😔 خودمون حواسمون نیست اما نگاه #مردم بیشتر از نگاه #خداوند❣ برامون مهم شده...
💔 #بلایی_بنام_تحقیر_خدا
#سبک_زندگی
●➼┅═❧═┅┅───┄
✅کانال رسمی محله دینان
🆔@avayedinan
✅https://eitaa.com/joinchat/1693319236C6561dadc0a
بسم الله الرحمن الرحیم
↩️ امنیت و آرامش در هر کشور و جامعه ای از مهمترین رکن آن جامعه است و امنیت یک نعمت الهی است ↪️
همانگونه که در اغتشاشات سال گذشته دیدیم، تعدادی از اوباش و داعشی صفتان با هدایت سرویس های جاسوسی و کشورهای بیگانه، وحشی ترین جنایات را انجام دادند و تعداد زیادی از بهترین جوانان عزیز کشورمان را به شهادت رساندند.
🔹اکنون با درخواست و مطالبه مردمی مبنی بر برخورد عبرت آموز با برهم زنندگان امنیت و آسایش مردم، قوه محترم قضاییه با اقتدار حکم لازم برای #مجازات_اشرار_مسلح جنایت #خانه_اصفهان را صادر نمود.
لذا مطالبه به حق و قانونی ما این است که هر چه سریعتر طبق حکم شرع مقدس اسلام و قانون کشورعزیزمان این اشرار مسلح و داعشی صفتان به مجازات رسیده تا #مردم عزیزمان در آرامش و آسایش زندگی نمایند.
🔹 همچنین از تمامی #قضات انقلابی و شجاع استان که در راستای برخورد با این اوباش و قمه کشان تا پای جان ایستاده اند و آرامش و آسایش مردم و امنیت کشور خط قرمز آن هاست و با اشرار مسلح مماشات نمی کنند، تشکر و قدردانی می نماییم و اعلام میداریم با تمام توان از این اقدام انقلابی و قاطع این عزیزان حمایت می کنیم.
🔸 مجمع بسیجیان ناحیه درچه
#برخورد_قاطع
#مجازات_اشرار_مسلح
●➼┅═❧═┅┅───┄
✅کانال رسمی محله دینان
🆔@avayedinan
✅https://eitaa.com/joinchat/1693319236C6561dadc0a
*رفیقم میگفت :*
۳۰ سال پیش خواستم برم شیراز ...
رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم .
صندلی جلوم زن و شوهری بودند که یه بچه توپول و شیرین ۳یا ۴ ساله داشتند.
اتوبوس راه افتاد.
۱۶ ساعت راه بود.
طی راه ؛ بچه توپول و شیرین که صندلی جلو بود؛
هی به سمت من نگاه میکرد و میخندید.
چند بار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید...
دست بچه یه کاکائو بود که نمیخوردش .
تو دالی بازی ؛
یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم .
بچه کمی خندید...
کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت:
ببین ؛ بالاخره کاکائو را خورد.
دیدم پدر و مادرش خوشحالند؛ گفتم بذار بیشتر خوشحال بشن.
خلاصه ۳ تا کاکائو را کمکم از دست بچه؛ یواشکی گاز زدم و بچه هم میخندید.
مدتی بعد خسته شدم.
چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم ، که یهويی واییییی..
مُردم از دل پیچه.....
دل و رودهام اومد تو دهنم...
سرگیجه داشتم...
داشتم میترکیدم.
دویدم رفتم جلو و به راننده
وضعیت اورژانسی
خودم را گفتم.
راننده با غرغر تو یه کافه وایساد.
عین سوپرمن پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم.
برگشتم و از راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی.
اتوبوس راه افتاد.
هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که دلدرد شروع شد.
طوری شده بود که
صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم .
از درد میخواستم داد بزنم.
چه دل پیچه وحشتناکی...
تموم بدنم را میکشیدند...
مُردم خدا....
دویدم پیش راننده و با عجز و التماس وضعیتم را گفتم.
.
راننده اومد اعتراض کنه؛
با صدای عجیبی که ازم درشد، راننده زد بغل جاده و گفت:
بدو داداش....
پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس...
تشکر کردم...
از درد داشتم میمردم.
دهنم خشک بود و چشام سیاهی میرفت.
رفتم روی صندلی نشستم.
گفتم چرا اینجوری شدم.
غذای فاسد که نخورده بودم.
دیدم دست بچه باز کاکایو هست.
از پدر بچه پرسیدم :
بچتون کاکائو خیلی میخوره؟
پدرش گفت: نه ؛
کاکائو براش بده.
اومدم بپرسم
پس چرا کاکائو بهش میدی؟
که مادرش گفت:
حقیقت بچمون یبوست داره.
روی کاکائو مسهل مالیدم تا شاید افاقه کنه؛
تا حالام دو یا ۳ تا هم خورده ؛ ولی بی فایده بوده.
من بدبخت خواستم
ادامه بدم که یهو درد مجددا اومد.
میخواستم داد بزنم و کف اتوبوس غلط بزنم.
رفتم پیش راننده؛
راننده با خشونت گفت : خجالت بکش ؛ وسط بیابونه؛ ماشین که شخصی نیست.
برو بشین.
مونده بودم بین درد و خجالت....
یه فکری کردم....
برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم : منم یُبْسْ هستم .
میشه به من هم کاکائو بدید...
۳ تا کاکائو مسهلی گرفتم و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم:
عزیز چرا داد میزنی ؛ نوکرتم؛ فداتم ؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همهی ما دست شماست.
معذرت میخوام.
بیا و دهنت را شیرین کن...
راننده هم که سیبیل کلفت و لوطی بود؛ گفت :
ایول ؛ دمت گرم ؛ بامرامی ؛ آخر مردای عالمی
خلاصه ؛ ۳ تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم.
۱۰ دقیقه نشده بود که راننده صدام کرد و گفت:
داداش ؛ جون بچهت چی به خورد من دادی؟؟ ترکیدم...
داستان کاکائو و بچه را براش گفتم.
راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین.
خلاصه تا شیراز هر نیمساعت میزد کنار و میگفت:
بزن بریم رفیق...
مسافرها هم اعتراض که میکردند؛ راننده میگفت:
پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و نامرد؛ تو جاده میخ ریختند؛
تندتند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره...
مردم از همهجا بیخبر، هم ساکت بودند و دعا به جون راننده میکردند.
این را گفتم که بدانید برای انجام هر کاری؛
مسولش باید *همدرد* باشه؛
تا حس کنه طرف چی میکشه!؟
🤔
مسئولین ما باید مردمی باشند تا درد مردم را بفهمند🤔😊
#مسئولین
#مردم
#همدردی
●➼┅═❧═┅┅───┄
✅کانال رسمی محله دینان
🆔@avayedinan
✅https://eitaa.com/joinchat/1693319236C6561dadc0a