املا کبابی.pdf
99.6K
📝فایل املای خلاق کبابی برای نشانه ی ک
https://eitaa.com/avalihaye_man
#املا
#نشانه_ک
#فارسی
#کاردر_کلاس
🌈🍄🌈🍄🌈🍄🌈🍄🌈
📝املای خلاق کبابی برای نشانه ی ک
https://eitaa.com/avalihaye_man
#نشانه_ک
#فارسی
#املا
#کاردر_کلاس
#خلاقیت
🍭🌵🍭🌵🍭🌵🍭🌵🍭🌵🍭
💫متن املای شماره یک
رضا دانش آموز است .
او در کلاس اوّل درس میخواند.
رضا دفتر خود را در کیف می گذارد.
رضا از برف بازی لذّت می برد .
او و محمّد تابستان گذشته به مسافرت رفتند .
رضا با صدای اذان به مسجد می رود.
او نماز را دوست دارد.
رضا از زحمت های پدر و مادر خود تشکّر میکند.
https://eitaa.com/avalihaye_man
#املا
#نوبت_دوم
#فارسی
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
💫متن املای شماره دو
امروز هوا گرم و آفتابی بود.
اعظم با صابون دستهای خود را می شوید.
او لباس می پوشد و به مدرسه می رود.
معلّم به بچّه ها گفت:در صف نظم داشته باشید.
مدیر زنگ را زد تا همه به کلاس بروند.
با صدای زنگ, ناظم مهربان از همه خواست به کلاس بروند و تا آمدن معلّم شأن سر و صدا نکنند.
بعد از ساعت کلاس فاطمه و ثریّا باهم به حیاط رفتند.
آموزگار مشق ها را دید و شروع به درس دادن کرد.
همه خوب درس را می خواندند
و آموزگار خوش حال شد.
https://eitaa.com/avalihaye_man
#املا
#نوبت_دوم
#فارسی
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
💫متن املای شماره سه
صبح بود و صدای اذان می آمد
مادرم می خواست به مسجد برود.
برادر کوچکم محمّد جیغ می زد و بهانه می گرفت.
من به مادرم گفتم :مواظب او هستم ، شما بروید و نگران نباشید.
مادرم خوش حال شد و مرا بوسید.
او خدا حافظی کرد و به مسجد رفت.
من اسباب بازی هایم را جلوی برادرم گذاشتم
و با او شروع به بازی کردم تا بهانه نگیرد.
صدای زنگ در آمد.
پدرم صدا زد اعظم جان من هستم ،در را باز کن.
من تند رفتم و در را باز کردم .
پدرم گفته است: هر وقت کسی
در می زند ، وقتی تنها هستی در را باز نکن، مگر اینکه من یا مادرت باشیم.
من خیلی خوب به سخن آنها
گوش می دهم، چون می دانم
آنها بدون دلیل چیزی نمی گویند
و ما بچّه هاکه تجربه ی زیاد نداریم
باید از آنها کارهای درست را یاد بگیریم.
https://eitaa.com/avalihaye_man
#نوبت_دوم
#املا
#فارسی
🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭