6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃
#ســالــروز_ازدواج حـضــرت مـحـمــدﷺ
و حـضـرت خـدیـجــه(س)
خـجـسـتــہ بـاد.
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
آیا اهل تسنن هم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را قبول دارند ⁉️🤔
بر گرفته از کتاب 41پرسش و پاسخ درباره ی حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
#منجی_شناسی
#امام_زمان عجلاللهتعالیفرجه
#محتوا_تولیدی
#سوال_سه
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
🌹یا مالک🌹
🔹️والدین به ما گفتهاند که هرچه بیشتر کودکانشان به مشکل گشایی عادت کنند
توانایی بیشتری هم برای حل اختلافات میان
😈🤜👧🤬😤👧👦
خود و خواهر و برادران شان یا همکلاسی هایشان به دست میآورند.
این دستاورد 🎊🎉بزرگی است که بدون پادرمیانی و جانبداری از کسی توسط والدین ، خودشان بتوانند مسئله شان را حل کنند .
جمله ای که به نظر می رسد کودکان را 📢🥁فعال می کند تا مسئولیت حل اختلاف شان را به عهده بگیرند این است که:
"بچهها این مسئله یِ مشکلی هست. اما من مطمئنم که شما دو تا می تونید عقلاتونو رو هم بذارید و راه حل مناسبی پیدا کنید."
مثال:
مریم(۴ساله) و سعید(۶ساله) هر دو در حال نقاشی بودند. سعید می خواست تا از ماژیک های مریم استفاده کند. اما مریم اجازه نمی داد.
معمولاً من در گفتن: "سعید ماژیک ها 🖍رو بگذار کنار . اونا مال خواهرت هستن. تو خودت مداد رنگی ۲۴ رنگی داری" درنگ نمی کردم.
💡 اما حالا به جای اینکه جانب مریم را بگیرم گفتم:
" می بینم که شما هر دو مشکلی دارید .مریم میخواهد ماژیک های خودش را استفاده کند و سعید هم آنها را لازم دارد. فکر می کنم بهتره سعی کنید یک راه حل برای مسئله پیدا کنید که هر دویِ شما رو راضی کنه ."
مریم به 😢گریه کردن و امتناع ادامه داد.
سعید لحظه ای فکر کرد و گفت: "فکر میکنم میتونیم دور 🐇🐣🦖نقاشی ها رو با ماژیک های مریم بکشیم و بعد با مدادهای من رنگش کنیم."
من گفتم: "راجع به این مسئله باید با مریم مذاکره کنی نه با من."
ساعتی بعد آنها نقاشی های زیبایی که با هم برای👫 من و پدرشان کشیده بودند را به من نشان دادند .
آنچه که نباید با رد تعجب ما شود
انواع راه حل هایی است که کودکان ارائه می دهند. راه حل آن ها معمولاً کاملا ابتکاری و مهمتر از آن قانع کننده تر از هر پیشنهادی است که والدین ممکن است ارائه دهند.
در #گلخونه بعدی انشاالله وارد فصل چهارم کتاب به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن یعنی
⬅️تشویق به استقلال شخصیت➡️
خواهیم شد.
#گلخونه35
#فرزند_پروری
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
آثار شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف⁉️🧐
1⃣جلوگیری از انحرافات و گمراهی ها
تاریخ شهادت می دهد انسان هایی که امام خود را شناختند و دست در دست او قرار دادند و سر سپرده اوامر و نواهی آنها شدند به خیر و سعادت نایل گشته و کسانی که از امام نور فاصله گرفتند گرفتار امام نار شدند.
امام موسی بن جعفر علیه السلام می فرمایند: "امام حجت بندگان است هر که او را رها کند گمراه می شود و هر که همراه او باشد نجات یافته و رستگار می گردد."
📚معجم احادیث امام مهدی علیه السلام، ج۴، ص۱۴۸
#امام_زمان عجلاللهتعالیفرجه
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
✨ࢪمانࢪویاۍنیمہشب✨
- میترسم به آن جا بروم و ببینم ماجرا آن طورکه به گوش شما رسیده نیست .
- مگر تو به حرف امّ حباب اطمینان نداری؟
ناله ام درآمد.
- نه پدربزرگ ! اگر او چیزی به شما گفته، نباید حرفش را جدی بگیرید.
خندید و گفت: «تو باید سپاس گزار امّ حباب باشی! اگر او امروز با ریحانه صحبت نکرده بود، من و تو الآن در راه خانه ابوراجح نبودیم.»
از ساحل فاصله گرفتیم و از کنار نخلستانی گذشتیم.
- پدربزرگ! چرا در چند جمله نمی گویید چی شده و خیالم را راحت نمی کنید؟
- آه ! من چطور می توانم خدا را شکر کنم! خدا میداند چقدر نگران تو بودم. هیچ راهی به نظرم نمی رسید که امید گشایشی در آن باشد. کار به جایی رسیده بود که می خواستیم از این شهر برویم.
نزدیک خانه ی ابوراجح رسیده بودیم که بالاخره پدربزرگ گفت:« ساعتی پیش ، امّ حباب، ريحانه را به گوشه ای میکشد و می گوید: "برای تو مهم نیست که هاشم به خانه ی تان نیامده ؟" ريحانه از این سؤال ناگهانی دست و پایش را گم می کند و می گوید: "شنیدم به مادرم گفتید کسالت دارد." امّ حباب انگشت روی قلبش میگذارد و می گوید، کسالت او از این جاست " ريحانه می گوید: " منظورتان را نمی فهمم . " امّ حباب میگوید:
"به نظرم خیلی هم خوب میفهمید. او شما را دوست دارد و چون خیال می کند شما به حماد علاقه دارید و او را در خواب دیده اید، قصد دارد از این شهر برود. اگر او بخواهد برود، ابونعیم و من هم همراه او میرویم؛ شاید برای همیشه".»
پدربزرگ کنار ستونی سنگی ایستاد تا نفسی تازه کند.
- میگفتید !
- رنگ از روی ریحانه می پرد. امّ حباب به من گفت که ريحانه با شنیدن این حرف، نزدیک بود بی هوش شود.
باناباوری می گوید: «هاشم که قرار است با قنواء ازدواج کند. پس چطور به من علاقه دارد؟» امّ حباب به ریحانه اطمینان می دهد که تو تنها و تنها به او علاقه داری و بس.
ريحانه در حالی که از خوشحالی مثل گل انار، قرمز شده بوده ، اعتراف می کند که به تو علاقه دارد و تو همان جوانی هستی که او را در خواب دیده.
امّ حباب آمد و با چشمان اشک بار، گفت وگوی
خودش با ريحانه را برای من تعریف کرد.
تا زمانی که از زبان خود ريحانه نمی شنیدم، نمی توانستم حرف های امّ حباب را باور کنم.
وارد خانه ی ابوراجح که شدیم، امّ حباب و مادر ریحانه، در حیاط ، منتظرمان بودند.
بدون مقدمه و آهسته از امّ حباب پرسیدم: «چیزهایی که از پدربزرگ شنیدم، راست است؟ »
بدون آن که حرفی بزند، به مادر ریحانه اشاره کرد تا جوابم را بدهد. او لبخندی شادمانه زد و گفت: «من با ريحانه صحبت کردم. آنچه امّ حباب گفته راست است .»
نفس راحتی کشیدم و خدا را سپاس گفتم. امّ حباب آهسته بیخ گوشم گفت: «برای حماد هم نگران نباش ، او به قنواء علاقه دارد.»
احساس می کردم بارهای سنگینی از روی دوشم برداشته شده، قبل از آن که بتوانم خودم را جمع و جور کنم و از سعادتی که به رویم آغوش باز کرده بود لذت ببرم ، پدربزرگ دستم را گرفت و مرا با خود به اتاقی برد که آقایان در آن نشسته بودند.
ابوراجح مرا کنار خود نشاند و گفت: «تو که حالت خیلی خوب است و شاد و سرحال به نظر می آیی. چطور پدربزرگت گفت کسالت داری ؟!»
گفتم: «کسالتی بود و با لطف خدای مهربان برطرف شد.»
معلوم بود از گفت وگوی ریحانه و امّ حباب خبر ندارد.
- فکر کردم شاید ناخواسته کاری کرده ام که دل گیر شده ای .
با خنده گفتم: «البته از شما اندکی دل گیرم .»
همه ساکت شدند و با کنجکاوی به من نگاه کردند. ابوراجح بازویم را فشرد و گفت: « می دانی که چقدر به تو علاقه دارم. بگو چه کرده ام؟»
- پس از آن که خداوند به دست مولایمان شما را شفا داد، چنان به عبادت و کار و پذیرایی از مهمان ها مشغول شديد که مرا پاک فراموش کردید.
پدر بزرگم گفت: « چه می گویی هاشم! ابوراجح دیروز به مغازه ی ما آمدند و از من و تو تشکر کردند.»
گفتم: « همین که ابوراجح گرفتاری بزرگی را که دارم فراموش کرده اند، بیشتر ناراحتم می کند.»
#پارت_هشتاد_پنج
#تولیدمحتوایی
#رویای_نیمه_شب
#ادامه_دارد...
❌کپی متن های این رمان اشکال شرعی دارد.
☘برای بهره مندی از این متن ها حتما عضو کانال شوید .
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}