#کتاب_بهشت_من_کنار_توست
روایت داستانی از دختری که زندگی اش با رزمنده دوران دفاع مقدس گره خورده است
برشی از کتاب
رحمان متوجه صدای پایی شد. شک کرد که صدای پای پیرزن را شنیده باشد، اما گفت: «سلام خانم جان!» راضیه هیچ نگفت دستش را گرفت به در و همان جا ایستاد و نگاهی به حیاط مسجد کرد تا ببیند کسی آنها را دیده است یا نه. رحمان مطمئن شد که صدا، صدای پای خانم جان نیست.
- شمایین راضیه خانوم؟
راضیه تنها توانست جواب سلام رحمان را بدهد و دوباره خاموش بماند سر جایش. چشم دوخته بود به چشمان رحمان که دوخته شده بودند روی زمین. خواست برود که رحمان گفت: «راضیه خانوم ما رو هم حلال کنین ما قصدمون خیر بود ولی آقا ناصر آب پاکی رو ریخت رو دست مون.» راضیه آمد چیزی بگوید ولی نه حرفی برای گفتن داشت و نه زبانش میچرخید تا چیزی بگوید.
رحمان آرام رفت، رحمان بدون عصا رفت و جای قدم هایش بزرگ تر از همیشه بر روی برف ها جا ماند. سوز سردی میآمد ولی راضیه تکیه بر دیوار ایستاده بود و پرده ی جلوی در را پیچیده بود دورش و گریه می کرد.
#بهشت_من_کنار_توست
#مریم_بصیری
#انتشارات_شهید_کاظمی
۲۵۶صفحه|۲۳۰۰۰تومان
#کتاب_خوب #کتاب_دفاع_مقدس #رزمنده #فروشگاه_کتاب_کوثر
@avamehr_ketab
خرید پیامکی:09011515811
خرید ایتا: @avamehr_admin
🆔 https://eitaa.com/avamehr_ir