eitaa logo
آوای ملکوت
180 دنبال‌کننده
977 عکس
697 ویدیو
97 فایل
گزیده های ناب از آیات و روایات و سخنان بزرگان در سیر و سلوک الی الله و بصیرت و جهاد انقلابی
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 🔻یک جور خاصی بود یک جوری که قاسم سلیمانی را شیفته خودش کرده بود؛ بعد از شهادت حسین ، وقتی اولین بار داشت برای نیروهای لشکر صحبت می کرد به اسم که رسید بغض گلویش را گرفت و گفت: چگونه لبی بخندد که درحالیکه عارف ما، عاشق ما، مخلص ما حسین آقای ما نباشد...!!! 🔻 از یوسف‌اللهی صحبت می‌کرد وقتی خاطراتش را مرور می‌کرد توی خلوت هایش توی سخنرانی هایش می گفت: 🍃حسین از اولیای الهی بود برجسته بود یک جای دیگر هم گفته بود حسین در ظاهر در باطن یک عدد به معنای حقیقی کلمه بود و خیلی ها می گفتند حاج قاسم، حسین رو میشناسه ماها نشناختیمش... 🔻 کتاب نخل سوخته را که برای حسین یوسف الهی نوشتن حاجی اول کتاب نوشت: 🍃 حسودیم می شود این کتاب را کسی دیگر بخواند و حسین را بیشتر از من دوست داشته باشد . می خواهم تنها در قلب من باشد؛ همه سرمایه ام دوستی اوست. حسین عزیز من، عشق حسین فاطمه در قلب من ابدی است. مطمئنم هر عارف وارسته پیرِ مورد احترامی که این کتاب را بخواند سر به بیابان می‌گذارد. برادرتان قاسم سلیمانی 🔻در آخر نیز وصیت کرد که در کنار رفیق دیرین خود دفن شود.... 📚 کتاب سلیمانی عزیز ص۱۶۷ 🍃 🍃 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut
💥 🔻چند نفر از فرماندهان سپاه مشرف شده بودند محضر یک عارف. توصیه های شنیده بودند و سوال‌هایی پرسیده بودند تا بحث رسیده بود به حاج قاسم.... 🔻 خیلی حرفها پشت سر حاجی بود؛ یکی پرسید: آقا نظر شما راجع به سردار سلیمانی چیه؟ 🍃 فرموده بود: ایشان وصله به عالم بالا؛ استاد داره... 🔻 اسم هر که را به عنوان استاد آورده بودند آخرش یک کلمه شنیده بودند: نه _ پس استاد حاجی کیه؟ _ یک شهید به نام 🔻حاجی وصیت کرده بود همین جا دفنش کنند ؛ بغل یوسف‌اللهی.... 🍃 زمین را کندیم و رفتیم پایین. فضای بین دو قبر خیلی کم بود؛ مجبور شدیم از دو طرف بیشتر بگیریم تا بشود پیکر را دفن کرد... از لحدها تراشیدیم؛ رفتیم سمت لحد قبر یوسف‌اللهی، داشتیم می تراشیدیم که یکی از آجرها کنار رفت.... 🔻 نگاهم به داخل قبر افتاد... بعد از ۳۴ سال پلاستیک روی کفن و کفن سالم بود... حتی رنگشان هم تغییر نکرده بود؛ انگار شهید را همین حالا دفن کرده باشند.... خوب که دقت کردم حجم‌ بدن داخل کفن معلوم بود... نشستم کف قبر شروع کردم عاشورا خواندن... حالم دست خودم نبود.... 🌿راویان: سردار مرتضی کشکولی/ حجت الاسلام علی عرب پور 📚کتاب سلیمانی عزیز ص۲۲۶ 🍃 🍃 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut
💥 🔻ساعت ۹ شب از بیروت برگشت پیشمان. حاجی گفت امشب عازم عراق است ،هماهنگی کنند. 🔻دلمان به شور افتاد.... _حاجی فعلاً نرید ،اوضاع عراق خوب نیست... _لبخندی زد و گفت: میترسید بشم؟ 🔻 هر کس چیزی گفت... 🍃 یکی گفت: شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه است... 🍃آن یکی گفت: حاجی هنوز ما با شما خیلی کار داریم.... 🔻 تک تکمان را از نظر گذراند... آرام و شمرده گفت: میوه وقتی میرسه باغبون باید بچیندش؛ میوه رسیده اگه روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میوفته...!! 🍃 بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی ها اشاره کرد؛ اینم رسیده است؛ اینم رسیده است... 🔻 ساعت ۱۲ شب هواپیما از زمین کنده شد. دلمان آشوب بود؛ دو ساعت بعد خبر رسید که باغبان میوه رسیده را چید.... 📚کتاب سلیمانی عزیز ص۲۱۹ 🍃 🍃 🍃 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut
4_6010196609172768855.mp3
3.26M
🎼 قطعه جدید 🔻 بمناسبت اولین سالگرد شهادت ترانه جدید عشق زیبا با صدای استاد محمد معتمدی را تقدیم همه عاشقان سردار دلها حاج قاسم سلیمانی میکنیم. 🍃 🍃 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut
💥 ❤️ عاشق دیدار محبوب ازلی 🔻رفتیم توی اتاقش؛ جلوی آینه کاغذی گذاشته بود؛ خودکار را از روی کاغذ برداشتیم... دستهایم می لرزید... 🔻 لایه برگه را باز کردم ،می‌دانست وقت رفتنش رسیده؛نوشته بود: 🍃 الهی لا تکلنی... الحمدلله رب العالمین... خداوندا مرا بپذیر...خداوندا عاشق دیدارتم... همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود... خداوندا مرا بپذیر.... 🔻 کنار آن نوشته تسبیح و انگشتر شهیدی را هم برای تبرک گذاشته بود. 📚 کتاب سلیمانی عزیز ص ۲۲۰ 🍃 🍃 🍃 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut
💥 🍃رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند 🍃چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند ⭕️ حکمتش را تا آن روز نمی دانستم...⁉️ 🔻فکر میکردم حاجی(سردار سلیمانی)دارد یک چیزی می گوید؛ نمی شود که.!؟ 🔻حسین یوسف الهی همرزم و دوستش بود، شهید که شد گلزار شهدای کرمان دفنش کردند. 🔻 حاجی زیاد می‌رفت و می‌آمد؛ می نشست سر قبرش، خلوت می‌کرد با خودش. گفته بود: می خوام کنار حسین دفن بشم. 🍃 جایش کوچک بود. با خودم گفتم حاجی با این قدوقامت که آنجا جا نمیشود!! ⛔️ می‌گفتند: حاجی فکر می کنی اینجا بشی؟ نمی شی!!! 🍃 حاجی گفت: از من گفتن بود... 🔻 حکمتش را وقتی فهمیدم که پیکرش آمد کرمان؛ ....چقدر این قبر کوچک اندازه‌اش بود... 🔻 بیخود نبود می‌گفت از من گفتن بود؛ ما گوش شنوا نداشتیم. چشممان به قد و قامت رشیدش بود؛ چه می‌دانستیم چیزی از جسمش باقی نمی‌ماند...!! 🌿 راوی یوسف افضلی 📚کتاب سلیمانی عزیز ص۲۲۵ 🍃 🍃 🍃 📌کانال معرفتی آوای ملکوت ✅ @avayemalakut