eitaa logo
مُـݩـج᳜ــے❥
274 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
113 فایل
ټݩہا‌اُمیدماݩ‌بہ‌ݩجاټ،"ټُــۅیۍ"♡ سَـݪام‌اِۍمُـݩـجےِ‌بشـࢪیټ♡ 🍃مټعݪق‌بہ‌مجمۅعہ‌اَعۅان‌ُاݪمنجے بامجۅز ازسازماݩ‌ټبلیغاټ‌اسݪامے مشہد ⇦خادم‌کاݩاݪ‌ @avanolmonji_98 ⇦آشݩایۍبیشټࢪ وثبټ‌ݩام‌دࢪڪݪاس‌ها خادم‌ࢪۅابط‌عمۅمے @avanol_monji
مشاهده در ایتا
دانلود
مُـݩـج᳜ــے❥
یک چله از برای شما ناله سر دهم؛ تا در مُحَرمت بشوم مَحْرَمت حسین(ع) التماسِ دعا از شما خوبان 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
رفتارهای ظاهری من و شما ، کارهای من و شما، به مرور می‌شود خصلت من و شما...صفتمان می‌شود ،بعد هم باور و عقیده ما! اهل رفتار خوب باشی؛ صاحب صفات خوب می‌شوی. و عقیده‌ای که در ذهن و جانت ریشه می‌کند، خوب و پسندیده و الهی می‌شود! صاحب عمل بد باشی ، صاحب خصلت بد می‌شوی . و عقیده‌ای که درونت محکم می‌شود، فاسد و سطحی می‌شود ! متقابلش هم هست. از عقیده‌ات است که اینگونه رفتار از تو سر می‌زند. بنده خدا نشنوی، ناچار سر مقابل شیطان لعین خم می‌کنی! بدبختی از این بالاتر، که تو مخلوق خدا باشی اما صاحب کارها و صفات و اندیشه شیطانی! در کربلا هر کس که ماند، رفتار و عمل و باورش حسینی بود. در کنار یزید هر کس که ماند، جهنمی شد... اشک بر حسین، همراه شدن در کاروان او، جهنم اعمال را تبدیل به بهشت رفتارهای پسندیده می‌کند! وقتی کنار جمعی هیئتی می‌نشینی که در دریای رحمت خدا بر کشتی نجات حسینی سوارند، اشک‌هایت طوفان بلا را می‌خواباند و تو در باران رحمت حسین تطهیر شده‌ای! گریه را دو وجه است؛ پیش از عاشورا و پس از آن. پیش از حسین و پس از حسین! آنکه دلشوره حسینی دارد، پیش از کربلا چشمه می‌شود چشم‌هایش... و همراه می‌شود با کاروان...او کربلایی است و منتظر ظهور! نمی‌نشیند، رزمنده است کنار امام جامعه، و با خون سرخش، راه سبز ظهور را باز می‌کند... گریه ی بعد از کربلا اما، برای توابین است؛ سوزاندند با حرکت دیر هنگامشان ... و دود شدند... 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
و باز هم لطف امام زمانمون شامل حال مجموعه اعوان المنجی شد🙂 اینبار در کنار شماییم در برپایی موکب کود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای یه زیارت ساده‌ی کربلا این روز ها قلب خیلی‌هامون بارونیه💔 ⛅ خیلی دلتنگ هوای بین‌الحرمینیم خیلی درددل‌ داریم... خیلی نیاز داریم به اینکه دستمون رو برسونیم به شش‌گوشه دوریم، اما از همینجا با یه سلام با همین دلهای بیتاب از راه دور به تو سلام میدهیم🥺 ⏳این داستان ادامه دارد... علیه‌السلام 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
یک چله از برای شما ناله سر دهم؛ تا در مُحَرمت بشوم مَحْرَمت حسین(ع) التماسِ دعا از شما خوبان 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
دو تن بودند. اسم و رسمشان را به خاطر بسپارید! زندگی من و شما شاید یکی از این دو مسیر را داشته باشد؛ - انس بن حارث کاملی - عبیدالله حر جعفی هر دو از کوفه خارج شدند تا نخواهند حسین را یاری کنند. هر دو را امام دیدند. از هر دو خواستند تا به جمع یارانش ملحق شوند! هر دو می‌دانستند که حسین معدن فضائل است، امام است! انس بن حارث کلام امام را که شنید؛ از پیش عبیدالله خارج شد. ایستاد مقابل امام، قد راست کرد و سر به ادب خم: - السلام علیک یا اباعبدالله... به خدا قسم که از کوفه خارج نشدم مگر اینکه در جنگ بر ضد تو یا به همراهی تو شرکت نکنم... اما حال خدا قلبم را هدایت کرده... امام دعایش کرد و شد یکی از ۷۲ تنی که تاریخ را سربلند کردند. عبیدالله حر جعفی اما گفت: - من احتمال نمی‌دهم که یاری من به حال تو سودی داشته باشد. ولی این اسب خودم را به تو تقدیم می‌کنم!... امام فرمود: - حال که از نثار جان خود در راه ما امتناع می‌ورزی، ما به اسب تو نیاز نداریم! عبیدالله ماند پیش اسبش، حر راهی شد با حسین تا... نهایتی برای عاشوراییان قابل تصرف نیست! انساب الشراف،ج۲،ص۳۸۴ 🖤 یکی می‌ماند در دنیا! بکی می‌شود شاهد دو دنیا! من می‌مانم کنار حسین تا شهادت! 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
یک چله از برای شما ناله سر دهم؛ تا در مُحَرمت بشوم مَحْرَمت حسین(ع) التماسِ دعا از شما خوبان 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
🏴 مراسم پیاده روی جاماندگان اربعین 📆 یکشنبه ۴ شهریورماه ⏰ از ساعت ٨ الی ٢۰ 📍از میدان پانزده خرداد تا حرم مطهر رضوی علیه‌السلام 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
دو تن دیگر هم بودند: ظهیر بن قین حر بن یزید ریاحی زیاد اسمشان را شنیده‌اید! زیاد هم فکر کنید! ظهیر اندیشه‌اش عثمانی بود. اما محب آل علی بود ! همسر نیکویی داشت! راه حسین را یادآوریش کرد، یک بار با اباعبدالله دیدار کرد .حق را که شنید ،خودش هم خواست . لجاجت نکرد، هوسرانی هم نکرد... فهمید و راهی شد! حر بن یزید ریاحی هم... 🖤 من انسانم! نسیان دارم؛ فراموشی! یادم می‌رود که از خاک پست و آب گندیده خلق شده ام ! یادم می‌رود که آخر دارد زندگیم... مرگ همیشه کنار من می‌زند و من می‌ترسم از آن. به همین خاطر سعی می‌کنم که فراموشش کنم! اما من کر نیستم کور نیستم؛ می‌بینم حقایق را ... و انتخاب می‌کنم راه اولیا خدا را؛ مجاهدت، استقامت، ایثار... تا شهادت! انتخاب مرگم را خودم به دست می‌گیرم! و می‌بینم که جز امام، کسی اینگونه برای من دل نمی‌سوزاند... می خواهد مرا حسین به خاطر خودم! حر دید... شنید... و سعی نکرد خودش را به فراموشی بزند . راه خدا راه بیداران است، نه راه مستان قهقه زن در دنیای پست! و راه حسین راه عاشقان عاقل است... 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
یک چله از برای شما ناله سر دهم؛ تا در مُحَرمت بشوم مَحْرَمت حسین(ع) التماسِ دعا از شما خوبان 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
شب عاشورا را با حسین صبح کرده بودند. حسین با نماز و آنها با حسین! خندیده بودند از شوق کربلایی شدن. گریسته بودند از غربت حسین! سر بر شانه هم زمزمه کرده بودند: غریبم وا غریبم وا حسینا... راه رفته بودند و دنبال ره گشته بودند برای بچه‌های حسین... رفته بودند و از دور حال عباس را دیده بودند... زهیر علم برده بود نزد عباس و یادش آورده بود کلام علی را در یاری حسین... ابوالفضل لحظه شهادت امیرالمومنین بر وفای با حسین عهد بسته بود، حال خودش کوه غم بود، و کوه را آتش زده بود ظهیر... علمدار ایستاده بود برای پاسداری از خیمه‌های حسین... پناه اهل حرم بود و قوت قلب امام... زمزمه لب‌هایش: خدایا اگر دو دستم را این نامردان قطع کنند من هستم ، من پای حسین هستم... خورشید روز عاشورا با درد تابید... طبل جنگ نواخته شد... حر رفت به میدان، مسلم بن عوسجه هم رفت، حبیب راهی شد، پسر حر یا حسین گفت و رفت... در جنگ تن به تن کسی حریفشان نبود... هجوم جمعی آوردند، مسلم از اسب به زمین افتاد... اباعبدالله آمد کنارش: - رحمت خدا بر تو ای مسلم ابن عوسجه. تو به سوی بهشت پرواز کردی و ما نیز می‌آییم. حبیب کنار مسلم زانو زد. مسلم اشاره کرد به امام و رو به حبیب گفت: - جانت را فدایش کن حبیب... حبیب، حسین! این داستان ادامه دارد... 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
حر و پسرش با بدنی پر زخم به زمین افتادند... در جنگ تن به تن بیش از ۳۰۰ نفر را کشته بودند. تیربارانش کردند و... اول پسرش را دید که شهید شد: - الحمدلله که خدا تو را فدایی حسین کرد و جاهل از دنیا نرفتی! و اباعبدالله در شهادت حر فرمود : - مادرت اسم نیکویی برایت گذاشت؛ حر... آزاده... آزاده‌ای در دنیا و آخرت! و اشک بود و صورت حسین ... باران بود و چشمان حسین... زمزمه بود و لب‌های حسین...! بحارالأنوارج۴۴و۴۵.ص۳۱۹و۱۴ 🖤 یاران چه غریبانه رفتند از این خانه هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه حسین با شهادت هر یک از یارانش قطره قطره آب می‌شد... عده ی ایشان کم بود و هرگاه یکی از یاران می‌افتاد... نقص در لشکر اباعبدالله به چشم می‌آمد اما عباس بود. همه جا چشم حسین به عباس روشن می‌شد . کار هرجا سخت می‌شد ،محاصره که تنگ می‌شد ک هجوم عباس محاصره را می‌شکست و گشایش می‌شد ... اما عطش... و آب... و گرما... سنگینی زره... و بار غم تنها شدن حسین، همه را بی‌تاب‌تر کرده بود که ؛ - خدایا من هم بروم حسین تنهاتر می‌شود ! - خدایا این قوم با حسین چه می‌کنند؟ - خدایا هزار جان بده، هزار بار تکه تکه شوم اما گردی بر چهره حسین ننشیند! - خدایا اشک حسین ما را بیچاره کرده است... - خدایا... 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
جوان مسیحی ،تازه داماد بود؛وهب...وهب بن عبدالله‌. با مادرو همسرش امده بود کاروان حسین! مرام حسین را که دیدند مسلمان شدندو علی رغم خیلی هاکه حسین را گذاشتند و دنبال دنیا رفتند؛ دنیارا گذاشتند و پی حسین رفتند و شدند ستاره ی دنباله دار! وقتی میخواست برود میدان ب مادرش گفت: _مادر از من راضی شدی ؟ _از تو راضی نمی شوم مادامی که جانت را فدای حسین نکرده باشی ! رزمیدنش میان میدان ،مادرش را ب وجد اورده بود. دلاوری بود برای خودش. بر زمین که افتاد نو عروسش بی تابانه به سمتش دوید ...سر وهب در آغوشش بود که اوراهم شهید کردند‌... سر وهب را که برای مادرش پرتاب کردند. مادرش حماسه خلق کرد: سر را برداشت و بوسید: _خداروشکر که روسفیدم کردی و چشمانم را با فدا شدنت در راه پسر رسول خدا روشن کردی! سر را پرتاب کرد سمت لشکر یزید : _هدیه ای که در راه حسین بدهم پس نمی گیرم! سرخورد برسر یک یزیدی و به درک و اصل شد! ⭕️ یک غلام داشت حسین!سیاه چهره بود!اما همیشه همراه حسین بود! حتی کربلا هم امده بود !اسمش جون بود! امام به جون فرموند: _جون،تو آزادی هر جا دوست داری برو!الان که ما در سختی هستیم برو.تاحالا آسانی بود ماندی اما حالا... جون نگاه از حسین بر نمیداشت.همیشه همین بود،نگاهش مات حسین بود... حال دلش با حسین خوب بود.مثل بقیه یاران حسین تفسیرش از زندگی یک چیز بود:((حسین)). مگر زندگی غیر از این هم معنایی دارد؟ حالا کجا برود؟ _یابن رسول‌الله!من روز های خوشم با شما بوده!حالا که روز سختی شماست بروم؟حسین جان بدنم بوی بد میدهد ،خاندان خاصی ندارم،رنگم سیاه است...من بروم حسین؟ این داستان ادامه دارد.... 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
دل حسین را می‌سوزاند: - شما به من نگاه کنی عطراگین می‌شوم، نورانی می‌شوم، شرفم به شما وصل می‌شود... حسین جان من بمانم برای تو؟ من عزتم با تو بودن است... بحارالانوار،ج۴۵،ص۲۲ ⭕️ من می‌نویسم: روزهایی که غرق خواب غفلت بودم، وقتی که پر از گناه بودم، زمانی که هیچکس من را برای خودش نمی‌خواست... تنها بودم و دنبال خیالات خام خودم، غرق در پلیدی‌ها... تو آمدی... فقط تو آمدی حسین... فقط تو مرا خواستی! این را فقط من می‌دانم و شما! حسین جان کنار تو از چیزی نمی‌ترسم، حتی از قیامت و هول‌هایش... من قیامت هم که بشود برمی‌خیزم به یافتن بزم روضه تو. گفته‌ام وقتی که تابوتم را برمی‌دارند فقط تو را صدا بزنند، کنار قبرم از تو بخوانند، قبرم را با خاک کربلا بپوشانند، گفته ام بالای مزارم فقط روضه ی تو را ناله و فریاد کنند... من در بود و نبودم فقط تو را جستجو می‌کنم من را تو رد نمی‌کنی حسین جان این را از بودن جون کنار تو دریافتم ارباب! کنارت امنیت دارم حسین جان! کنارت پر از احساس‌های ناب و شیرینم! پر از عزت نفس و اعتمادم! ادبیات شما در دو عالم خاص شماست؛ طالب را واصل می‌کنید! واصل... 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
حبیب هم راهی شد! فرمانده ی جناح راست لشکر حسین بود. حماسه آفرید و داغش در قلب حسین غمی سنگین وارد آورد: - خدا رحمت بر تو بفرستد... حبیب... حبیب... یاران با زمزمه و اشک حسین آب می شدند و اشک تنها سلاحشان بود. همه بی تاب شده بودند... برای دفاع از حریم حسین... حریم حسین...حریم حرم،حرم خدا،حرم پیامبر،حرم علی،حرم فاطمه،حرم حسین! اسحاق پسر مالک اشتر رفت... زهیر از اباعبدالله اجازه میدان گرفت، یزیدبن مهاجر، کثیربن یحیی، هلال بن نافع، غلام ابوذر، عمیربن مطاع،عنربن کلبی،یزیدبن حصین‌... هم راهی شدند حسین رخصتشان می داد و می ایستاد به دعا... صدای تکبیرشان را پاسخ می داد...رقصشان میان میدان را لاحول ولاقوه...میخواند و اشک بود و جمع کردن پر پروانه های فدایی اش! سعید و جعفر و احمد و عون پسران مسلم بن عقیل هم رفتند... بحارالأنوارج۴۵ ⭕️ هرسوی نظر کردم هر کوی گذرکردم خاکستر و خون دیدم ویرانه به ویرانه ای وای که یارانم ، گل های بهارانم رفتند از این خانه، رفتند غریبانه! همه رفته بودند... آمد حسین میان میدان، نگاهی انداخت به سمت راست میدان، نظری به سوی دیگر... نبودند،هیچ کدام از یاران باوفایش نبودند، دیگر صورت های مهربانشان را نمی دید... اشک بود و اشک که چشمان اباعبدالله را پر می کرد و آرام دم گرفت حسین: - واجداه... وااباه... وااخاه... واعماه... واحمزتا... واجعفراه... واعقیلاه... آیا کسی هست ما اهل بیت را یاری کند؟ 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
یاران که رفتند نوبت به بنی هاشم رسید... از اینجا به بعد را دیگر نه قلم توان دارد، نه چشم به خون نشسته... نه دل همراهی می‌کند و نه... فقط... تنها شده بود حسین... خیمه‌ها بی‌پناه شده بود با رفتن عباس... عباس علمدار... عباس آب آور... مقتل را بخوانید... شیعه باید دقیق بخواند تاریخ را تا بداند بر امامش چه گذشته است ولی چه کسی باورش می‌شود چنین آقای نازنینی را مردم به بهانه دنیا نه تنها یاری نکنند که به خاک و خون بکشند... و تماشا کننده ی لحظه لحظه شهادتش باشند... 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
هدایت شده از مُـݩـج᳜ــے❥
بوی تابوت پر از تیر حسن می آید🖤 علیه‌السلام 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
بسم الله شروع عملیات من و شما چه کسی باور می‌کند مهدی فاطمه علیه السلام، منتقم خون حسین علیه السلام ، امام جهان، میان ما باشند هزار و اندی سال منتظر آمادگی من و شما، برای آنکه یارش بشویم! و ما فراموشش کرده‌ایم و در خانه‌هایمان نفس به راحتی می‌کشیم! فرق ما و مردم کوفه در چیست، اگر برای قیام حجت بن الحسن کاری نکنیم؟ هر روز اگر عاشوراست هر سرزمینی اگر کرببلاست یعنی شیعه در هر لحظه، در هر مکانی می‌تواند و باید برای یاری امامش آماده باشد و پا به رکاب... 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}