بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت هشتاد و سه
برای اینکه مقنعه و لباس های خیسمان که هنوز از شان خونابه میچکید، خشک شوند راه می رفتیم و لباسها را در تنمان باد می دادیم و حرفها و دل نگرانی ها و ناگفته هایمان را میگفتیم.
سرباز در را با عصبانیت باز کرد و قیافه تهاجمی به خود گرفت گفت:
یا مجوسیات ماتدرن انتن مساجین. اهنا العراق، تمشن؟ تحچن؟ کل شی ممنوع .(مجوس ها مگر نمی دانید شما زندانی هستید. اینجا عراق است راه میروید؟ حرف میزنید؟ همه چیز ممنوع)
مریم گفت: خب آدم زنده راه می ره و حرف می زنه دیگه!
هر چند سرباز نفهمید که مریم چی می گفت اما همین که متوجه شد مریم به او جواب داده در را باز کرد و به سمت مریم آمد. من و فاطمه پریدیم جلوی مریم ایستادیم. با فریاد ما سرباز از اتاق بیرون رفت. آن موقع به جرمی که محکومیت آن زندانی شدن نیست پی بردم اما ...؟
آهی کشیدم و گفتم: امشب دوم شبی است که ما از ایران بی خبریم و ایران هم از ما بی خبر است. مریم به نظرت دیشب در خاک ایران و در بیابانهای خرمشهر بودیم و امیدوار به دیوار شهر خودمان تکیه زده بودیم و نیروهای خودی هر لحظه ممکن بود از راه برسند و ما را نجات دهند، راحت تر نبودیم؟ چقدر اینجا غریب و تنها شدیم. چقدر از ایران دور شدیم. دیشب روی خاک وطن نشسته بودیم و امشب در خاک دشمن.
مریم گفت: امشب دو شبه که مادرم چشم به راهه.
فاطمه گفت: منم روز نوزدهم در پایگاه وحدتی دزفول فقط به عمویم گفتم که به خرمشهر میروم.وقتی که می آمدم خرمشهر، به همه چیز فکر می کردم جز اسیری به دست عراقیها. اما انگار تقدیر طور دیگری رقم خورده بود.
همچنان در حال گفت و گو ها بودیم. ساعت از دوازده شب گذشته بود.اضطراب روز سختی که سپری کرده بودیم اجازه ی خوابیدن به ما نمیداد.
در باز شد و یه جوان نوزده، بیست ساله را در اتاق انداختند.
به چشمهایم شک کردم.جل الخالق! در عمرم جوانی به آن همه زیبایی ندیده بودم. هیچ کس نمی توانست بیشتر از دو دقیقه به چهره ی او نگاه کند. خداوند همه ی اجزای صورت او را در نهایت دقت و هنر و زیبایی نقاشی کرده بود، چهارشانه و میان قامت بود، رنگی لباسش را به یاد ندارم.
بدون اینکه حرفی بین ما رد و بدل شود گاهی نیم نگاهی به امی انداختیم. اگرچه ایرانی بود ولی از اینکه او را از بقیه جدا کرده بودند مشکوک شده بودیم، میترسیدیم به او اعتماد کنیم. هنوز مفهوم جاسوس و ستون پنجم را نمی دانستیم. نیروها یا عراقیها بودند یا ایرانی، حد وسط معنا نداشت.بعد از ساعتی فاطمه سکوت را شکست و پرسید:
- مجروح هستی؟
جوان در حالی که گونه هایش از شرم حضور در جمع ما دختران گل انداخته بود با لهجه ی بسیار غلیظ و شیرین آبادانی جواب داد: دد مگه نمی بینی رو پای خودم دارم راه می رم؟
از دد گفتنش فهمیدم آبادانی است. مریم پرسید: اسمت چیه؟
گفت: یوسف والی زاده
گفتم:چرا آوردنت پیش ما
جواب داد: دد شما هم مثل خواهرم هستین اما به خدا مو هم خجالت کشیدم آوردنم اینجا، مو تو اتاق جفت شما بین دویست تا مرد بودم، راستش همشون آدم حسابیند به غیر مو که علاقم.
همه دکتر و مهندسند که دست این نامردها افتادند. به این سرباز دوزاری ها التماس میکنند که در را باز کنند تا دست به آب برسونند، نامردا قبول نمیکنند...
پایان قسمت هشتاد و سوم
#نهضت_کتاب_خوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
خبر ازدواج آقای قاسم خانی و خانم ابراهیمی که در ۱۷ تیرماه امسال در کانال گذاشته شد، درست نبود.
امیدوارم کار ناشیانه ی بنده را حلال کنند.
غرضی در کار نبود.
از همه ی مخاطبان عذر می خواهم.
ادمین کانال حجاب
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
مردی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سوال می کند:
آیا در شب ساعتی هست که در آن هر بنده مومنی دعا کند و دعایش مستجاب شود؟
فرمود: بلی.
عرض کردم: فدایت شوم آن چه زمانی است؟
فرمود: میان نصف شب تا ثلث باقیمانده از آن.
عرض کردم: آیا آن شب معینی است از شب ها یا هر شب است؟
فرمود: بلکه هر شب است.
فضایل و آثار نماز شب، ص52
به نقل از بحار الانوار ج 78 ص165
سایت انهار
#نماز_شب
#خودسازی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امام صادق علیه السلام در شمارش وظایف منتظران فرموده اند:
«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَ لْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ الْأَخْلَاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ؛
کسی که خوشحال میشود از یاران قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد باید منتظر بوده و در حال انتظار، عمل خود را بر اساس تقوا و اخلاق نیک انجام دهد».
الغيبةنعمانی، ص: ۲۰۰
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
به این عکس خوب نگاه کنید
میبینید چه حس خوبی به آدم منتقل میکنه!
خانواده یعنی همین
یعنی پدربزرگ و مادربزرگ، یعنی دایی،خاله
عمو، عمه
"تک فرزندی یه ظلم در حق بچه هاست"
#جهاد_فرزندآوری
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 اشکهای بغض آلود خانم بازیگر از فساد جنسی در سینما؛ اولین افشاگری "ساناز طاری" پس از برداشتن حجابش از آزار و اذیت در سینمای ایران
♨️ تودهنی بازیگر سریال پدر، فوق لیسانسه ها و... به مسیح علینژاد
🌍 eitaa.com/shakhes1 ایتا
🌍http://sapp.ir/shakhes.1 سروش
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
سه دقیقه در قیامت 54.mp3
35.12M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه پنجاه و چهارم
* بهشت تجلی صفات و اعمال است
* نهرهای بهشتی در قرآن
* آب ، شیر ، عسل و شراب در بهشت
* ظهور نفس مومن در آخرت
* پاداش در قبال عمل یا جزای عمل؟
* نکته قرآنی، تفاوت " زوجه " و " اِمرَاه "
* تاویل اسم حی
* بهشتیان و جهنمیان از چه آبی مینوشند؟
* گذشته بد خود را چگونه جبران کنیم؟
* ماجرای متنبه شدن جوانی که قصد گناه داشت
* ذکر شریف " یا اله العاصین "
* شیطان، ما را مغرور و مایوس نکند
* مقام آیتاللهالعظمی امیرالمومنین علی علیه السلام
* محبت امیرالمومنین در عالم برزخ
* چشمه مخصوص مقربین
📅99/01/27
⏰ مدت زمان: ۱:۳۱:۴۹
#مشهد
#توبه
#بهشت
🔔 @Aminikhaah_Media
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت هشتاد و چهارم
انگشتر عروسی و ساعتشونو می گیرند تا بفرستنشون دست به آب. به وقت ناچاری گربه می شه خان باجی. به مو هم گفتند بلند شو بیا بیرون، فکر کردم شاید جنگ تموم شده دارن می فرستنم ایران، حالا می بینم آوردنم بین شما دخترها، دیگه چی بگم از سیری و بدبختیه.
فاطمه پرسید: کی اسیر شدی؟
- دو روزه اینجام
- کجا اسیر شدی؟
- تو همین جاده ی لعنتی، همه مون تو همین جاده اسیر شدیم.
یک دفعه به خودش آمد و دید که ما سه تا دوره اش کردهایم و تند تند سوال پیچش کردیم.
گفت: شما خو بیشتر از عراقی ها سوال پیچم کردین، بگین ببینم اصلا شما اینجا چه کار میکنین؟
خیلی ساده و بی شیله پیله بود. به فاصله ی کوتاهی به هم اطمینان کردیم و شرح دستگیری مان را گفتیم.
کمی که گذشت شروع به درددل کرد و گفت: بچه بودم که پدرم فوت کرد و مادر جوونم موند و یه بچه یتیم دو ساله روی دستش. جوونیشو گذاشت پای مو و با کلفتی و رختشویی و باجی گری توی بیمارستان O.P.D با نون یتیمی یوسف را کرد بیست ساله.
حالا که می خواست خیر از یوسف ببره و مزد جوونیش رو بگیره یوسف افتاد تو دست عراقیها. اگه سه روز بشه و ننم مونه پیدا نکنه، از غصه دق می کنه. هرچی به این بی وجدان ها می گم تا خبر مرگم نرفته بزارین برم و من خبر اسیریم و به ننم بدم و برگردم، هر چه قول شرف بهشون می دم که برمی گردم قبول نمیکنن، انگار یاسین تو گوش خر می خونم.
بعد از اینکه درد دل هایش را گفت ساکت شد. ساعت از یک نصف شب گذشته بود. هیچ کدام نمیتوانستیم روی این زمین سرد و نمور در مقابل سربازی که پشت پنجره رژه می رفت و چشمش را از داخل اتاق برنمی داشت بخوابیم.
همین طور به دیوار تکیه زده و پاهایمان را در قلب گرفته بودیم. یوسف هم به دیوار کناری تکیه زده بود. گاهی چشمانش را می بست و دو انگشت اشاره ی دو دستش را به اندازه یک بغل باز میکرد و به هم می رساند و آرام می گفت: میشه، نمیشه، میشه، نمیشه، وقتی دوتا انگشت به هم می رسید از ته دل می خندید و خوشحال میشد و فریاد زد جنگ تمام شد، آزاد می شیم اما وقتی این دو انگشت به هم نمیرسید، اشک تو چشماش جمع می شد. تمام حواسم به او بود پرسیدم: یوسف بالاخره میشه یا نمیشه؟
گفت: دد اگه بشه هم با تقلب می شه!
بالاخره یکی دو ساعتی در حال نشسته خوابید. وقتی دید روی انگشت نماز میخوانیم به هر یک از ما یک هسته ی خرما داد و گفت: روی این نماز بخونید و خودش هم مشغول نماز شد.
بعد از چند نماز دو رکعتی گفت: راستی ما دیوونه شدیم هنوز صبح نشده نماز چی می خونیم!
فاطمه گفت: نماز شکرانه می خونیم.
- آخه شکر چی را بکنیم؟ اما نه! دد چه خوب گفتی! کاشکی ننم بود و می دید که یوسف نماز خون شده و قبل از اذان صبح شش رکعت نماز می خونه.
چند دقیقه بعد پرسید: راستی دخترها شما فال هسته ی خرما بلدید؟
- گفتیم: نه
- فال نخود چی؟
- نه
- خواب تعبیر نمی کنین؟
- نه
گفت: شما چی بلدین!؟ دخترها که همه تو کار فالند، فال نخود و فال هسته ی خرما و فال قهوه و چای و کف بینی و تعبیر خواب ...
مریم گفت: حالا چی خواب دیدی؟
گفت: دیشب همین یک ساعت که خوابیدم خواب دیدم تو صبخی دارم فوتبال بازی می کنم...
پایان قسمت هشتاد و چهارم
صبخی: جایی که تمام وسایل از رده خارج را در آن نگهداری می کردند و همچنین به معنای جای بیابان مانند که عموماً بچه ها در این فضا فوتبال بازی می کردند.
#نهضت_کتاب_خوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امام حسن عسکری علیه السلام میفرمایند:
در زمان غیبت حضرت مہدی عجل الله تعالی فرجه الشریف هيچ کس نجات پيدا نمی کند غیر از دو دسته:
اول: شیعیان ثابت قدمش ،
دوم: دعا کنندگان فرجش ...
کمال الدین ، صفحه ۲۸۴
@Emamkhobiha
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
دیشب جشن حافظ اینجوری با حضور سلبریتیها برگزار شد!
ماسک؟ فاصله؟
فردا همینها پست میزارن که با برگزاری هیئت باعث میشید ما مریض بشیم پس تعطیلش کنید!
#کرونا
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌خیانت مجازی
🔥کلاه گشادی که بر سر دختر پسرای مذهبی گذاشتند!!!
🚫برنده واقعی در اینستاگرام،تلگرام،فیسبوک،توئیتر و... چه کسی است؟!؟!
صحبت های صریح استاد پورآقایی در مورد وضعیت امروز شبکه های اجتماعی و دست های پشت پرده
🔺 بیدار باشید فریب دشمن رو نخوردید
#حیا
🌸 @hejabuni
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
US: The federal government estimates that approximately 84 million Americans presently lack adequate access to primary care.
آمریکا: دولت فدرال تخمین میزند که حدود ۸۴ میلیون آمریکایی دسترسی کافی به خدمات سلامت اولیه ندارند.
https://bit.ly/3g8gSzT
Iran: Not even one person deprived of primary healthcare services
ایران: محمد شریعتی دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران و قائم مقام اسبق معاون بهداشت می گوید که در ایران حتی یک نفر محروم از خدمات سلامت اولیه وجود ندارد.
#آمریکا_بهشت_موعود_ساده_لوحان
@kharej2025
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند:
او غیبتی طولانی خواهد داشت که در آن (غیبت) هیچ کس نجات نمی یابد، مگر کسی که خدای تعالی او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعا به تعجیل فرج، موفق سازد.
بحارالانوار، جلد ۹۰، صفحه ۱۴۹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_مهربانم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
رهبر انقلاب: زن در محیط اسلامی رشد علمی میكند، رشد شخصیتی میكند، رشد اخلاقی میكند، رشد سیاسی میكند، در اساسیترین مسائل اجتماعی در صفوف مقدم قرار میگیرد، در عینحال زن باقی میماند.
#من_زنم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از Mohammadi
سه دقيقه در قیامت 55.mp3
34.56M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه پنجاه و پنج
* ادامه کتاب: داستان " جانبازی در رکاب مولا "
* آثار طواف خالصانه
* مظهر اسم " هو الغائب "
* تاویل به چه معناست؟
* چه کسی به علم تاویل دسترسی پیدا میکند؟
* سن برزخی و سن دنیوی
* بعد از ۷ قرن، در صفین جانباز شد
* شخصیتهای قرآنی را نماد ببینیم
* قرآن را با این زاویه نگاه تلاوت کنیم
* تعبیر خواب، تاویل مکاشفه
* پیشنهادی به پژوهشگران
* پیشنهاد به مطالعه آثار امام خمینی ره
📅99/01/28
⏰ مدت زمان: ۱:۱۱:۰۲
#مشهد
#تاویل
@Aminikhaah_Media
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
#طنزانه
يه خانمي ميگفت خدارو شکر!
داماد خوبي دارم.
دخترم هرچي بخواد براش ميخره.
دخترم تا ظهر ميخوابه عصرشم ميره گردش و خريد، شب دامادم غذا ميخره مياره.
ولي هرچي از داماد شانس آوردم از عروس خوب، بي نصيب بودم, زن نيست که!
تا لنگ ظهر ميخوابه، نه زندگي ميفهمه نه آشپزي ميکنه. همش دنبال ولگردي و ولخرجيه بيچاره پسرم شب مياد از شام خبري نيست، خودش يا بايد بخره يا درست کنه. هيچي هم بهش نميگه! !!!😒😂😂
@Khandanndeh
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
⭕️ لوطی های طهرانِ قدیم
▫️عادت زیبائی داشتند لوطی های طهرانِ قدیم ،یک شب قبل از شروع ماه محرم عهدی دلی می بستند با شهیدِ کربلا که ای آقاجان از امشبی که بیرق و عَلَم عزایت بر افراشته می شود به احترام این رختِ سیاه لب به شراب نمی زنم و بساط سیاهِ فلان گناه را تا آخر ماه عزایت کنار می گذارم.
همین ادب و مردانگی آخر کار دست آنها را می گرفت که رسول ترک که میشناسید نمونه ی نزدیک این عاقبت به خیری است.
🍃رفیق! وقتی کسی عزیزی از دست داده جوانمردی نیست بخواهیم داغ دیگری بر دلش بگذاریم! امامِ زمان داغدار مصیبت جدّ غریبشان هستند که خودشان فرمودند صبح و شام در این مصیبت گریه می کنند.
🍂با گناهانمان داغ آقاجانمان را سنگین تر نکنیم...
#محرم_نزدیک_است
#گناهنڪنیمـ
http://eitaa.com/khadem313arbab
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت هشتاد و پنجم
هر توپی که می آد جلو پام با یک قدرت خدایی توپو شوت می کنم و می زنم تو دروازه همه رو دست بلند میکنند؛ شده بودم پله، ننمم تو بازی بود اما نمی تونست شوت بزنه.
مریم گفت: اینکه تعبیرش پیداست کاکا یعنی خدا به تو قدرت و توانایی تحمل سختی ها را می ده. آن وقت، تو جایگاه و مقام بالایی پیدا میکنی.
گفت: دد پس چرا میگی بلد نیستم، تو چه خوب گفتی. اما کاشکی این شوت ها را ننم می زد! توپ روی پای ننم که می آمد نمی تونست شوت حرف بزنه همه را می زد. یعنی اونوقت اون هم طاقت میاره تا مو برگردم.
شب دوم هم با وجود کاکام یوسف والی زاده صبح شد.
صبح یوسف والی زاده را بردند و برای همیشه مفقود شد. در هر قطعه از زمین خودمان یا عراق عده ای را گم می کردیم. ( بعد از میر احمد میر ظفر جویان و برادران سپاه امیدیه، این چندمین نفری بود که گم کردم و در هیچ جای عراق و بین هیچ کدام از گروه های شهدا یا جانبازان و آزادگان آنها را نیافتم).
با آغاز صبح تعدادی از نگهبانان و افسران بعثی مثل فیلم های سینمایی برای تماشا و بازجویی و برای تماشا و بازجویی و اجرای اداهای سبک و ناپسند می آمدند.
روز سوم اسارت در بازداشتگاه تنومه هر سه نفر، فاطمه، مریم و من کنار دیوار نشسته بودیم. یکی از نیروهای بعثی پشت پنجره آمد و به من اشاره کرد که جلو بروم. امتناع کردم. به چپ و راست نگاه کردم که یعنی نمی فهمم چی می گی و با کی هستی؟
گفت: عنج، لا انت، لا انت، انت، انت ( باتوام، نه تو، نه تو، تو، تو، تو )
فاطمه به آرامی گفت: بشین، بلند نشو
اما باز پشت سر هم تعل، تعل می گفت. مجبور شدم و چند قدم جلو رفتم.
پرسید: شنو اسمچ ( اسمت چیه )
- معصومه
- لا جنرال معصومه ( نه، ژنرال معصومه )
- اشگد عمرچ؟ (چند سالت است؟ )
- هجده سال
- عسکریه لو مدنیه؟ ( عسگیری هستی یا مدنی؟ )
حالا دیگر معنی این دو کلمه را فهمیده بودم. گفتم: مدنی هستم.
پرسید: عربستانی؟
دو روز طول کشیده بود تا بفهمم عسگری و مدنی یعنی چه! حالا نمی دانستم منظورش از عربستانی چیه. گفتم: نه، ایرانی
چنان قهقهه ای زد که تا ته حلقش پیدا شد.
گفت: لا، ایرانی، هندی
برگشتم از فاطمه پرسیدم این چی می گه، می گه من عربستانی یا هندی هستم؟
فاطمه گفت: می گه تو ایرانی نیستی، هندی هستی
با اشاره به حلقه ی ازدواج ازدواجش را از دست چپش درآورد و گفت: بگیر و بعد به نشانه ی هواپیما دستش را در هوا تکان داد میخواست اعتماد من را جلب کند.
وقتی متوجه منظور شدم با عصبانیت گفتم: من مسلمانم توهم مسلمانی، تو برادر دینی من هستی.
برگشتم و سر جایم نشستم
فاطمه که دید من عصبانی ام و خیلی هم ترسیدهام گفت: نترس اینها دارند ما را امتحان می کنند. من دو سه روز اول از این حرکات و مزخرفات زیاد شنیدم. خدا را شکر ما الان رسماً در دست دولت عراق اسیریم. از جبهه های اول که کسی ما را ندیده بود و هویت ما را نشناخته بود گذشته ایم. الان خیلی از برادران ایرانی اینجا از وجود ما مطلع هستند و ما را دیده اند. اما این حرف ها برای آرامش دل پریشان من کافی نبود...
پایان قسمت هشتاد و پنجم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB