eitaa logo
آوای دینان
3هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
73 فایل
💠﷽💠 این صدای من و شماست تک صدای دینان همچون یک آوای خوش 🎶🎵 با ما بمانید... 🎙ارتباط با مدیر @avaye_dinan 📎جهت تبلیغات و ارسال گزارش وعکس🎥 @Tablighatavayedinan ⁦🗣️⁩انتقادات و پیشنهادات📝 @hnnnnh_8
مشاهده در ایتا
دانلود
😔 خودمون حواسمون نیست اما نگاه بیشتر از نگاه ❣ برامون مهم شده... 💔 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ✅کانال رسمی محله دینان 🆔@avayedinanhttps://eitaa.com/joinchat/1693319236C6561dadc0a
بسم الله الرحمن الرحیم ↩️ امنیت و آرامش در هر کشور و جامعه ای از مهمترین رکن آن جامعه است و امنیت یک نعمت الهی است ↪️ همانگونه که در اغتشاشات سال گذشته دیدیم، تعدادی از اوباش و داعشی صفتان با هدایت سرویس های جاسوسی و کشورهای بیگانه، وحشی ترین جنایات را انجام دادند و تعداد زیادی از بهترین جوانان عزیز کشورمان را به شهادت رساندند. 🔹اکنون با درخواست و مطالبه مردمی مبنی بر برخورد عبرت آموز با برهم زنندگان امنیت و آسایش مردم، قوه محترم قضاییه با اقتدار حکم لازم برای جنایت را صادر نمود. لذا مطالبه به حق و قانونی ما این است که هر چه سریعتر طبق حکم شرع مقدس اسلام و قانون کشورعزیزمان این اشرار مسلح و داعشی صفتان به مجازات رسیده تا عزیزمان در آرامش و آسایش زندگی نمایند. 🔹 همچنین از تمامی انقلابی و شجاع استان که در راستای برخورد با این اوباش و قمه کشان تا پای جان ایستاده اند و آرامش و آسایش مردم و امنیت کشور خط قرمز آن هاست و با اشرار مسلح مماشات نمی کنند، تشکر و قدردانی می نماییم و اعلام میداریم با تمام توان از این اقدام انقلابی و قاطع این عزیزان حمایت می کنیم. 🔸 مجمع بسیجیان ناحیه درچه ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ✅کانال رسمی محله دینان 🆔@avayedinanhttps://eitaa.com/joinchat/1693319236C6561dadc0a
*رفیقم میگفت :* ۳۰ سال پیش خواستم برم شیراز ... رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم . صندلی جلوم زن و شوهری بودند که یه بچه توپول و شیرین ۳یا ۴ ساله داشتند. اتوبوس راه افتاد. ۱۶ ساعت راه بود. طی راه ؛ بچه توپول و شیرین که صندلی جلو بود؛ هی به سمت من نگاه میکرد و میخندید. چند بار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید... دست بچه یه کاکائو بود که نمیخوردش . تو دالی بازی ؛ یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم . بچه کمی خندید... کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت: ببین ؛ بالاخره کاکائو را خورد. دیدم پدر و مادرش خوشحالند؛ گفتم بذار بیشتر خوشحال بشن. خلاصه ۳ تا کاکائو را کم‌کم از دست بچه؛ یواشکی گاز زدم و بچه هم میخندید. مدتی بعد خسته شدم. چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم ، که یهويی واییییی.. مُردم از دل پیچه..... دل و روده‌ام اومد تو دهنم... سرگیجه داشتم... داشتم میترکیدم. دویدم رفتم جلو و به راننده وضعیت اورژانسی خودم را گفتم. راننده با غرغر تو یه کافه وایساد. عین سوپرمن پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم. برگشتم و از راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی. اتوبوس راه افتاد. هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که دل‌درد شروع شد. طوری شده بود که صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم . از درد میخواستم داد بزنم‌. چه دل پیچه وحشتناکی... تموم بدنم را میکشیدند... مُردم خدا.... دویدم پیش راننده و با عجز و التماس وضعیتم را گفتم. . راننده اومد اعتراض کنه؛ با صدای عجیبی که ازم درشد، راننده زد بغل جاده و گفت: بدو داداش.... پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس... تشکر کردم... از درد داشتم میمردم. دهنم خشک بود و چشام سیاهی میرفت. رفتم روی صندلی نشستم. گفتم چرا اینجوری شدم. غذای فاسد که نخورده بودم. دیدم دست بچه باز کاکایو هست. از پدر بچه پرسیدم : بچتون کاکائو خیلی میخوره؟ پدرش گفت: نه ؛ کاکائو براش بده. اومدم بپرسم پس چرا کاکائو بهش میدی؟ که مادرش گفت: حقیقت بچمون یبوست داره. روی کاکائو مسهل مالیدم تا شاید افاقه کنه؛ تا حالام دو یا ۳ تا هم خورده ؛ ولی بی فایده بوده. من بدبخت خواستم ادامه بدم که یهو درد مجددا اومد. میخواستم داد بزنم و کف اتوبوس غلط بزنم. رفتم پیش راننده؛ راننده با خشونت گفت : خجالت بکش ؛ وسط بیابونه؛ ماشین که شخصی نیست. برو بشین. مونده بودم بین درد و خجالت.... یه فکری کردم.... برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم : منم یُبْسْ هستم . میشه به من هم کاکائو بدید... ۳ تا کاکائو مسهلی گرفتم و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم: عزیز چرا داد میزنی ؛ نوکرتم؛ فداتم ؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همه‌ی ما دست شماست. معذرت میخوام. بیا و دهنت را شیرین کن‌... راننده هم که سیبیل کلفت و لوطی بود؛ گفت : ایول ؛ دمت گرم ؛ بامرامی ؛ آخر مردای عالمی خلاصه ؛ ۳ تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم. ۱۰ دقیقه نشده بود که راننده صدام کرد و گفت: داداش ؛ جون بچه‌ت چی به خورد من دادی؟؟ ترکیدم... داستان کاکائو و بچه را براش گفتم. راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین. خلاصه تا شیراز هر نیم‌ساعت میزد کنار و میگفت: بزن بریم رفیق... مسافرها هم اعتراض که میکردند؛ راننده میگفت: پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و نامرد؛ تو جاده میخ ریختند؛ تندتند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره... مردم از همه‌جا بی‌خبر، هم ساکت بودند و دعا به جون راننده میکردند. این را گفتم که بدانید برای انجام هر کاری؛ مسولش باید *همدرد* باشه؛ تا حس کنه طرف چی میکشه!؟ 🤔 مسئولین ما باید مردمی باشند تا درد مردم را بفهمند🤔😊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ✅کانال رسمی محله دینان 🆔@avayedinanhttps://eitaa.com/joinchat/1693319236C6561dadc0a