eitaa logo
آوین | avin
142 دنبال‌کننده
107 عکس
4 ویدیو
1 فایل
📸 آوین؛ خانه عکاسان کاشان . حوزه هنری انقلاب اسلامی کاشان @honarkashan . ادمین @artkashan راه های ارتباطی⬇️ http://zil.ink/honar_kashan
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 آه ای غم خجسته سرو به خون نشسته... ▫️عکاسان: حمید رضاحاجی نگین میدانگاهی ابوالفضل مبارز زهره کبودوندی محمد علیپور زهرا اشرفی ▫️موشن: محمد جواد جلوداری 🌱 @avinkashan 🌱 @Royaye_komeil
📸 دورهمی عکاسان انقلاب اسلامی کاشان ✨ با حضور استاد حاجی پور 🌱 حضور برای عموم علاقمندان آزاد است. 🗓️ زمان: چهارشنبه، ۱۶ خرداد ماه ۱۴۰۳ ، ساعت ۱۸ 🔹مکان: خیابان علوی، کوچه باستان چهارم، حوزه هنری کاشان 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
📸 دورهمی عکاسان انقلاب اسلامی کاشان ✨ با حضور استاد حاجی پور 🌱 حضور برای عموم علاقمندان آزاد است. 🗓️ زمان: چهارشنبه، ۳۰ خرداد ماه ۱۴۰۳ ، ساعت ۱۸ 🔹مکان: خیابان علوی، کوچه باستان چهارم، حوزه هنری کاشان 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
جزوه عکاسی مینیمال خلاصه از مباحث مطرح شده در نشست هفدهم آوین؛ خانه عکاسان کاشان https://eitaa.com/avinkashan/173 🔰به بپیوندید: 🔸@avinkashan 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
minimal.pdf
19.86M
جزوه عکاسی مینیمال خلاصه از مباحث مطرح شده در نشست هفدهم آوین؛ خانه عکاسان کاشان 🔰به بپیوندید: 🔸@avinkashan 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
📸 دورهمی عکاسان کاشان 🌱 حضور برای عموم علاقمندان آزاد است. 🗓️ زمان: چهارشنبه، ۱۳ تیر ماه ۱۴۰۳ ، ساعت ۱۸ 🔹مکان: خیابان علوی، کوچه باستان چهارم، حوزه هنری کاشان 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan
تابستان که شد دوباره رفتم سراغ عکاسی. عکاسی شیوا کار می‌کردم. شب وقتی رسیدم خانه مادرم گفت: «مرتضی فردا سرِکار نرو! کارِت دارم» گفتم: «چشم» صبحانه را که خوردیم مادرم رفت سراغ صندوقچه‌ای که توی اتاق بغلی بود. وقتی برگشت دیدم چندتا اسکناس 50 تومانی و یکی دوتا 100 تومانی توی دستش هست. همه را به من داد! گفتم: - این همه پول مال کیه؟ - گفت: از خودته؟ - چیکارش کنم؟ - دیگه وقتش شدِ برا خودت کار کنی. برو باهاش دوربین بخر. باورم نمی‌شد! 500 تومان پول بود! داشتم بال درمیاوردم! انگار دنیا را بهم داده بودند. دست مادرم را بوسیدم، بعد بهم گفت: « قول بده مدرسه‌ت که شروع شد بچسبی به درس و مشقت، عکاس بی‌سواد به درد نمی‌خوره» هر چند زیاد بودیم ولی مادرم حواسش به همه ما بود. دوربین را انداختم گردنم و توی کوچه پس کوچه های دروازه اصفهان به هر کس می رسیدم ازش می پرسیدم «عکست رو بگیرم؟» اوایل مشتری نداشتم ولی کم‌کم خوب شد. صبح تا غروب عکس می‌گرفتم. توی زیرزمین یک اتاقی داشتیم که تاریکخانه‌اش کرده بودم. غروب به بعد میرفتم تاریکخانه و عکس ها را چاپ می کردم. برشی از کتاب فتوانقلاب (زندگینامه آقای مرتضی شریف) 🔰به بپیوندید: 🔸@honarkashan 💠 http://zil.ink/honar_kashan