eitaa logo
عطر خدا
3.4هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
10 فایل
انتقادات و پیشنهادات 🔽 @attre_khoda1
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت شصت0⃣6⃣ فرعون که هفتاد هزار نوزاد را کشته است تا موسى(علیه السلام) به دنیا نیاید، براى گرسنگى موسى غصّه مى خورد و ناراحت است. موسى(علیه السلام) خواهرى داشت که از این موضوع باخبر شد. او به مادر خود خبر داد و از او خواست تا او هم براى شیر دادنِ فرزند نزد فرعون برود. وقتى موسى(علیه السلام) در آغوش مهربان مادر خود قرار گرفت، شروع به شیر خوردن کرد. ملکه وقتى این صحنه را دید به سوى فرعون رفت و با شوقى زیاد فریاد زد: اى فرعون! بچّه ما شیر مى خورد! شادى تمام وجود فرعون را فرا گرفت. ملکه نگاه کرد دید که موسى(علیه السلام) با چه آرامشى در آغوش این مادر خوابیده است. او رو به مادر موسى(علیه السلام) کرد و گفت: آیا حاضر هستى که بچه ما را به خانه خود ببرى و او را براى ما بزرگ کنى؟ البته تو باید هر روز او را اینجا بیاورى تا ما بچّه خودمان را ببینیم؟ مادر موسى(علیه السلام) لبخندى زند و تقاضاى ملکه را پذیرفت. ملکه دستور داد تا هدیه هاى بسیار ارزشمند به او دادند و او را همراه با نوزادش با احترام روانه خانه خودش کردند. هنوز ظهر نشده بود که مادر در خانه خودش نشسته بود و موسى(علیه السلام) را در آغوش گرفته بود.او با خود فکر مى کرد که چگونه خدا به وعده خود وفا کرد. و قرآن چقدر زیبا در این آیه از آرامش مادر موسى(علیه السلام) سخن مى گوید: «فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَىْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلاَتَحْزَنَ:موسى را به مادرِ او باز گرداندیم تا قلب او آرام گیرد». نرجس وقتى این آیه را مى شنود، اشک چشم خود را پاک مى کند و قلبش آرام مى شود. درِ خانه با شدّت بیشترى کوبیده مى شود، گویا آن جاسوس زن رفته و مأموران را خبر کرده است، گویا آنها شک کرده اند. در را باز کنید! حکیمه با سرعت مى رود در را باز مى کند، مأموران همراه با جاسوس زن وارد خانه مى شوند. آنها همه جاى خانه را مى گردند، به همه اتاق ها سر مى زنند، امّا هیچ چیز تازه اى نمى بینند. همه چیز در شرایط عادى است، براى همین آنها ناامیدانه از خانه بیرون مى روند. همسفرم! من به راز سخنِ خدا پى مى برم. آیا یادت هست وقتى مهدى(عج الله) در عرش بود و مهمانى خدا تمام شد، خدا به فرشتگان گفت: «به پدرِ مهدى بگویید که نگران نباشد، من حافظ و نگهبان مهدى هستم». خدا مى دانست که به زودى مأموران به این خانه خواهند آمد و اینجا را بازرسى خواهند کرد. امام عسکرى(علیه السلام ) نگران جانِ پسرش است، اگر فرعونِ زمان خبردار شود که مهدى(عج الله) به دنیا آمده است، حتماً او را شهید مى کند. هیچ کس نمى تواند مهدى(عج الله) را به شهادت برساند، زیرا خدا حافظ و نگهبان اوست. خدا کارى خواهد کرد که خبر ولادت مهدى(علیه السلام) از دشمنان پنهان بماند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه‌دارد...
قسمت1⃣6⃣ دیدارِ آخرین فرزند آسمان امروز یکشنبه، هفدهم ماه شعبان است. سه روز است که این نوزاد آسمانى به دنیا آمده است. فرشتگان گاه گاهى او را از آسمان به نزد مادر مى آورند و بعد از مدّتى او را به آسمان باز مى گردانند. *امام عسکرى(علیه السلام) در خانه خود نشسته است و به موضوع مهمّى فکر مى کند; از طرفى باید ولادت مهدى(علیه السلام) از حکومت عبّاسى مخفى بماند و از طرف دیگر باید شیعیان از این موضوع با خبر بشوند. شیعیان باید حجّت خدا را بشناسند، مهدى(علیه السلام ) امام دوازدهم آنها است. باید مهدى(علیه السلام) را به آنها معرّفى کرد تا در آینده آنها دچار فتنه ها نشوند. امام عسکرى(علیه السلام) مى داند که در آینده عدّه اى پیدا خواهند شد و این گونه با شیعیان سخن خواهند گفت: «امام یازدهم از دنیا رفت و هیچ فرزندى از او باقى نماند». باید فتنه آنها را خنثى کرد. این وظیفه بسیار سنگینى است که خدا بر عهده امام عسکرى(علیه السلام) گذاشته است، وظیفه اى که بسیار مهمّ و اساسى است. تو خود مى دانى که معرّفى مهدى(علیه السلام) به شیعیان باید با دقّت زیادى انجام شود. کافى است یکى از جاسوسان خلیفه از این موضوع باخبر بشود و به خلیفه گزارش بدهد، آن وقت خلیفه براى به دست آوردن مهدى(علیه السلام)، ممکن است به کارى دست بزند: دستگیرى امام عسکرى(علیه السلام)، زندانى و شکنجه کردن او، کشتن نرجس و...😔 خدا باید کمک کند تا امام عسکرى(علیه السلام) بتواند این مأموریّت را به خوبى انجام دهد. شب هیجدهم شعبان است، هوا مهتابى است، زیر نور ماه همه جا به خوبى نمایان است. من با خود فکر مى کنم: چند مأمور در کوچه اى که خانه امام در آنجا قرار دارد ایستاده اند. آنها همه چیز را زیر نظر دارند. کم کم ابرهاى سیاه آسمان را مى پوشانند، دیگر مهتاب پیدا نیست، همه جا در تاریکى فرو مى رود. صداى رعد و برق به گوش مى رسد، باران تندى مى بارد. سر تا پاى مأموران خیس شده است، یکى از آنها مى گوید: ـ زیر این باران، هیچ کس از خانه بیرون نمى آید، خوب است ما برویم و در جایى پناه بگیریم. ـ فکر خوبى است. آنها خود را با عجله به مرکز فرماندهى مى رسانند، مى بینند که همه، از فرمانده گرفته تا مأمور، مست شده اند و اکنون در خواب هستند، گویا اینجا بزم شراب برپا بوده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه‌دارد....
قسمت2⃣6⃣ آنها وقتى این صحنه را مى بیند نفس راحتى مى کشند، هیچ کس تا صبح به هوش نمى آید، آنها با خود مى گویند: مى توانیم این چند ساعت را راحت بخوابیم. موقعى که اذان صبح را بگویند به محل نگهبانى خود خواهیم رفت. در تاریکى شب، گروهى به سوى خانه امام عسکرى(علیه السلام) مى روند. در این کوچه هیچ نگهبانى نیست. آنها مى توانند به راحتى به خانه امام بروند. گویا امام قبلاً از همه آنها دعوت کرده است تا امشب براى مسأله مهمّى به خانه او بیایند. همه در حضور امام نشسته اند. امام مى خواهد با آن ها سخن بگوید، فرصت زیادى نیست، باید سریع به سراغ اصلِ موضوع رفت. امام به آنها خبر مى دهد که خدا به وعده اش عمل کرده و امام دوازدهم شیعه به دنیا آمده است. همه خوشحال مى شوند، بعضى ها به سجده مى روند و خدا را شکر مى کنند. امام از جا برمى خیزد و از اتاق بیرون مى رود، بعد از مدتّى، او در حالى که مهدى(علیه السلام) را روى دست گرفته است، وارد اتاق مى شود. همه از جاى خود بلند مى شوند و احترام مى کنند. اشک در چشم آنها حلقه مى زند. چهره مهدى(علیه السلام) مانند ماه مى درخشد، خالى که در گونه راستش است مثل ستاره مى درخشد. امام عسکرى(علیه السلام) به آنان رو مى کند و مى گوید: «این فرزند من است و امامِ شما بعد از من است. او همان قائم است که قیام خواهد کرد و همه دنیا را پر از عدالت خواهد نمود». سخن امام عسکرى(علیه السلام) کوتاه است، او پیام مهمّ خود را به شیعیان منتقل کرد. اکنون آنها مى دانند که امام زمانشان کیست. هر کدام از آنها باید سفیرانى باشند که در زمان مناسب این پیام را به دیگران برسانند. آرى، این پیام باید به همه برسد، به همه تاریخ! خط امامت ادامه پیدا کرده است. دنیا هرگز بدون امام باقى نمى ماند. اگر لحظه اى امام معصوم نباشد دنیا در هم پیچیده مى شود. مستحب است پدر براى فرزندش که تازه به دنیا آمده است «عَقیقِه» بکند. مى پرسى عقیقه یعنى چه؟ وقتى خدا به تو بچّه اى مى دهد گوسفندى تهیّه مى کنى و آن را ذبح مى کنى و با گوشتش غذایى تهیّه مى کنى و آن غذا را به مردم مى دهى. این کار باعث مى شود تا بلاها از فرزند تو دور شود. به این کار عقیقه مى گویند. امام عسکرى(علیه السلام) مى خواهد تا براى فرزندش، عقیقه کند، قلم و کاغذ در دست مى گیرد و نامه اى به بعضى از یاران نزدیک خود در شهرهاى مختلف مى نویسد و از آنها مى خواهد تا گوسفندانى را خریدارى نموده و براى مهدى(علیه السلام) عقیقه کنند. گویا سیصد گوسفند خریدارى مى شود و همه آنها به نیّت سلامتى مهدى(علیه السلام) ذبح مى شوند. خیلى از شیعیان از این غذا مى خورند و فقط چند نفرى از راز ولادت مهدى(علیه السلام) باخبر مى شوند. تولّد حضرت مهدى(علیه السلام) باید مخفى بماند، مبادا دشمنان خبردار بشوند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه‌دارد‌‌‌‌‌‌...
قسمت3⃣6⃣ امروز جمعه، بیست و یکم ماه شعبان است. هفت روز است که مهدى(علیه السلام) به دنیا آمده است. حکیمه دلش براى دیدن مهدى(علیه السلام) تنگ شده است. او به سوى خانه امام عسکرى(علیه السلام) مى آید تا گل نرجس را ببیند. حکیمه وارد خانه مى شود و خدمت امام عسکرى(علیه السلام) مى رود. سلام مى کند و جواب مى شنود. امام به او مى گوید: فرزندم مهدى را برایم بیاور. حکیمه به نزد نرجس مى رود، سلام مى کند و مى بیند که مهدى در آغوش مادر آرام گرفته است. اکنون مهدى را براى امام عسکرى(علیه السلام) مى آورد. پدر فرزندش را در آغوش مى گیرد، او را مى بوسد و با او سخن مى گوید: پسرم! عزیزم! برایم از کتاب هاى آسمانى بخوان! و مهدى شروع به خواندن مى کند. اوّل «صُحُف ابراهیم(علیه السلام)» را به زبان سریانى مى خواند. سپس کتاب هاى آسمانى نوح، ادریس و صالح(علیه السلام) را مى خواند. تورات موسى(علیه السلام) و انجیل عیسى(علیه السلام) و قرآن محمّد(صلی الله) را هم مى خواند. پدر با تمام وجودش به صداى فرزندش گوش مى دهد. مهدى(علیه السلام) بهترین قارى قرآن است! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه‌دارد...
قسمت4⃣6⃣ *من ذخیره خدایى هستم همسفرم! دیگر موقع بازگشت است، خودت مى دانى که ما نباید در این شهر زیاد بمانیم. آماده سفر مى شویم. ما نمى توانیم به خانه امام عسکرى(علیه السلام) برویم. از همین جا دست روى سینه مى گذاریم و خداحافظى مى کنیم. از شهر بیرون مى آییم. سوارى را مى بینیم که آشنا به نظر مى آید. آیا تو او را مى شناسى؟ سلام مى کنم و مى گویم: ـ آیا ما قبلاً همدیگر را جایى ندیده ایم؟ ـ فکر مى کنم در خانه امام عسکرى(علیه السلام) همدیگر را ملاقات کردیم. آن شبى که امام عسکرى(علیه السلام)، خبر ولادت فرزندش را به شیعیانش داد. ـ یادم آمد. شما از یاران امام عسکرى(علیه السلام) هستید. اکنون کجا مى روید؟ ـ امام نامه اى را به من داده است تا آن را به ایران ببرم. ـ چه جالب. ما هم داریم به ایران مى رویم. ـ پس ما مى توانیم همسفران خوبى براى هم باشیم. حرکت مى کنیم....وقتى وارد خاکِ ایران مى شویم او به من خبر مى دهد که این نامه براى یکى از شیعیان شهر قم است. من خوشحال مى شوم زیرا من هم به شهر قم مى روم. ما دشت ها، کوه ها و صحراها را پشت سر مى گذاریم. روزها و شب ها مى گذرد. حالا دیگر در نزدیکى شهر قم هستیم. قم پایتخت فرهنگى جهان تشیّع است. امروز شیعیان در سامرّا و بغداد و کوفه در شرایط سختى هستند. قم پایگاهى براى مکتب تشیّع شده است. شیعیان در این شهر از آزادىِ خوبى برخوردار هستند. من رو به نامه رسان مى کنم و مى پرسم: ـ ببخشید، شما نامه را مى خواهید به چه کسى بدهید؟ ـ امام عسکرى(علیه السلام) این نامه را به من داده تا به «احمد بن اسحاق قمّى» بدهم. آیا تو او را مى شناسى؟ ـ همه او را مى شناسند او از علماى بزرگ این شهر است و همه به او احترام مى گذارند. اهل قم او را «شیخ» صدا مى زنند. ـ من مى خواهم به خانه او بروم. خیلى خوشحال مى شوم که مى توانم به او کمکى بکنم; شاید به این وسیله بتوانم از متن نامه باخبر شوم. ابتدا براى زیارت به حرم حضرت معصومه(سلام الله) مى رویم. آن بانویى که خورشید این شهر است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه دارد.....
قسمت5⃣6⃣ ساعتى در حرم مى مانیم، نماز زیارت مى خوانیم، اینجا بوى مدینه مى دهد، تو بوىِ گل یاس را مى توانى در اینجا احساس کنى. بعد از زیارت به سوى خانه شیخ مى رویم، در را مى زنیم امّا متوجّه مى شویم که شیخ در خانه نیست. از آشنایان سؤال مى کنیم که شیخ را کجا مى توانیم پیدا کنیم، جواب مى دهند باید به خارج از شهر برویم. کنار رودخانه. در آنجا مسجدى مى سازند. او در آنجاست. تو از من مى پرسى: چرا مسجد را در خارج از شهر مى سازند؟ من نمى دانم چه جوابى به تو بدهم، صبر کن تا از یکى بپرسم. به سمت خارج شهر حرکت مى کنیم تا به کنار رودخانه برسیم. نگاه کن، گویا همه مردم شهر در اینجا جمع شده اند. همه مشغول کار هستند و در ساختن این مسجد کمک مى کنند. یکى از دوستانم را مى بینم. صدایش مى زنم و از او توضیح مى خواهم. او مى گوید: ـ مگر خبر ندارى که این مسجد به دستور امام ساخته مى شود؟ ـ نه، من مسافرت بودم و تازه از راه رسیده ام. ـ چند ماه قبل نامه اى از سامرّا به شیخ احمدبن اسحاق رسید. در آن نامه امام عسکرى(علیه السلام) از شیخ خواسته شده بود تا مسجد بزرگى در این مکان ساخته شود. ـ چرا این مسجد در خارج از شهر ساخته مى شود؟ ـ این دستور امام است. این مسجد براى همیشه تاریخ شیعه است. روزگارى خواهد آمد که شهر قم بسیار بزرگ مى شود و این مسجد در مرکز شهر خواهد بود. به زودى ساختمان مسجد تمام مى شود و تو مى توانى در آن نماز بخوانى. شیعیان در طول تاریخ به این مسجد خواهند آمد و نماز خواهند خواند. شایسته است تو نیز وقتى به قم سفر مى کنى در این مسجد نمازى بخوانى. اینجا مسجد امام عسکرى(علیه السلام) است. به سوى شیخ احمد بن اسحاق مى رویم تا فرستاده امام عسکرى(علیه السلام)، نامه را تحویل بدهد. او همان پیرمردى است که آنجا در کنار جوانان کار مى کند. نزد او مى رویم. سلام مى کنیم و جواب مى شنویم. نامه رسان به او خبر مى دهد که نامه اى از سامرّا آورده است. چهره شیخ مانند گل مى شکفد. او به سوى رودخانه مى رود تا دست گِل آلود را بشوید، فصل بهار است و در رودخانه آب زلالى جارى شده است. اکنون شیخ نامه را تحویل مى گیرد و بر روى چشم مى گذارد. همه مى خواهند بدانند در این نامه چه نوشته شده است. شیخ عادت داشت که نامه هاى امام عسکرى(علیه السلام) را براى مردم قم مى خواند. شیخ نامه را باز مى کند و آن را مى خواند، اشک شوق در چشمانش حلقه مى زند. همه منتظر هستند بدانند در نامه چه چیزى نوشته شده است; امّا شیخ نامه را در جیب خود مى گذارد و به سوى خانه خود حرکت مى کند. همه تعجّب مى کنند; چرا او نامه را براى آنها نمى خواند؟ چرا؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه دارد.......
قسمت6⃣6⃣ ـ کجا مى روى، آقاى نویسنده؟ ـ به خانه مى رویم. ما از سفرى طولانى آمده ایم و نیاز به استراحت داریم. ـ بعدها آن قدر فرصت داریم که استراحت کنیم. بیا برویم ببینیم ماجراى آن نامه چه بوده است؟ ـ باشد. برویم. راستش را بخواهى، من از این اخلاق تو خیلى خوشم مى آید، به خاطر همین است که تو این قدر پیش من عزیز هستى! به سوى خانه شیخ مى رویم. خانه او پشت بازار است. ما وارد بازار مى شویم. مغازه هاى زیادى است. با خود فکر مى کنى در هنگام بازگشت براى خانواده خود سوغاتى بخرى. وارد کوچه باریکى مى شویم، در کنار خانه شیخ مى ایستیم. درِخانه را مى زنیم، کسى در را براى ما باز مى کند. وارد خانه شده و درون اتاق مى نشینیم. تو نگاهت به گوشه اى خیره مى ماند. صدایت مى زنم، متوجّه نمى شوى. نمى دانم به چه فکر مى کنى. دوباره صدایت مى زنم، تو نگاهم مى کنى و مى گویى: «سادگى این خانه مرا به فکر فرو برد. خانه اى کوچک و ساده! چگونه باور کنم که اینجا خانه بزرگ ترین دانشمند جهان تشیع است؟». درِ اتاق باز مى شود و شیخ وارد مى شود، ما از جا برمى خیزیم. سلام مى کنیم و جواب مى شنویم. من سینه ام را صاف مى کنم و مى گویم: ـ شما نماینده امام عسکرى(علیه السلام) هستید. مى خواستیم بدانیم در آن نامه اى که صبح به دست شما رسید چه نوشته شده بود. شما چرا آن نامه را براى مردم نخواندید؟ ـ آن نامه اى خصوصى بود و نباید مردم از آن باخبر مى شدند. ـ آیا مى شود شما براى ما آن نامه را بخوانید؟ ـ گفتم آن نامه خصوصى بود. ـ من دارم کتابى براى جوانان مى نویسم، جوانان شیعه حق دارند بدانند در این نامه چه چیزى نوشته شده است. ـ گفتى که نویسنده اى! باشد. من نامه را براى شما مى خوانم تا آن را براى جوانان آینده بنویسى. روزگارى فرا مى رسد که دشمنان مکتب شیعه به فکر غارت اعتقادات جوانان خواهند افتاد. آن روز باید قلم نویسندگان شیعه از این مکتب دفاع کند. شیخ از جاى خود بلند مى شود و از اتاق بیرون مى رود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه‌دارد...
قسمت7⃣6⃣ وقتى شیخ برمى گردد، نامه امام در دست اوست. او نامه را بر چشم مى کشد و آن را باز مى کند و شروع به خواندن آن مى کند: «به نام خدا. خداوند به وعده خود وفا نمود و فرزند من به دنیا آمد. تو این مطلب را نزد خودت نگه دار و به مردم قم نگو. من این خبر را فقط به دوستان خصوصى خود گفتم و دوست داشتم که تو هم از آن با خبر شوى تا قلبت شاد شود همان طور که خدا قلب مرا شاد نموده است». با شنیدن این نامه خیلى به فکر فرو مى روم. چرا امام عسکرى(علیه السلام) دستور داده اند که خبر ولادت مهدى(علیه السلام) در شهر قم هم منتشر نشود؟ اینجا که قم و مرکز تشیع است. بیشتر مردم از علاقه مندان به اهل بیت(علیه السلام) هستند. چرا باید این خبر از آنها هم پنهان بماند؟ درست است که همه مردم این شهر شیعه هستند، امّا کشور ایران زیر نظر حکومت عبّاسیان اداره مى شود. آنها در همه شهرها، جاسوسان زیادى دارند که تمام خبرها را به خلیفه گزارش مى دهند. حتماً شنیده اى که روزگارى گریه بر حسین(علیه السلام) جرم بود و حکمش اعدام! ولى روزى که حسین(علیه السلام) در مدینه به دنیا آمد، همه مدینه غرق شادى شد. آرى، هیچ گاه خبر ولادت او جرم محسوب نمى شد. امّا اگر تو امروز خبر ولادت مهدى(علیه السلام) را بدهى، هم جانِ خود و هم جانِ امام خود را به خطر انداخته اى. به راستى که مهدى(علیه السلام) خیلى مظلوم است! حکومت عبّاسى سال هاست امام عسکرى(علیه السلام) را در سامرّا زندانى کرده است او زنان جاسوس استخدام کرده است تا اگر نرجس حامله بشود به او خبر بدهند. این حکومت مى خواهد هر طور شده است مهدى(علیه السلام) را به قتل برساند! اکنون شیخ به من رو مى کند و مى گوید: ـ براى جوانان از روزگارى که مهدى(علیه السلام) از دیده ها پنهان شود، بنویس. آنها باید براى آن روزگار سخت آمادگى پیدا کنند. ـ مگر قرار است مهدى(علیه السلام) از دیده ها پنهان شود؟ *ـ آرى، خود پیامبر در سخنان خود به این نکته اشاره کرده است که فرزندم مهدى(عایه السلام)، از دیده ها پنهان خواهد شد و در آن زمان بسیارى از مردم دچار گمراهى خواهند شد. ـ ما در آن زمان چه خواهیم کرد؟ ـ آیا دیده اى که در روزهاى ابرى، چگونه خورشید به جهان روشنایى مى رساند؟ اگر چه خورشید از دیده ها پنهان است; امّا به همه فایده مى رساند. در آن روزگار، مهدى(علیه السلام) را نخواهید دید امّا از نور آن حضرت بهره خواهید برد. خدا خودش کمک کند تا فریب فتنه هاى آن روزگار را نخوریم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه‌دارد..
قسمت8⃣6⃣ تو با شنیدن این سخنان شیخ به فکر فرو مى روى. معلوم نیست روزگار غیبت مهدى(علیه السلام) چقدر طول بکشد. شیعیان در آن زمان چه خواهند کرد؟ آنها باید منتظر ظهور مهدى(علیه السلام) باشند و براى ظهورش دعا کرده و با رفتار و کردار خود، زمینه آمدن آن حضرت را فراهم کنند. دیگر وقت آن است که زحمت را کم کنیم، از شیخ تشکّر کرده و خداحافظى مى کنیم. تو به سوى خانه من مى آیى. امشب من میزبان تو هستم. صبح زود آماده رفتن مى شوى. مى خواهى به شهر خودت بروى. من دوست دارم بیشتر بمانى; امّا تو مى خواهى به شهر خود بروى. خانواده ات منتظرت هستند. در آغوشت مى گیرم و به خدا مى سپارمت. خداحافظ، عزیز دل! روزها و شب هاى زیادى مى گذرد... خوب نگاه مى کنم، واقعاً خودت هستى؟ درست دیده ام، خودت هستى. به سویت مى آیم: ـ سلام، همسفر! ـ سلام، آقاى نویسنده، حال شما چطور است؟ ـ خوبم. شما کجا، اینجا کجا؟ ـ دلم هواى زیارت حضرت معصومه(سلام الله) را کرده بود. معلوم مى شود که از شهر خودت به قم آمدى تا دختر خورشید را زیارت کنى، آفرین بر تو! صبر مى کنم تا زیارت تو تمام شود و با هم به خانه برویم. وقتى از حرم بیرون مى آییم تو رو به من مى کنى و مى گویى: ـ آیا مى شود با هم به خانه شیخ برویم؟ ـ کدام شیخ؟ ـ همان شیخى که امام عسکرى(علیه السلام) براى او نامه نوشته بود. ـ شیح احمد بن اسحاق را مى گویى. باشد. امّا حالا تو خسته سفر هستى. فردا به آنجا مى رویم. ـ یک حسىّ به من مى گوید همین الان باید به آنجا برویم. ـ باشد. همین الان مى رویم. به سوى بازار حرکت مى کنیم. وقتى به کوچه شیخ مى رسیم، مى بینیم که شیخ از خانه بیرون مى آید. گویا او بارِ سفر بسته است. نزدیک مى شویم، سلام کرده و مى گویم: ـ ما داشتیم به خانه شما مى آمدیم. ـ ببخشید من الان مى خواهم به مسافرت بروم. ـ به سلامتى کجا مى روید؟ ـ به امید خدا مى خواهم به سامرّا بروم. تا نام سامرّا را مى شنوى، همه خاطرات آنجا برایت زنده مى شود، دیدار گل نرجس، بوى بهشت، زیارت آفتاب! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه‌دارد...
قسمت0⃣7⃣ در فرصت مناسبى همراه شیخ به خانه امام عسکرى(علیه السلام) مى رویم، این سعادت بزرگى است که مى توانیم با امام دیدارى تازه کنیم. این دیدار روح تازه اى به ما مى دهد. امام محبّت زیادى به شیخ مى کند و با او سخن مى گوید و به سؤال هاى او پاسخ مى دهد. بعد از لحظاتى شیخ سکوت مى کند. هر کس جاىِ او باشد دوست دارد که مهدى(علیه السلام) را ببیند، این آرزوى اوست; امّا نمى داند که آیا این آرزو را به زبان بیاورد یا نه؟ آیا من لیاقت دارم مهدى(علیه السلام) را ببینم؟ آیا خدا این توفیق را به من مى دهد؟ شیخ در همین فکرهاست که ناگهان امام عسکرى(علیه السلام) او را صدا مى زند: «اى احمد بن اسحاق! بدان که از آغاز آفرینش دنیا تا به امروز، هیچ گاه دنیا از حجّت خدا خالى نبوده است و تا روز قیامت هم، دنیا بدون حجّت خدا نخواهد بود.رحمت هاى الهى که بر شما نازل مى شود و هر بلایى که از شما دفع مى شود به برکت حجّت خداست». اکنون شیخ رو به امام عسکرى(علیه السلام) مى کند و مى گوید: «آقاى من! امام بعد شما کیست؟». امام عسکرى(علیه السلام) لبخندى مى زند و سپس از جا برمى خیزد و از اتاق خارج مى شود. بعد از لحظاتى، امام عسکرى(علیه السلام) در حالى که کودک سه ساله اى را همراه خود دارد وارد اتاق مى شود.😍 شیخ به چهره این کودک نگاه مى کند که چگونه مانند ماه مى درخشد. امام عسکرى(علیه السلام) رو به شیخ مى کند و مى گوید:«این پسرم مهدى(علیه السلام) است که سرانجام همه دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد». اشک در چشم شیخ حلقه مى زند. او نمى داند چگونه خدا را شکر کند که توفیق دیدار مهدى(علیه السلام) را نصیب او کرده است. مشتاقانِ بى شمارى آرزو دارند تا گل نرجس را ببینند و از این میان امروز او انتخاب شده است. شیخ به فکر فرو مى رود. او مى فهمد که چرا توفیق این دیدار را پیدا کرده است. شیعیان قم از تولّد مهدى(علیه السلام) خبر ندارند. اگر براى امام عسکرى(علیه السلام) اتفاقى پیش بیاید، چه کسى باید براى مردم، امام بعدى را معرّفى کند؟ امروز او انتخاب شده است تا مهدى را ببیند و این خبر را به قم ببرد و مردم را به حقیقت راهنمایى کند. مردم قم باید امام دوازدهم خود را بشناسند. چه کسى بهتر از او مى تواند این مأموریّت را انجام بدهد؟ همه مردم قم به راستگویى او ایمان دارند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه‌دارد...
قسمت1⃣7⃣ شیخ به فکر فرو رفته است، او به مأموریّت مهمّ خود فکر مى کند. بعد از مدتّى، امام عسکرى(علیه السلام) رو به او مى کند و مى گوید: «به خدا قسم! زمانى فرا مى رسد که فرزندم از دیده ها پنهان مى شود و روزگار غیبت فرا مى رسد.در آن روزگار فتنه هاى زیادى روى مى دهد و بسیارى از مردم، دین و ایمان خود را از دست مى دهند. کسانى از آن فتنه ها نجات پیدا خواهند کرد که در اعتقاد به امامت فرزندم ثابت قدم بمانند و براى ظهور او دعا کنند». شیخ که با دقّت به این سخنان گوش کرده است به فکر فرو مى رود. به زودى روزگار غیبت آغاز خواهد شد، روزگارى که دیگر نمى توان امام را دید، براى شیعیان روزگار سختى خواهد بود، فتنه ها از هر طرف هجوم خواهد آورد. شیخ سخن امام عسکرى(علیه السلام) را به دقّت بررسى مى کند. راه نجات از آن فتنه ها مشخص شده است. هر کس بخواهد در آن روزگار، اهل نجات باشد، باید به دو ویژگى توجّه کند: الف. ثابت بودن بر اعتقاد به مهدى(علیه السلام) ب. دعا کردن براى ظهور مهدى(علیه السلام) شیخ با خود مى گوید که وقتى به قم بروم این سخن ارزشمند را براى مردم نقل خواهم کرد تا آنها به وظیفه خود آشنا شوند، او در همین فکر است که صدایى توجّه او را به خود جلب مى کند: «اَنا بَقِیّةُ الله: من ذخیره خدا هستم». این صدا از کیست؟ درست حدس زدى، این امام توست که خود را معرّفى مى کند. چرا مهدى(علیه السلام) خود را این گونه معرّفى مى کند؟ حتماً دیده اى بعضى افراد، وسایل قیمتى تهیّه کرده و آن را در جایى مطمئن قرار مى دهند. آن وسایل، ذخیره هاى آنها هستند. خدا هم براى خود ذخیره اى دارد. او پیامبران زیادى براى هدایت بشر فرستاد. پیامبران همه تلاش خود را انجام دادند امّا آنها نتوانستند یک حکومت الهى را به صورت همیشگى تشکیل بدهند، زیرا زمینه آن فراهم نشده بود. خدا مهدى(علیه السلام) را براى روزگارى ذخیره کرده است که زمینه ظهور فراهم شود و در آن روز، مهدى(علیه السلام)، حکومت عدل الهى را در همه جهان برپا خواهد نمود. آرى، مهدى(علیه السلام)، بَقیّةُ الله است، او ذخیره خداست. او یادگار همه پیامبران است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ادامه‌دارد...
قسمت2⃣7⃣ همسفرم! امروز که مهدى(علیه السلام) در آغوش پدر است و بیش از سه سال ندارد، خودش را بَقیّةُ الله معرّفى مى کند، فردا نیز خود را این گونه معرّفى خواهد کرد. فرداى ظهور را مى گویم. فردایى که در انتظارش هستى. وقتى که خدا به مهدى(علیه السلام) اجازه ظهور بدهد او به کنار کعبه مى آید. آن روز فرشتگان دسته دسته براى یارى او خواهند آمد. جبرئیل با کمال ادب به نزد او خواهد رفت و چنین خواهد گفت: «آقاى من! وقت ظهور تو فرا رسیده است». مهدى(علیه السلام) به کنار درِ کعبه رفته و به خانه توحید تکیه خواهد زد و این آیه را خواهند خواند: «بَقِیَّةُ اللَّهِ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ: اگر شما اهل ایمان هستید بقیّةُ الله برایتان بهتر است». آن روز صداى مهدى(علیه السلام) در همه دنیا خواهد پیچید:«من بقیةُ الله و حجّت خدا هستم». همسفرم! قرآن، چقدر زیبا، مهدى(علیه السلام) را معرّفى مى کند: بَقِیَّةُ اللَّه. از این به بعد هر وقت این آیه قرآن را مى خوانى به یاد مهدى(علیه السلام) مى افتى. به راستى چرا خدا مهدى(علیه السلام) را براى ما این گونه معرّفى مى کند؟ خدا مى گوید که این آقا براى ما بهتر از همه است. چرا؟ و تو باید ساعت ها بلکه روزها به سخن خدا فکر کنى... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال عطر خدا ↙️↙️ @attre_khoda ❎ پایان