هدایت شده از پزشک ایرانی
💠✨ #یڪ_داستان_یڪ_پند
❣️✨پیرمردی به نام مشهدی غفار ،حدود صد و بیست سال پیش ، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان شهر خوی،سالها بود ڪه اذان می گفت. پسر جوانے داشت ڪه به پدرش می گفت: ای پدر صدای من از تو سوزناڪ تر و دلنشین تر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره رفته و اذان بگویم.
❣️✨پدر پیر مےگفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست . من مےترسم از آن بالا سقوط ڪنے ،مےخواهم همیشه زنده بمانے و اذان بگویے. بگذار تو جوان هستے عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو.
❣️✨از پسر اصرار بود و از پدر انڪار. روزی نزدیڪ ظهر پدر پسر خود بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را ڪنترل مےڪرد. دید پسرش هنگام اذان گاهے چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر مےڪند.
❣️✨وقتی پایین آمد مشهدی غفار به پسر جوانش گفت: فرزندم من می دانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست، می دانم دلنشین تر از صدای من است. و هیچ پدری نیست بر ڪمالات و هنر فرزندش فخر نڪند. من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانے چون تو نیست و برای تو خیلے زود است.
❣️✨آن بالا فقط صدای خوش جواب نمی دهد، نفسے ڪشته و پیر مے خواهد ڪه رام موذن باشد . تو جوانے و نفست هنوز سرکش است و طغیان گر، برای تو زود است این بالا رفتن. به پایین مناره ڪفایت ڪن، و بدان همیشه همه بالا رفتن ها به سوی خدا نیست. چه بسا شیطان در بالا ها ڪمین تو ڪرده است ڪه در پایین اگر باشے ڪاری با تو ندارد.
هدایت شده از پزشک ایرانی
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان_یڪ_پند
💖🍃 پـــدر ابوســـعید ابوالخیــــرعـطار ثـروتـمندی بود. خانهای داشت ڪه در تمام دیوارهای آن، اسم سلطان محمود را نوشته بود.
💖🍃 ســــــــــــــــلطان مـحمــــــــــــــود
بـه خــــانه او رفـت و آمد داشت. ابوسعید در نوجوانی به پدر گفت: برای من اتاقی درست ڪن میخواهم در آن زندگی ڪنم. پدرش ساخت. ابوسعید در تمام دیوارهای آن ڪلمه الله را نوشت. پدرش گفت: پسرم چرا الله نوشتی اگر سلطان محمود خانه من بیاید ترسم بر من خشم گیرد.
💖🍃ابـوسعیــــــــــد گفــت: پـــــــــــــدر
هـر ڪـس اسـم سلطان خویش بنویسد من هم اسم سلطان خویش نوشتم. اگر سلطان من (الله) مرا دوست داشته باشد، سلطان تو را توان خشم گرفتن بر من نیست
💖🍃و اگـــــر ســــلطان مـــــن تـــــــو را
دوست نداشته باشد سلطان تو را قدرت نگه داشتن از خشم سلطان من نیست. پدر را این حرف فرزند شگفت آمد و راه خود عوض ڪرد و شاگرد پسر در راه معرفت شد.
🔘 #یڪ_داستان_یڪ_پند
🌷✨ روزے جوانے از پدرش پرسید معنے حمد چیست؟ پدرش گفت: پسرم، گمان ڪن در شهر میروے و سلطان تو را میبیند
و سلطان بدون اینڪه به او چیزے ببخشے، وزیر را صدا ڪرده و به تو ڪیسهاے طلا میبخشد. آیا تو از وزیر تشڪر میڪنے یا سلطان؟؟
پسر گفت: از سلطان. پدر گفت: معنے شڪر هم این است ڪه بدانے هر نعمتے ڪه وجود دارد از سلطان (خدا) است.
اگر ڪسے به تو نیڪے میڪند او وزیر است و این نیڪے به امر خدا است.
پس او لایق همه حمدها است.