🌾🍃🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🔸کلمه دوم
✨ آن كه از صحيفة نفس خود آگاهی ندارد، از كدام كتاب و رساله طرفی میبندد؟!
📚 #صد_کلمه_در_معرفت_نفس
👈 #علامه_حسنزاده_آملی
📌کانال معرفتی آوای ملکوت
✅ @avayemalakut
🌾🍃🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🔸کلمه سوم
✨ آن که گوهر ذات خود را تباه کرده است، چه بهره ای از زندگی بُرده است؟!
📚 #صد_کلمه_در_معرفت_نفس
👈 #علامه_حسنزاده_آملی
📌کانال معرفتی آوای ملکوت
✅ @avayemalakut
🌾🍃🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🔸کلمه ششم
✨ آن که در صقع ذات خود با #تمثلات_ملکی همدم و همسخن نباشد، باید با چه اشباح و خیالات همدهن باشد؟!
📚 #صد_کلمه_در_معرفت_نفس
👈 #علامه_حسنزاده_آملی
📌کانال معرفتی آوای ملکوت
✅ @avayemalakut
4_6030456072987215304.mp3
6.2M
💥خاطره علامه طباطبایی درباره #جنگیری که متنبه شد!
🔸این آقا چون پیوسته بود به دریا،از لج آن روز به خواسته جنها هیچ توجه نکرد...
#علامه_حسنزاده_آملی
📌كانال معرفتی آوای ملکوت
✅ @avayemalakut
💥 #پیام_آیت_الله_قاضی
💢 #علامه_حسنزاده_آملی
💠آمل در مسجدی مشغول درس و بحث و اقامه نماز شدم. روز دوم که پس از نماز به منزل آمدم، پس از خوردن ناهار آماده استراحت شدم ولی بچه ها با سر و صدا و بازی نگذاشتند و من که خسته بودم با بچه ها و مادرشان دعوا کردم در حالی که نباید دعوا می کردم، در محیط خانه پدر باید با عطوفت رفتار کند، لذا پس از لحظاتی ناراحت شدم به حدی که اشکم جاری شد.
💠از خانه بیرون رفتم و مقداری میوه و شیرینی برای بچه ها خریدم تا شاید دلشان را به دست آورم و از ناراحتی ام کاسته شود ولی رسول الله (ص) فرموده اند: «دلی را نشکن که اگر شکسته شد قابل التیام نیست، چنانچه اگر ظرف سنگی شکست با لحیم اصلاح نمی شود.»
زمین و آسمان بر من تنگ شد واحساس کردم که نمی توانم در آمل بمانم. از آمل بیرون آمده و به قصد عزیمت به تبریز و محضر آقای الهی به تهران آمدم. پاسی از شب گذشته بود، به خیابان باب همایون رفتم وپس از تهیه بلیط عازم تبریز شدم. هنگام اذان صبح به تبریز رسیدم و به مدرسه طالبیه رفتم.
💠 وقتی در زدم خانمی پشت درآمد. خودم را معرفی کردم و پرسیدم: آقا تشریف دارند؟ پس از چند لحظه آقا خودشان آمدند و پس از خوشامد گویی مرا به منزل بردند. پس از احوالپرسی اظهار داشتند من نمی دانستم شما قم هستید یا آمل، لذا می خواستم نامه ای به اخوی (علامه طباطبایی) بنویسم تا آن را به شما برسانند.
💠 با تعجب پرسیدم: آقا چه اتفاق افتاده که می خواستید مرا درجریان بگذارید؟ فرمودند: من خدمت آقای قاضی مشرف شدم و سفارش شما را به ایشان کردم ولی آقای آملی، ایشان از شما راضی نبودند! با شنیدن این جمله تا لاله گوش سرخ شدم. عرض کردم: آقا، چطور؟ چرا راضی نبودند؟ فرمود: ایشان به من گفتند: آقای آملی چطور هوس این راه را دارد، درحالی که با عائله اش این طور رفتار می کند؟!
💠 بعد فرمود: حاج آقای آملی، داستان رفتار با عائله چیست؟ زبانم بند آمد و اشکم جاری شد و بالاخره ماجرا را به ایشان عرض کردم، فرمود: «آقا! چرا؟ این ها امانت خدا در دست ما هستند؟» به قم بازگشتم و ماجرا را خدمت علامه طباطبایی عرض کردم، ایشان هم تعجب کرد و پس از سکوت زیادی فرمود: « آقای قاضی بزرگ مردی بود!»
📚 جمع پراکنده ص 87
📌کانال معرفتی آوای ملکوت
✅ @avayemalakut