eitaa logo
آوای ملکوت
171 دنبال‌کننده
1هزار عکس
714 ویدیو
100 فایل
گزیده های ناب از آیات و روایات و سخنان بزرگان در سیر و سلوک الی الله و بصیرت و جهاد انقلابی
مشاهده در ایتا
دانلود
📝زمان تقریبی مطالعه:ارزش مطالعه: 👈این داستان را به نقل از یکی از معاصر (آدرس، پایان یادداشت) برایتان نقل می‌کنم، ولی باید تا آخر داستان بخوانید تا از نکات این واقعه، آگاه شوید: 📚🌿 این اندیشمند می‌گوید: شخصی مورد اطمینان و وثوق برایم نقل کرد که در مشهد و در منزل یکی از دوستان با دو دانشجوی آمریکایی که زن و شوهر بودند ملاقات کردم. برای آن دو، ‌داستان شگفت‌آوری رخ داده بود که به تقاضای میزبان، آن داستان را برای ما نقل کردند: 1️⃣ جوان آمریکایی گفت: وقتی که ما در یکی از دانشگاه‌های آمریکا مشغول تحصیل بودیم، پیوسته در خود احساس خلأ می‌کردیم. با اشاره به سینه‌اش گفت: احساس می‌کردم که اینجا خالی است. سپس خیال کردم که این خلأ و کمبود ناشی از است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلأ پر می‌گردد. از این رو، هر دو تصمیم گرفتیم که با همدیگر ازدواج کنیم؛ اما پس از ازدواج نیز آن خلأ پر نشد و کماکان آن کمبود و خلأ را در خود احساس می‌کردیم. از این امر سخت ناراحت گشتم و با این که به همسرم علاقه داشتم، در ظاهر تمایلی به او نشان نمی‌دادم و گاهی حتّی حوصله صحبت کردن با او را هم نداشتم. 2️⃣ روزی برای عذرخواهی به او گفتم: خیال نکنید که علاقه‌ای به شما ندارم بلکه این و احساس خلأ از دوران دانشجویی در من بوده و تاکنون رفع نشده است و هر از چند گاه بدان مبتلا می‌گردم. همسرم گفت: اتفاقاً من نیز چنین حالتی دارم. پس از آن گفتگو، پی بردم احساس خلأ درونی درک مشترک هر دوی ماست، و در نتیجه تصمیم گرفتیم که برای رفع آن چاره‌ای بیندیشیم. در آغاز، بنا گذاشتیم که بیشتر به کلیسا رفت و آمد داشته باشیم و به مسائل معنوی بپردازیم، شاید آن خلأ برطرف گردد. ارتباطمان را با کلیسا گسترش دادیم و در آن زمینه، کتابهایی را نیز مطالعه کردیم؛ اما آن خلأ و عطش معنوی رفع نشد. 3️⃣ چون شنیده بودیم که در کشورهای شرقی، به خصوص چین و هندوستان، مذاهبی وجود دارند که مردم را به ریاضت و انجام تمرین‌های ویژه‌ای برای رسیدن به حقیقت دعوت می‌کنند، تصمیم گرفتیم که به آن کشورها سفر کنیم؛ و چون چین، از دیگر کشورهای شرقی به آمریکا نزدیک‌تر است ابتدا به چین سفر کردیم. 4️⃣ در چین، از مسوولان سفارت آمریکا درخواست کردیم کسانی را که در آن کشور در زمینه مسائل معنوی و ریاضت کشی سرآمدند به ما معرفی کنند و آنها شخصی را به ما معرفی کردند که گفته می‌شد رهبر روحانیون مذهبی چین و بزرگترین شخصیت معنوی آن کشور است. با کمک سفارت، موفق شدیم نزد او برویم و با راهنمایی و کمک او مدّتی به ریاضت مشغول شدیم؛ اما کمبود معنوی و خلأ درونی مان برطرف نگردید. 5️⃣ از چین به تبّت رفتیم و در آنجا و در دامنه‌های کوه هیمالیا معبدهایی بود که عده‌ای در آنها به ریاضت می‌پرداختند. به ما اجازه دادند که به یکی از معبدها راه یابیم و مدّتی را به ریاضت بپردازیم. ریاضت‌هایی که آنجا متحمل می‌شدیم بسیار سخت بود. از جمله چهل شب روی تختی که روی آن میخ‌های تیزی کوبیده بودند، می‌خوابیدیم. پس از گذراندن مدتی در آنجا و انجام ریاضت‌ها و عبادت، باز احساس کردیم ما رفع نگردیده است! 6️⃣ از آنجا به هندوستان سفر کردیم و با مرتاضان زیادی تماس گرفتیم و مدّتی در آنجا به ریاضت پرداختیم، اما نتیجه نگرفتیم و مأیوس گردیدیم. بالاخره این تصور در ما پدید آمد که اصلاً در عالَم نیست که بتواند خلأ درونی انسان را اشباع کند. 7️⃣ ناامیدانه تصمیم گرفتیم که از طریق خاورمیانه به اروپا و سپس امریکا رهسپار گردیم. از هندوستان به پاکستان و از طریق افغانستان به آمدیم و ابتدا وارد شهر بزرگ شدیم و آن را شهر عجیبی یافتیم که نمونه آن را تاکنون مشاهده نکرده بودیم. در وسط شهر، ساختمان جالب و باشکوه با گنبد و گلدسته‌های طلا که پیوسته انبوهی از مردم به آن رفت و آمد داشتند، ما را به خود جلب کرد. ادامه داستان👇👇 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut
ادامه 👇👇 8️⃣! سوال کردم اینجا چه خبر است و این مردم چه دینی دارند؟ گفتند این مردم و کتاب مذهبی آنان است و در این شهر و این ساختمان یکی از رهبران مذهبی آنها که به او می‌گویند دفن شده است. پرسیدم:امام کیست و چه می کند؟ گفتند:امام انسان کاملی است که به عالی‌ترین مراحل کمال انسانی رسیده است و او با رسیدن به آن مقام، دیگر مرگی ندارد و پس از رخت بر بستن از دنیا نیز زنده است. چون این مسلمانان چنین اعتقادی دارند، به زیارت ایشان می‌روند و با عرض ادب و احترام حاجت می ‌خواهند و امام، حاجت آنها را برآورده می‌سازد. گفتم قسمت‌های برجسته‌ای از قرآن را برای ما نقل کنید! به ما گفتند: در یکی از آیات قرآن آمده است که ! آن سخنان برای ما معمایی شد که چطور با این که امام آنها مرده است، باز او را زنده می‌دانند؟ و به‌علاوه، معتقدند که همه چیز، حتّی کوه‌ها و درختان، خدا را تسبیح می‌گویند؟ باور نکردیم . 9️⃣! تصمیم گرفتیم برای تماشا وارد آن مکان شویم. در ورودی یکی از خادمان که وسیله‌ای شبیه چماق با روکش نقره در دست داشت، وقتی متوجه شد ما خارجی هستیم از ورودمان به صحن جلوگیری کرد و گفت ورود خارجی ممنوع! گفتم ما چندین هزار کیلومتر در دنیا سفر کرده‌ایم و به اماکن گوناگونی وارد شده‌ایم و هیچ کجا به ما نگفتند که ورود خارجی ممنوع است، چرا شما از ورود ما جلوگیری می‌کنید؟ قصد ما تماشای این محل است و نیت بدی نداریم. اما آن خادم که ظاهرا سر از حرف‌های ما در نمی‌آورد همچنان مانع ورود ما شد و ما با ناراحتی از آنجا دور شدیم و در آن حوالی روبروی مسافرخانه‌ای لب جوی نشستیم و مدتی من به فکر فرو رفتم که نکند در عالم حقیقتی باشد که در اینجا نهان است و ما نشناسیم؟ ما که آن همه زحمت و ریاضت را تحمل کرده و نتیجه‌ای نگرفته‌ایم، اگر در اینجا خبری باشد و آنان ما را راه ندهند که ما از آن مطلع گردیم، برایمان سخت حسرت‌آور و رنج آور است که با آن همه زحمت، تلاش و تحمل رنج سفر از رسیدن به آن حقیقت محروم بمانیم. بی اختیار گریه‌ام گرفت و مدّتی گریستم. 🔟! ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد کسی که آنجا مدفون است، یا امام و است و آنها راست می‌گویند، یا دروغ می‌گویند و او انسان کامل نیست. اگر آنها راست بگویند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش می‌داند که ما به دنبال چه هدفی این همه راه آمده‌ایم و باید ما را دریابد؛ و اگر آنان دروغ می‌گویند، ضرورتی ندارد که ما به تماشای آنجا برویم. همین طور که اشک می‌ریختم و خود را تسلّی می‌دادم، دست فروشی که تعدادی آیینه، مهر و تسبیح در دست داشت، نزدم آمد و به انگلیسی پرسید: چرا ناراحتی؟ سربلند کردم و جریان را برای او گفتم. گفت ناراحت نباش! برو راهتان می‌دهند! گفتم الان ما به آنجا رفتیم و راهمان ندادند. گفت: آن وقت اجازه نداشتند! من در آن لحظه فکر نکردم که او از کجا این اطلاعات را دارد... . 1️⃣1️⃣ دوباره به طرف راه افتادیم و وقتی به در صحن رسیدیم، خادم مانع ورود ما نشد! پیش خود گفتم، شاید ما را ندیده، برگشتیم و به او نگاه کردیم؛ او عکس‌العملی نشان نداد. وارد صحن شدیم و به راهرویی رسیدیم که جمعیت انبوهی از آنجا وارد حرم می‌شدند. به در حرم رسیدم. فشار جمعیت زیاد بود، اما ناگهان من احساس کردم که اطرافم خالی است و هر چه جلوتر رفتم، پیرامونم خلوت‌تر می‌شد و بدون مزاحمت، ناراحتی و فشار جمعیت به پنجره‌های ضریح مقدس رسیدم... احساس کردم کسی از درون ضریح به من می‌گوید که چه می‌خواهی؟ من هر چه قبلاً در ذهنم بود، بک‌باره از ذهنم رفت و هر چه خواستم بگویم که چه می‌خواهم، چیزی به ذهنم نیامد؛ فقط یک مطلب به ذهنم آمد و آن اینکه چگونه همه موجودات، خدا را تسبیح می‌گویند؟... . نفهمیدم چه شد ناگاه حالتی به من دست داد که می‌شنیدم هر آنچه پیرامون من هست، از در و دیوار تسبیح می‌گویند! با مشاهده این صحنه دیگر چیزی نفهمیدم و بی‌هوش بر روی زمین افتادم. پس از به هوش آمدن، خود را در اتاقی بر روی تختی دیدم که عده‌ای آب به صورتم می‌ریختند تا به هوش بیایم. 2️⃣1️⃣ پس از آن واقعه، من متوجه شدم که در عالم حقیقتی وجود دارد و و انسان می‌تواند به مقامی برسد که مرگ و زندگی برای او یکسان باشد و او مرگ نداشته باشد. من پی بردم که قرآن راست می‌گوید که همه چیز تسبیح گوی خداست. 📕کتاب به سوی خودسازی علامه مصباح یزدی؛ صفحه311-307 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut