چیزهایی که به عنوان یه نویسنده من رو میترسونه:
۱. یکی نوشتههام رو بخونه.
۲. هیچکس نوشتههام رو نخونه.
کتابخونهیزیرشیروونی.
وای جدی؟ من الان جلد سومشم و دارم زجر میکشم تا تموم شه. واقعا بد نیستا. ولی به صورت کلی خیلی دوستش
من میخوام برم تمومش کنم اینو امروز.
[۲۰۰ صفحهی ناقابل هم مونده.]
اگه تمومش کردم جایزه میخوام.👍
پ.ن: شما هم اگه کتابی دارید که یکماهه گذاشتید اونجا و نگاهش نمیکنید، امروز بیارید بخونیدش و این جنگ رو تموم کنید.✨
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
راستش حوصله ی ادبی بازی ندارم ، درست نویسی و باکلاس گویی و از این چیزها ، بی حوصلگی همیشه کار دستم داده.
امیدوارم درک کنید با وجود یک خنجر فرو رفته در پهلویم خیلی قرار نیست پر محتوا حرف بزنم ، شاید هم مثل قاتل های اتاق زیرشیروونی فقط نگاهتان کنم و حرفی نزنم. شاید البته.
قرار بود برای فرار از دست قاتلان سریالی به این اتاق پناه بیاوریم ، ولی خب متأسفانه دیر فهمیدم قاتلان سریالی هم برای فرار از دست پلیس به اینجا پناه می آورند ، صاحب اتاق معلوم نیست کجاست ، شاید هم چون تاکنون ندیدمش نمیتوانم تشخیص بدهم کدام یکی از این قاتلان است، فقط امیدوارم آن که بهم خنجر زدن نباشد ، شاید هم به خاطر خونی که ازم رفته دارم کم کم میمیرم و چرت و پرت میگویم.
#ادامهدارد
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
به هر به هر ضرب و زوری که بود خودم را به اینجا رساندم ، مجبور شدم مدت طولانی در جنگل بدوم در حالی که مطمئن بودم یک قاتل با تبر دنبالم است. به کلبه که رسیدم از پنجره ی شکسته داخل پریدم ، از آنجایی که یحتمل قاتل هم همین کار را انجام میداد (کاری که نمیدانم چند قاتل قبل از این یکی تکرار کردهاند) به سرعت به سمت اتاق زیرشیروونی دویدم ولی خب نمی دانستم کدام وری بروم و چه کنم و چون اضطراب و عجله داشتم وارد یکی از اتاق های طبقه ی پایین شدم و به سرعت زیر میز تحریری که آنجا بود مخفی شدم ، اما ای دل غافل ، چشمان گیجم کار دستم داد و آن آدمی که قبل از من آنجا نشسته بود را نشانم نداد ، الآن هم همین جاست و با چشمان سیخ شده به نوشتهام خیره شده ، هنوز هم خنجرش در پهلویم و
#ادامهدارد
#دایگو
هدایت شده از نامهها.
📪 پیام جدید
و دستش به دسته ی خنجر مانده ، در یکی دو ساعت گذشته آنقدر اتفاقات وحشتناک رخ داده که این یکی باعث شد فقط یک جیغ خفه بزنم ، که همان کار دستمان داد و الآن قاتل عزیزی که دنبالم بود با تبر به جان در اتاق افتاده ، خواستم قبل از مرگ این را بنویسم و بگذارم اینجا ، تهش هم اتاق زیرشیروونی را ندیدم.
نمیدانم چندمین نفری هستم که دارد نامهی قبل از مرگش را می نویسد ، ولی فکر کنم این موضوع خیلی به سنگ قبر های پشت کلبه بیربط نباشد ، امیدوارم یکی از خوبهایش را برایم رزرو کنید. با تشکر.
#دیگرادامهندارد
#دایگو
کتابخونهیزیرشیروونی.
📪 پیام جدید راستش حوصله ی ادبی بازی ندارم ، درست نویسی و باکلاس گویی و از این چیزها ، بی حوصلگی همی
[شاید هم مثل قاتلهای اتاق زیرشیروونی فقط نگاهتان کنم و حرفی نزنم.]
دبحیویجثوطجوثجطوثحسوسجکثم