شبیه ناله ای تضعیف شدن بود که انگار با دستی محکم جلوی دهانش را گرفته بودند و در عین حال روی سینه اش پا گذاشته بودند ؛ متنفر شدم، نه! درست است نه! من با وجود همه ی اینها بازهم تنفر را تجربه نکردم شاید برای مدتی کوتاه ولی خیلی بی معنا ، مثل عشق.. پارت ۲
هدایت شده از نامه‌ها.
📪 پیام جدید اگر بخواهم برای حرف هایم اسمی انتخاب کنم میگویم اسم عشق را روی هر چیزی نمی توان گذاشت! یا اگر متنم کتاب سیصد صفحه ای باشد و قرار باشد من این متن را در سیصد صفحه توصیف کنم دویست و نود و نه صفحه را خالی میگذارم و در صفحه ی سیصدم مینویسم عشق مقدس است و هزاران تعریف و معنا دارد ، آن را با دید اشتباه بی معنا نکنیم یجورایی پارت آخر(۳)