💠فرزند رئیس جمهور ، در خط مقدم
🍃🌸 حجت الاسلام ذوالنور:
سردار فضلی نقل میکرد که ما میخواستیم به یک بهانهای #فرزند_آقا در #عملیات_ماووت نباشد. چون آقا آن زمان #رئیس_جمهور بودند و چون عملیات برون مرزی بود ، احتمال اسارت زیاد بود و تبلیغات علیه نظام می شد ، که پسر رئیس جمهور را #اسیر کردیم.
یکی از برادران گفت : من میدانم اگر ایشان #عینک نداشته باشد ، نمیتواند در عملیات شرکت کند. این موضوع را به یکی از بسیجیان هم سنگرش در میان گذاشتیم و به او #مأموریت چنین کاری را دادیم که هر طور شده عینک ایشان را بشکن . این #بسیجی هم دو دسته عینک ایشان را کاملاً #شکست .
ولی هنگام به خط شدن #گردان ، دیدیم پسر آقا هم در صف حضور دارد ، دیدیم با #نخ ، دو سر عینک را به پشت سرش بسته و آماده حضور در عملیات شده است.
📚 شمیم خاطره ها ، ص ۱۹۹
📚 خاطرات سبز ، ص ۱۳۸
♻️در تصویر ، شخص عینکی ( چهارمین نفر از سمت چپ ) ، حجت الاسلام سید مجتبی خامنهای می باشد .
#رهبر
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#توییت_رف
@twittraf
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[چہ جلالے!!
فٺبارڪ اللہ😍]
#آقا #رهبر
#مرگ_بر_منافق
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
🌿 『آوینـツـہ』 | @avineh🌿
💔
میگفت: من با آخوندها کاری ندارم، اما یک وقت نبینـم پشت سر #رهبر حرفی بزنی...
همینطور راحت حرفش را میزد که به دل مینشست.
هیچوقت از #عقایدش کوتاه نمی آمد.
راوی: همسر برادر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#شهیدجوادمحمدی
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
🌿 『آوینـツـہ』 | @avineh🌿
♡﷽♡
✅ داستان عجیب یکی از بچه هایی که برای جشن تکلیف مهمان حضرت آقا بودن
🦋داستان زهرا فرزند شهید مدافع حرم عبد المهدی کاظمی🦋
✍عبد المهدی قبل رفتنش بهم گفت وقتی من شهید شدم اگه رفتی دیدن رهبرم به ایشون بگو عبد المهدی گفت آقا جون یه جان نا قابل بیشتر نداشتم اینم دادم در راه #اطاعت از شما ....
🦋همش تو ذهنم بود و منتظر که کی نوبت ما میشه و مشرف به دیدار اقا میشیم....
چند سال گذشت و خبری نشد،ولی این خواسته عبد المهدی از ذهنم پاک نمیشد ..
یه روز یکی از دوستام زنگ زد گفت عازم حرم اربابم ،عازم نینوا...🕌
دلم پر کشید سمت حرم ،،بغضی گلو گیر داشتم
اشکم جاری بود همونجا گفتم اقا جان خودت کمک کن من بتونم خواسته عبد المهدی رو انجام بدم....
🦋یه نامه نوشتم کتبا از اقا امام حسین ع طلب کمک کردم و لیاقت حضور محضر آقا رو ازشون خواستم تا بگم حرف شهیدمو ...
نامه رو دادم دوستم و گفتم بندازش تو شیش گوشه ی ارباب💔
دوستم رفت و نامه رو انداخت و برگشت
خیلی از اون ماجرا نگذشته بود که باهامون تماس گرفتن و گفتن اماده بشین برای دیدار با رهبر انقلاب👌
شوکه شده بودم،،خوشحال ،،متعجب ،،راضی
ولی استرس داشتم ،، ذوق داشتم
لحظه شماری میکردم واسه اونروز...
به بچه هام گفتم و اماده شده بودیم واسه رفتن دل تو دل هیچ کدوممون نبود ،،اخه بچه ها همیشه حسرت این #دیدار رو داشتن ...
آرزوشون بود و الان اون ارزو براورده شده بود
حس غریبی بود
سر از پا نمیشناختیم مخصوصا #زهرا
ولی شب رفتنمون به دیدار ...
🦋 #زهرا دختر کوچیکه چشمش مشکل پیدا کرد
قرمز شد ،،چرک کرد،،آب و چرک شدید از چشمش سرازیر بود ...
همونجا تو مسیر بردمنون بیمارستان پانسمان و دارو ..
ولی افاقه نکرد ،،هیچ دارویی اثر نداشت
چشمش بد تر و بد تر شد و به شدت باد کرده بود
حتی دل نگاه کردن به چشمشم نداشتم
مونده بودم چرا...چرا امشب...چرا اینجا..چرا اینجوری شد....
🦋خلاصه با همین چشم مجروح حاضر شدیم تو اتاق مخصوص دیدار با #رهبر
نشستیم #آقا تشریف اوردن نشستن
بچه ها همشون رفتن نزدیک با اقا حرف زدن ایشون بغلشون کرد...
همه رفتن جز #زهرا😓
هر چقدر بهش اصرار کردم که پاشو برو جلو
نرفت...
گفت روم نمیشه با این صورت برم جلو #آقا
جلو بقیه😢
نرفت تا اینکه .....
✅ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#ماه_شعبان #نیمه_شعبان #امام_زمان
🌿 『آوینـツـہ』 | @avineh 🌿