eitaa logo
عطࢪیاس⁦
1.6هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
433 ویدیو
29 فایل
به نام حضرت مادر... ོ هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، ‌مبتلایش می کند.. ‌پس اگر صبر کرد، او را بر می گزیند واگر راضی به رضای خدا شد ‌او‌ را ویژه‌ی خود می کند. ོ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج...
مشاهده در ایتا
دانلود
بمیرم برای تو که از هرچه در دلمان می‌گذرد باخبری و هرچه را میگوییم میشنوی! من بزرگیِ تو را از میزان بدی های خودم می‌فهمم. هرچقدر بد می‌شوم و تو تحملم می‌کنی، بیشتر میفهمم که چه مولای کریمی دارم. مرا باید وادار کنند که به یاد تو باشم؛ ولی تو را اگر بکُشند، مرا فراموش نمی‌کنی. تو اگر نباشی، نه من، هیچ چیزی نیست. ولی اگر من نباشم، تو هستی و همه چیز هم سر جای خودش هست. پس چرا تو فراموشم نمی‌کنی و من تو را فراموش می‌کنم؟ من از خودم خسته ام، خستهء خسته. دیگر حوصلهء خودم را هم ندارم. از خودم فراری ام. پس تو کِی می‌خواهی از دست من خسته شوی؟ بس نیست این همه مدارا؟ مگر می‌شود این همه بزرگ بود؟! بزرگیِ تو در ذهن من جا نمی‌شود. کمی از مدارایِ خودت بکاه! من باور نمی‌کنم کسی روی زمین نفس بکشد و این قدر مدارا داشته باشد . . - کتابِ طعم شیرین خدا ، جلد اول محسن عباسی ولدی - @attre_yaas
گاهی آدم دلش پر میکشه واسه معمولی ترین چیزهای زندگیش ؛ یه غذای معمولی ، یه خونهء معمولی ، یه پدر و مادر معمولی . . - کتابِ مثل بیروت بود - @attre_yaas
عطࢪیاس⁦
#مصحف اسلام را دینی عقب مانده می‌پنداشتم چون در عصر پیشرفت، پیروانش را به حجاب محدود می‌کرد. حجابی
چرا دنیا، پیامبر این دین را خلاصه می‌کرد در پرچمی سیاه که طرفدارانش سر می‌برند و ظالمانه کودک می‌کشند؟ من مهر و محبت آسمانی را در لباس مشکی زائران، پاهای برهنه و تاول زده شان، آذوقه های چیده شده در طبق اخلاص مهمان نوازان عرب، و چای پررنگ و شیرین عراقی، در استکان های پر نقش و نگار کمر باریک دیدم. چای های غلیظ این دیار، طعم خدا در خود داشت . . - کتاب چایت را من شیرین می‌کنم به قلمِ زهرا بلند دوست - @attre_yaas
_کم‌کم باید برایت وسمه آماده کنم تا بناگوشت را رنگ کنی. دعبل سرود: لابد آتشی در سرم افتاده که خاکسترش هویدا شده. واهمه‌ای نیست برای کسی که امید نداشت آفتاب روز بعد و مهتاب شبی دیگر را ببیند! در را به روی پیک مرگ نبند؛ چرا که او از درونت ریشه می‌کند و شاخه و برگش را می‌گستراند. کتاب دعبل و زلفا
دیگران بیرونِ مرا می‌بینند و چه بسا به تصوّری که از من دارند، غبطه می‌خورند . اما درون من ... درون مرا هیچ کس نمی‌تواند ببیند ؛ حتی نزدیک ترین کسانِ من . تازه چه می‌خواهند بکنند ؟ در نهایت احساس همدردی ! - کتاب نونِ نوشتن نوشته‌ی محمود دولت آبادی - @attre_yaas
چند روز است که توجهم به این جلب شده که شهید در آخرین لحظات زندگی به چه می‌اندیشد؟ به خانواده و زن و فرزند؟ به مادر و پدر؟ به دوستان و همرزمان؟ به دنیا؟ به آخرت؟ به حسین (ع)؟ به علی (ع)؟ به مهدی موعود (عج)؟ راستی در آخرین لحظات زندگانی کدام فکر به سراغ من خواهد آمد؟ - از کتاب یادداشت‌های ناتمام
برای هر کاری فردایی هست و همین فرداها کارها را خراب می‌کنند. - از کتاب دقیقاً نیمه‌‌شب
از دکتر علی شریعتی نقل شده: یک روز حسین زاده(عطاپور)، شکنجه گر ساواک شاه مرا از سلول احضار کرد و در آنجا پدر پیر و زجر دیده‌ام را دیدم که دوران زندانش پایان یافته بود.دستش را بوسیدم، چشم هایش نمی دید و مرا نمی شناخت. گفتم: بابا! من علی ام! و دستش را بوسیدم.. اشک هایش به رویم چکید و او بقچه اش را زیر بغلش گرفت و آهسته و ناتوان به راه افتاد. من هم همچنان نگاهش می‌کردم. حسین زاده گفت: کجا را نگاه می‌کنی؟ گفتم: «چهارده قرن تشیّع مظلوم را.» - کتاب شریعتی در زندان، ص۱۷۱ -
وارد مسجد شدم و برای اینکه مردم متوجه وقت نماز صبح شوند، ندا سر دادم: ای مردم، برای نماز برخیزید! آماده نماز باشید! مردم را که برای نماز صبح بیدار میکردم، دیدم ابن ملجم را که در میان آنان خود را به خواب زده بود. او را هم صدا زدم: برخیز برای نماز! در محراب مسجد قرار گرفتم و نماز را شروع کردم. ابن ملجم فریاد زد:یا علی، حکم به خدا اختصاص دارد، نه به تو و نه به اصحاب تو! سپس ضربت را بر سرم وارد کرد. ابتدا گفتم: مراقب باشید این مرد از دست شما فرار نکند. و سپس گفتم: سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم.. فرزندم حسن آمد و سرم را به دامن گرفت. او را دلداری دادم: به خدا سوگند، رستگار شدم. پدر تو از امروز به بعد دیگر ناراحتی نخواهد دید. - کتابِ علی(ع) از زبان علی(ع) به قلم محمد محمدیان - @attre_yaas
عطࢪیاس⁦
#مصحف وارد مسجد شدم و برای اینکه مردم متوجه وقت نماز صبح شوند، ندا سر دادم: ای مردم، برای نماز برخ
هنگامی که مرا به منزل آوردند، اولین سوالی که پرسیدم درباره قاتلم، ابن ملجم، بود. گفتند: او را دستگیر کرده ایم. سفارش کردم: با همان غذایی که به من می‌دهید، او را نیز اطعام کنید؛ با همان نوشیدنی هایی که برای من می آورید، او را نیز سیراب کنید. اگر زندگی من ادامه داشت، خودم درباره او تصمیم میگیرم و اگر از دنیا رفتم، فقط یک ضربت بر او وارد کنید و از زیاده روی بپرهیزید. و به حسن و حسین تأکید کردم: این اسیر را در حبس نگه دارید، اطعامش کنید و سیرابش نمایید و به نیکی با اسیر رفتار کنید. اگر ماندم، بهتر از دیگران می‌دانم با او چه رفتاری کنم: اگر خواستم قصاص می‌کنم یا از او می گذرم و عفوش می‌کنم یا به گونه دیگری با او مصالحه می‌کنم. و اگر از دنیا رفتم، اختیار با شماست؛ اما اگر تصمیم گرفتید وی را بکشید، مبادا که او را قطعه قطعه کنید! گرچه این ضربت را او بر من وارد کرده است، با او به نیکی رفتار کنید و رختخواب نرمی برای او بگسترانید. اگر زنده ماندم، تصمیم می‌گیرم که او را ببخشم یا قصاص کنم. - کتابِ علی(ع) از زبان علی(ع) به قلم محمد محمدیان - @attre_yaas
حمایت از همسر در هر صورت باید اولویت زندگی زن یا شوهر باشد. به هیچ وجه پسندیده نیست که آنان برای حمایت از والدین یا احیانا برادر و خواهر خود جلوی همسرشان بایستند. این کار خاطره بدی را در ذهن همسر باقی می‌گذارد و بعید است آن را فراموش نماید. در عین حال، حمایت از همسر به هیچ وجه مستلزم اهانت به والدین یا برادران و خواهران نیست. احترام والدین از نظر شرعی واجب است. - بریده ای از کتاب رضایت زناشویی(مهارت ها و موانع) -
در دنیا عده ای هستند که هرچند تقوا دارند، اما در ظاهر همه آن ها را بی دین می پندارند. عده ای هم هستند که به ظاهر دین دارند ولی تقوا ندارند. قیامت که می شود آنکه تقوا دارد بالا می‌آید و آنکه تقوا ندارد، ولو در دنیا ظاهرا دیندار بوده، پایین می‌رود. - بخشی از کتاب تقوا، طرحی برای ادارهء جامعه علیرضا پناهیان -
او گاهی با کوچک ترین اتفاق ذوق می‌کند. با رنج کشیدن آشناست. احساسات دارد و در عین حال می‌تواند اطرافش را به جایی خواستنی تبدیل کند؛ از آن آدم‌هایی که دنیا بهشان نیاز دارد. شاید فرقش با ما همین بود، که نبودنش به چشم می‌آمد… - برشی از کتاب تنها گریه کن -
به حمید گفتم :«پشت گوشی به جای 'دوستت دارم' بگو 'یادت باشه'! من منظورت رو می‌فهمم.» از پیشنهادم خوشش آمده بود. پله ها را که پایین می‌رفت، برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش، چند باری بلد گفت:«یادت باشه…یادت باشه» لبخندی زدم و گفتم:«یادم هست»… - برشی از کتاب یادت باشد عاشقانه ای به سبک شهدا -
به حال پسرم غبطه می‌خوردم و فکر می‌کردم این بچه‌ها چطور اینقدر از ما جلو زدند. یک بار که مدام افسوس خورده بودم برای زن بودنم که نمی‌توانم تفنگ دست بگیرم و رو در روی دشمن بجنگم، محمد به زبان آمد. من اولین بار نبود که به محمد می‌گفتم :«مادر خوش به حالت که میری جبهه. من اینجا سر خودم رو با خیاطی و سبزی پاک کردن و اینطور کارها گرم کردم. الکی دارم دل خودمو خوش می‌کنم. این کارا کجا، جنگیدن شما با دشمن تو منطقه و پشت خاکریزا کجا!» محمد ولی برای اولین بار، حرف مرا رد کرد. جواب داد :«مامان جان! ببخشیدا، ولی من این حرف شما رو قبول ندارم. چرا همیشه میگین خوش به حال شماها که مرد هستین و میتونین برین جبهه؟ خدا به اندازه‌ی وظیفه‌ی هرکسی بهش تکلیف کرده و ازش سوال می‌کنه. شما که خانومی اگه وظیفه‌ت به اندازه‌ی دوختن یه درز از لباس رزمنده‌ها باشه و ندوزی، مسئولی؛ من اگه تکلیفم رفتن باشه و نرم. وقتی هرکسی جایی که باید باشه رو خالی بذاره، یه قسمتی از کار جنگ لنگ می‌مونه. کار که برای خدا باشه، دیگه آشپزخونه و خط مقدم نداره. قیچی قندشکنی و چرخ خیاطی و کارد آشپزخونه هم با اسلحه فرقی نمیکنه.» حالا دوباره احساس خسارت و عقب ماندن می‌کردم… - برشی از کتاب تنها گریه کن به قلم روانِ اکرم اسلامی - @attre_yaas
روزها و هفته‌ها رفتیم تا به سرزمین صفین رسیدیم. لشکر معاویه با فاصله‌ای نه چندان دور مقابلمان بودند. آن‌ها بر ساحل رود فرات خیمه زده بودند. خبر رسید که معاویه دستور داده لشکر علی حق نزدیک شدن به رود و برداشتن و نوشیدن از آب فرات را ندارد. دسته‌هایی از سربازان معاویه چون دیواری مقابل رود ایستاده بودند. امام دستور جنگ نمی‌داد. کم آبی و تشنگی سپاهیان را می‌آزرد. امام پیکی نزد معاویه فرستاد تا پیش از آغاز جنگ، با تن دادن به بیعت مسلمانان را به کشتن ندهد. نیز از او خواست تا سربازانش را از ساحل فرات دور کند تا لشکریان کوفه از آب فرات بنوشند؛ اما معاویه با هر دو پیشنهاد مخالفت کرد. همه منتظر فرمان حمله بودیم. امام رو به لشکریانش گفت:«سپاه معاویه با بستن آب بر شما، شما را به پیکار فرا می‌خواند. اکنون بر سر دو راهی هستید. یا به ذلت در جای خود بنشینید، یا شمشیرها را از خون آنان سیراب کنید تا خود از آب فرات سیراب شوید.» ما شمشیر هایمان را رو به آسمان بلند کردیم و خواستار جنگ با سپاه معاویه شدیم. عقب راندن سربازان معاویه با کمترین تلفات صورت پذیرفت. آنها از کنار فرات رانده شدند و در نقطه‌ای مرتفع و بی آب و گیاه قرار گرفتند. ما می‌دانستیم که سربازان معاویه بدون آب قادر به ادامه‌ی نبرد نخواهند بود. خوشحال بودیم که جنگ ما با شامیان بدون نبردی چندان سخت به پایان خواهد رسید. وقتی مالک اشتر و اشعث پیروز از جنگ نزد علی بازگشتند، اشعث رو به علی گفت:«حال تو را خشنود ساختیم ای امیرالمومنین؟ اینک فرات در اختیار ماست و این دشمن است که باید از تشنگی هلاک شود یا بیعت با شما را بپذیرد.» علی گفت:«به اندازه‌ی نیازتان از آب بردارید و به اردوگاه خود برگردید. بگذارید سپاه معاویه هم از آب بردارند.» یاران علی از این تصمیم شگفت زده نشدند. اما سربازان معاویه ناباورانه فکر می‌کردند که چگونه علی آب را از دشمن خود دریغ نمی‌کند. - بخشی از کتاب ناقوس‌ها به صدا درمی‌آیند -
عطࢪیاس⁦
#مصحف روزها و هفته‌ها رفتیم تا به سرزمین صفین رسیدیم. لشکر معاویه با فاصله‌ای نه چندان دور مقابلمان
سرش را بلند کرد، عینکش را به چشم می‌زد و از بالای عینک به کشیش نگاه کرد و گفت:«این نامه زمانی نوشته شده که دنیای مسیحیت و یهودیت، در وحشی‌گری کامل بودند.» سپس سرش را روی کتاب خم کرد و گفت:«نامه‌اش بسیار طولانی است، من فقط چند فرازش را می‌خوانم: _ «ای مالک، مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش. مبادا همچون حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دسته‌اند: دسته‌ای برادر دینی تو و دسته‌ی دیگر همانند تو در آفرینش یکسان اند. اگر گناهی از آنها سر می‌زند و یا علت‌هایی بر آنان عارض می‌شود یا خواسته و ناخواسته، اشتباهی مرتکب می‌گردند، آنان را ببخشای و بر آنان آسان‌گیر؛ آن گونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد. بر بخشش دیگران پشیمان مباش و از کیفر کردن متخلفان شادی مکن و از خشمی که می‌توانی از آن رها گردی، شتاب نداشته باش… کشیش با دقت به جُرج نگاه می‌کرد و به سخنانش گوش می‌داد که با هیجان سرش را روی کتاب خم کرده بود و مطالبی می‌خواند که به نظر او فراتر از منشور حقوق بشر بود. - بخشی از کتاب ناقوس‌ها به صدا درمی‌آیند -
عطࢪیاس⁦
#مصحف سرش را بلند کرد، عینکش را به چشم می‌زد و از بالای عینک به کشیش نگاه کرد و گفت:«این نامه زمانی
کشیش گفت:«دوست من، جُرج عزیز! شما که پژوهش‌های بسیاری در حوزه‌ی تاریخ دارید، به من بگویید که در تاریخ چه کسی را شبیه علی یافتی؟» جُرج کتاب را بست روی میز گذاشت و گفت:«در میان بزرگان گذشته‌ی تاریخ بسیار اندک اند کسانی که با درک موقعیت و زمان به ما بگویند: فرزندان خود را به اخلاق خود تربیت نکنید، زیرا که آنان برای زمانی غیر از زمان شما، خلق شده‌اند. اما علی با چنین توصیه‌ای به انسان‌ها در طول تاریخ، درک بزرگ خود را به عنوان یک جامعه شناس به رخ می‌کشد. و جداً بسیار کمیاب اند از بزرگان گذشته و حال تاریخ که در فکر و روح ما بذر موازین عدالت جهانی را که از خود می‌جوشد و بر خود تکیه می‌کند، بپاشد و مانور عظمت آن را کشف کند و بگوید: آن کس که بداخلاق باشد، خود را آزار داده است. و بسیار کم اند بزرگانی از تاریخ، که چون علی فریاد بزنند: احتکار جرم و محتکر تبهکار است! و یا: هیچ فقیری گرسنه نماند، مگر در سایه‌ی آن که ثروتمندی از حق او بهره‌مند گشته است. هر بزرگی در تاریخ موصوف به صفتی است یکی ریاضیدان بزرگی است؛ یکی دلاور و جنگجوی نام‌آوری است، یکی اندیشمند و فیلسوف قَدَری است، یکی جامعه‌شناس و روانشناس نادری است، یکی حاکم عدالت گستری است، اما به عقیده‌ی من در علی همه‌ی این صفات جمع است و من نتوانستم در تاریخ کسی را پیدا کنم که موصوف به این صفاته بزرگ باشد.» - بخشی از کتاب ناقوس‌ها به صدا درمی‌آیند -
عطࢪیاس⁦
#مصحف کشیش گفت:«دوست من، جُرج عزیز! شما که پژوهش‌های بسیاری در حوزه‌ی تاریخ دارید، به من بگویید که
_ شما میگی آسّه بریم و آسّه بیایم و کاری به کار مملکت نداشته باشیم. واسه خودمون دینمون و نماز و روزه مونو داشته باشیم. آخه مگه میشه؟ امروز به دخترت میگن نباید با حجاب بیای مدرسه، شما هم کوتاه میای و اون و با این همه استعداد، از حق تحصیل محروم می‌کنی. اگه فردا گفتن مثل دوره‌ی اون پدرسوخته باید کشف حجاب بشه، چیکارش می‌کنی؟ تا ابد کنج خونه قایمش می‌کنی؟ پس فردا اگه دوباره سگِ یه آمریکایی به ناموست شرف پیدا کرد، چی؟ اگه زن و بچه ات امنیت نداشتن پا از خونه بیرون بذارن چی؟ حالا فقر و اعتیاد و هرزگی و تاراج نفت و سرمایه‌های مملکتمون پیشکش! صدای بابا دوباره اوج می‌گیرد. _ گیرم که این یکی هم رفت، خب یکی دیگه میارن جاش از این بدتر. مگه شهریور بیست نبود؟ خودشون تصمیم گرفتن و کودتا کردن اونو بردن و اینو آوردن گذاشتن جاش. اینا همش بازی قدرته پسر جان! دست تو و امثال تو نیست که… مگه بچه بازیه! _ اتفاقا این دفعه دیگه جدیه و بچه بازی نیست! تا حالا آمریکاییا واسمون تعیین تکلیف می‌کردن که وضعیتمون این بود، از حالا به بعد … بابا، حرف بهروز را با نیشخندی قطع می‌کند: _ لابد یه مشت جوون خام مثل تو، می‌خوان واسه مملکتمون تعیین تکلیف کنن؟! بهروز سرش را بلند می‌کند و زل می‌زند به چشمهای بابا: _ نه! خدا و قرآن و دین برامون تعیین تکلیف می‌کنن. - برشی از کتاب آن مرد با باران می‌آید کتاب توصیه شده توسط رهبر معظم انقلاب -
صدای دکتر چمران که داشت ‌با یکی از پاسدارها صحبت می‌کرد، ‌توجه‌ام را جلب کرد. سر و صورتش خاک‌آلود بود و ‌رگ‌های گردنش به بزرگی انگشت دست بالا آمده بودند. ‌می‌شد فهمید در وجودش چه می‌گذرد. ‌کاغذی را روی زمین پهن کرده بود ‌و داشت نقاطی را به پاسدار نشان می‌داد. صدایش خفه بود. ‌شاید از صدای شیون زن‌ها و بچه‌ها بغضش گرفته بود. ‌آخر دکتر خیلی دل‌رحم و مهربان بود. ‌برای لحظه‌ای صدای تیر و گلوله خفه شد ‌و سکوت ترسناکی تمام شهر و آسمانش را در خود فشرد. ‌ناگهان خرخر بلندگویی، آن سکوت وهم‌آور را شکست:‌ «هرکس وفاداری خود را به حزب دموکرات ‌اعلام کند، در امن و امان است، ما فقط ‌آمده‌ایم که پاسداران و دکتر چمران را سر ببریم!» دکتر برای این‌که روحیه بچه‌ها را بالا ببرد. ‌خندید و گفت: «زیاد به حرف‌هایشان اهمیت ندهید. ‌اگر خدا بخواهد و تا صبح دوام بیاوریم، ‌کارشان را یکسره می‌کنیم.» - قصهٔ فرماندهان ۶: پاوه سرخ؛ بر اساس ‌ زندگی شهید مصطفی چمران، @attre_yaas
عطࢪیاس⁦
‌#مصحف صدای دکتر چمران که داشت ‌با یکی از پاسدارها صحبت می‌کرد، ‌توجه‌ام را جلب کرد. سر و صورتش خ
پیرمردان مورد احترام نجران با همراهانشان، پیش من آمدند. لباس هایشان ابریشمی و گران قیمت بود. صلیب به گردن انداخته بودند و تقریبا همه انگشتانشان پر از انگشتر طلا بود. _ علی! وقتی پیکتان پیش ما آمد، باهم خیلی حرف زدیم. چون احتمال میدادیم محمد همان پیامبر آخرالزمان است، ترجیح دادیم او را از نزدیک ببینیم. گفتند مسجد است. انگار ایشان از دیدن ما خیلی هم خوشحال نشدند. می‌گویند این گره تنها به دست علی بن ابیطالب باز می‌شود. _ خب به نظر من اگر لباس های ساده تری بپوشید و بدون زیور آلات خدمت ایشان برسید، بهتر است. لباس هایشان را عوض کردند. باهم به مسجد رفتیم. پیامبر به استقبالشان آمدند. با احترام خاصی جوابشان را دادند و برای نشستن دعوتشان کردند. پیامبر گفت و گو را شروع کردند. _من شما را به اسلام و پرستش خدای یگانه دعوت میکنم. چند آیه از قرآن را برایشان خواندند. _محمد! ما قبلا به خدا ایمان آورده ایم و به دستوراتش عمل میکنیم. _ مسلمانی نشانه‌هایی دارد. شما صلیب می‌پرستید. گوشت خوک می‌خورید. معتقدید خدا بچه دارد. چطور می‌گویید مسلمانید؟ _ ما او را خدا می‌دانیم، چون مرده‌ها را زنده کرد. مریض‌ها را شفا داد. از گِل پرنده ساخت و او را به پرواز درآورد. _ مسیح بنده و مخلوق خدایی است که او را در رحم مریم قرار داد. این قدرت را خدا به او داده بود. _ بله مسیح فرزند خداست. چون مادرش مریم، بدون اینکه ازدواج کرده باشد، او را به دنیا آورد پدر مسیح، همان خدای جهان است.» جبرئیل به پیامبر وح کرد. _ عیسی هم مانند آدم است. آدم بدون هیچ پدر و مادری از خاک آفریده شد. اگر پدر نداشتن مسیحی به معنای این است که فرزند خداست، پس آدم برای این اعتقاد شایسته‌تر است، چون اون مادر هم نداشت. مباحثه‌ها چند ساعتی طول کشید. قانع نشدند. آیه ۶۱ سوره آل عمران نازل شد. قرار شد دو طرف بچه‌ها و زن‌ها و جان‌هایمان را ببریم و با هم کنیم… «ادامه دارد» - بخشی از کتاب حیدر -
عطࢪیاس⁦
#مصحف پیرمردان مورد احترام نجران با همراهانشان، پیش من آمدند. لباس هایشان ابریشمی و گران قیمت بود.
صبح زود پیامبر حسین را بغل کردند و دست حسن را گرفتند. _ هروقت دعا کردم آمین بگویید. ایشان جلو میرفتند. من و فاطمه هم پشت سرشان. مقصد، صحرا های خارج شهر بود. از دروازه گذشتیم. مسیحی ها همه کنار کوه منتظر ایستاده بودند. نزدیک تر شدیم. نگاهشان بهت زده بود. عبدالمسیح داشت با ایهم حرف می‌زد. _ محمد چقدر مطمئن است که با خانواده اش آمده است. اگر به حق نبود، عزیزانش را سپر بلا نمیکرد. من چهره هایی را میبینم که اگر دعا کنند، بزرگ ترین کوه های جهان از جا کنده شود. درست نیست با این شخصیت های بزرگ و نورانی کنیم. می‌ترسم همه نابود شویم و حتی یک مسیحی هم روی زمین باقی نماند. پیامبر عبایشان را دراوردند. آن را روی شاخه های درخت انداختند تا آفتاب اذیتمان نکند. ابو حارثه لبخند زد. _ من به بقیه گفتم اگر محمد با افسران و سربازهایش آمد، اعتمادی به نبوتش نیست؛ اما اگر با خانواده اش آمد، قطعا پیامبر است که حاضر شده آنها را در معرض نفرین ما قرار دهد. اگر موافق باشید نکنیم. شما به دین خودتان، ما هم به دین خودمان. ما توان جنگ با عرب جماعت را نداریم، فقط اینکه سالانه در ازای حفظ جان و مالمان مالیات می‌دهیم. به پیشنهاد آنها متن قراردادمان را روی پوست قرمزرنگی مکتوب کردم. دو نسخه مهر شد. یکی را ما و یک نسخه را آنها برداشتند. در راه بازگشت پیامبر لب از لب برداشت. _ اگر میکردند، صورتشان مثل خوک و میمون می‌شد. علاوه بر این آتشی در این بیابان می‌افتاد و همه شان را می‌سوزاند. طوری که دامنه این عذاب تا نجران کشیده می‌شد. - بخشی از کتاب حیدر -
باری، دهه اول صفر، شیخ بر منبر بود و درباره اشک بر سیدالشهدا سخن می‌گفت. _ مردم! بدانید که دو چیز انسان را در مسیر انسانیت سریع به منزل می‌رساند؛ یکی قرآن خواندن در نیمه شب و دیگری گریه بر حضرت سیدالشهدا(ع). گریه بر مولایمان حسین، معجزه می‌کند. به خدا معجزه می‌کند مردم!… شیخ اشک می‌ریخت و دست راستش را برای تأکید به سوی مردم دراز می‌کرد و می‌گفت:«دامان حسین را رها نکنید. هزار هزار هم که عبادت کنید، بازهم به توسل به آقای شهیدمان محتاجید. مردم بدانید انسان یک شاکله ای دارد. ما اغلب شاکلهء خود را نمی‌شناسیم. کسی که به دنبال جلب خیرات است، باید جنس و شاکله اش عالی باشد؛ اما بدانید که برای عالی شدن جنستان باید بر حسین گریه کنید. هیچ چیز مثل اشک این شاکله را درست نمی‌کند.» و باز گریه می‌کرد و با دست بر پای خود می‌زد. گاه هم به سیدعلی شوشتری نگاه می‌کرد، هردو با شدت به گریه می‌افتادند. _ مردم بدانید حضرت رضا که جانم فدای او باد، تضمین کرده که اگر اشک شما برای جدش حسین(ع) بر گونه‌هایتان جاری شود، همهء گناهانتان آمرزیده خواهد شد. مردم! حضرت رضا این آمرزش را تضمین کرده؛ هم برای گریه بر حسین و هم برای زیارت حضرتش. بدانید که زیارت قبر مبارکش شقی را سعید می‌کند. حال که اربعین مولا نزدیک است، برای زیارت حضرتش مهیا شوید که امام حسن عسکری فرمود از نشانه‌های ایمان است. - بخشی از کتاب نخل و نارنج نوشته‌ی وحید یامین پور -
خیال می‌کنیم تربیت فقط یعنی جلوگیری. بیشتر خانواده‌ها عقیده‌‏شان این است که تربیت بچه فقط همان چشم ‏غرّه رفتن به او و ترساندن اوست و او را مانع شدن که یک تلاش و حرکتی داشته باشد. اینجا نخند، آنجا چنین نکن؛ در آن همواره «نکن» است؛ یعنی تربیتشان از «لا»(نه) درست می‌شود در صورتی که این تربیت نیست. - شهید مطهری آشنایی با قرآن، ج ۵، ص۱۱۳ -
مردم اگر با تبلیغات بار بیان، دیگه قدرت انتخاب ندارن و تشخیص خوب از بد رو فقط از شما می‌خوان. در اصل شما فرمان عقل‌ها رو به دست گرفتی و به هر طرف بخواهی می‌بری و مردم هم با احساسات فقط از شما تقلید می‌کنن! یک مقلد کور. حالا حتی میشه زیر تیغ جراحی ببریش و میلیون‌ها تومن بگیری و اون با افتخار درد رو تحمل کنه! حرکات یک میمون فقط تقلیده چون آموزش دیده است. کسانی که پیج‌های شما رو دنبال می‌کنن، حیوان دست آموز شما می‌شن تا حدی که می‌تونید در اتاق خوابشون هم نفوذ کنید و طرح و متد خودتون رو در ذهن اونا بندازید. در این صورت شما یک بلاگر موفق هستید که میلیون‌ها کس دارن عاشقانه شما رو دنبال می‌کنن. دیگه مهم نیست که عقلشون از کار افتاده. شما به درآمد اون فکر کنید. - برشی از کتابِ زنان عنکبوتی -
هدایت شده از عطࢪیاس⁦
چرا دنیا، پیامبر این دین را خلاصه می‌کرد در پرچمی سیاه که طرفدارانش سر می‌برند و ظالمانه کودک می‌کشند؟ من مهر و محبت آسمانی را در لباس مشکی زائران، پاهای برهنه و تاول زده شان، آذوقه های چیده شده در طبق اخلاص مهمان نوازان عرب، و چای پررنگ و شیرین عراقی، در استکان های پر نقش و نگار کمر باریک دیدم. چای های غلیظ این دیار، طعم خدا در خود داشت . . - کتاب چایت را من شیرین می‌کنم به قلمِ زهرا بلند دوست - @attre_yaas
جاذبه‌های دنیایی و ظاهری رو اگه برای مردم بزرگ کنید با لذت میرن دنبال دنیا! اون وقت این دنیا دیگه با تعریف خدا نیست، با تعریف شیطونیه ایناست. همین که مردم خود آمریکا و اروپا رو به افسرده‌ترین و تنهاترین مردم جهان تبدیل کرده، حالا دارن برای مردم ما پیاده میکنن. بعد مردمی که جذب این اندیشه‌ها میشن، دیگه نیاز نیست با قدرت نظامی پدرشون رو دراورد. مردمی که شل و باشن، خودشون طرف دشمن رو میگیرن و دیگه نمیخواد با اجبار یا قدرت سخت باهاشون جنگید! توی این جنگ اولین کسایی هستن که باید تو جامعه به گند کشیده بشن. زن که همه چیزش رو از دست داد، مرد رو هم با خودش به نابودی میکشونه. زن‌ها که فکر میکنن ارزشی ندارن، با قروقمیش میخوان برای خودشون ارزش درست کنن که خب حواسشون به این نیست که وقتی خودشون خراب بشن، مردا دیگه هیچ ارزشی براش قائل نیستند جز اینکه از جسمش استفاده کنن و ولش کنن! حالا از این زن و مردی که هرزه شده و آلوده، میشه هرکاری خواست، چون وجودش مثل ویروس میمونه؛ جامعه رو هم آلوده میکنه. - بخشی از کتابِ "زنانِ عنکبوتی -
عطࢪیاس⁦
#مصحف جاذبه‌های دنیایی و ظاهری رو اگه برای مردم بزرگ کنید با لذت میرن دنبال دنیا! اون وقت این دنیا
یک قاعده‌ی مهم درمورد آرامش رفتاری این است که اگر ما بخواهیم آرامش رفتاری در محیط خانواده ایجاد کنیم، باید مَرد واقعا مَرد و واقعازن باشد. به این معنا که هریک از زن و مرد نقش خودشان را به خوبی ایفا کنند. زن و مرد مانند دو قطب مثبت و منفی آهن‌ربا هستند. یعنی اگرچه دارای دوجنس و دونوع انرژی هستند، وقتی کنار هم قرار بگیرند، برای هم جذاب میشوند و یکدیگر را جذب میکنند‌. بنابراین نکته‌ی مهمی که خانوم‌ها باید در زندگی به آن توجه کنند، این است که مراقب باشند "مَرد" نشوند. - بخشی از کتاب خانه‌ای مثل بهشت نوشتهء استاد تراشیون -
عطࢪیاس⁦
یک قاعده‌ی مهم درمورد آرامش رفتاری این است که اگر ما بخواهیم آرامش رفتاری در محیط خانواده ایجاد کنیم
یکی از مصادیق تحقیر و کوچک کردن همسر، شکایت کردن و انتقاد از او نزد دیگران است. توجه داشته باشیم که این گله کردن نزد دیگران، نه تنها نفعی برای زندگی ما ندارد و نشان دهندهء ضعف و ناتوانی ماست، بلکه باعث تحقیر و بی ارزش شدن همسرمان نزد دیگران میشود. در روایات اسلامی این موضوع به جنگ با خداوند متعال تشبیه شده است. رسول خدا(ص) فرمود:« خدای عزوجل فرمود: آن‌کس که بندهء مؤمن مرا خوار کند، آشکارا به جنگ با من برخاسته است!» - بخشی از کتاب خانه‌ای مثل بهشت نوشتهء استاد تراشیون -
عطࢪیاس⁦
#مصحف جاذبه‌های دنیایی و ظاهری رو اگه برای مردم بزرگ کنید با لذت میرن دنبال دنیا! اون وقت این دنیا
_واقعا چرا؟ من خودم تو یه خانواده معمولی بزرگ شدم. نه پول به اندازه بود و نه امکانات رفاهی... ولی اینا باعث نشد که دادمون بره هوا و عقده بشه توی روند تربیتمون! _خودت داری میگی تربیت. نه کمبود محبت و نه کمبود امکانات، هیچ‌کدوم باعث نمیشه که آدم خیانت و جنایت کنه. اینا برای توجیه گناهشون این دلایل رو میارن و الا که چرا خیلی از پولدارا غلط اضافه میکنن! پس درست اینه بگیم اینا تربیت نشدن، شایدم بهتر باشه بگیم اینا خودشون رو تربیت نکردن. یه گوسفند رو هم ول نمیکنن که بره بچره، براش چوپون میذارن، چون سرمایه‌ است و گرگ و دزد ام هست. با این شعار و بی‌دینی و خدا نیست و نمی‌خوام، انسان رو توی دنیا رها میکنن! هزار دست دزد میاد وسط و تمام! تربیت با خالقه. خالق هم بر عهده گرفته. دیگه اختیار با مخلوقه بره زیر بار دستورات یا نره... - بخشی از کتابِ "زنانِ عنکبوتی -