eitaa logo
🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
677 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 باران گرفت و دلهره آمد سراغ من 🔹 خاکی ترین مزار؛گل آلود می شود 🔸 آخر به ناله های دل مادر «حسن» 🔹 آل سعود یک شبه نابود می شود ⭕️حلال بفرمایید به جای سوره حدید سوره یس قرائت شود ❇️سلام و عرض ادب. عزاداری هاتون قبول حق، الحمدالله تا الان ❣۱۹۴ نفر❣ سهیم شدند... تو روزهای پایانی ماه صفر خیلی التماس دعا... معلوم نیست سال بعد ماه محرم و صفر باشیم....
واکنش سوسن حسنی دخت کارشناس و مجری خبری تلویزیون به سخنان عزت الله ضرغامی در مورد بعضی از دختر خانم ها در فضای مجازی سوسن حسنی دخت در صفحه اینستاگرامش نوشت : "عمق تفکر فرهنگی صاحبان و سکان داران فرهنگی کشور .نگاه سخیف به بانوان در ایران ریشه تاریخی دارد" 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️حاج سعید قاسمی: همه چادرو در آوردن..تو نگه دار.. همه لخت شدن، تو حجابو نگه دار.. «تو مقاومت کن؛ با همین فشاری که حروم لقمه‌ها روی ما گذاشتند تا استخوانمان بشکند و فکر می‌کنند که شکست می‌خوریم...» 🏴 @hejabuni 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
10 Namaze Khandani -Namaze Khastani (1395- 7-21) Tehran.mp3
35.68M
🔈 🔊 جلسه دهم | پایانی * ذات نماز نور است * گاهی نماز، باعث جهنم شدن می‌شود * معنای ارتباط با نماز * وای بر کسانی که نسبت به نماز سهو دارد * موانع قبولی نماز * تفاوت سهو و غفلت * مصادیق سهوانگاری نسبت به نماز * روایاتی پیرامون اهمیت وقت نماز * کسی که سه روز نماز نمی‌خواند..... * کار اصلی شیطان * اثر یاد مرگ در نماز خوب * غوغای نماز با ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام * نماز امام حسین ع 📆 1395/07/21 ⏰ مدت زمان: ۱:۰۷:۲۳ 🔔 @Aminikhaah_Media 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
معیارهایی که در زندگی کودکان مان به عنوان ارزش نهادینه می شود: زیبایی، قدرت، شهرا، ثروت، خوش گذرانی، لذت طلبی، هوسرانی، هرزگی و ... 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
‏کاش پیکر ‎ را از مقابل پاستور و بهارستان هم عبور دهند؛ شاید رگِ وجدانِ مسئولین تکانی بخورد؛ شاید یادشان بیاید که این شهدا برای تامینِ امنیتِ ملت جانشان را تقدیم کردند و الان نوبتِ مسئولین است که فکری به حال معیشت مردم کنند. نشر با ذکر 🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت صد و سی و هشتم چه شوخی مرگباری! ما در یک شوخی ساده در حال جان دادن بودیم. هر وقت تصمیم می‌گرفتیم روی پای خودمان بایستیم دوباره این بازی مرگبار تکرار می شد. نگهبان در را باز کرد. دوباره توده ای آتش به درون سلول ریخته شد. چهار پتوی دیگر سهم ما شد. گرچه آن شب شاخ غول را شکستیم اما غول ما را سخت به زمین زد و زخمی کرد. هر چهار نفرمان در بستر سرماخوردگی افتادیم. دچار بدن های رنجور با رنگ های پریده زیر سلطه انواع بیماری‌ها نفس می زدیم. خمیر هایی که داخل پنجره های مشبک گذاشته بودیم توانسته بود کمی جلوی سرما را بگیرد اما افسوس که شدت باد آنها را خشک و مثل تکه های سنگ به سویمان پرتاب کرد. پتوهای جدید لانه ی شپش ها و کک های گرسنه ای بودند که به ضیافت تن بی رمق ما دعوت شده بودند. نمی‌دانستیم به دنبال راه گریزی برای هجوم گردبادهای بی امانی که بر تن بی تن پوش ما شلاق می زد باشیم یا به خارشی که به تنمان افتاده بود فکر کنیم. گاهی که دریچه برای دادن کاسه و گرفتن شوربای صبح باز می شد صدای سرفه ی ما و زندانیان دیگر مثل شیهه ی اسب از سینه های خشکیده به گوش می‌رسید. این تنها علامت و نشانه ی حیات ما بود. به سه وعده باز و بسته شدن دریچه عادت کرده بودیم اما متوجه شدیم آخر شب چرخ دیگری در راهرو حرکت می‌کند و در کنار سلولهای مجاور و روبرو می ایستد و دریچه ها باز و بسته می شوند. بالاخره بعد از فالگوش ایستادن های متمادی، دریچه که باز می شد در حالی که صدای زندانی را نمی‌شنیدیم؛ صدای نگهبان بعثی را شنیدیم که به او گفت: اش تاکل؟ (چی می خوری؟) و گاه بعد از سوال چه می خوری، می گفت: اتصیر زین، اشرب مای (خوب می شوی، آب بخور) عبارت خوب می شوی، عبارت طبیبان بود. پس احتمالاً این دکتر بود اما دکتر آبکی! چون برای همه نسخه ی آب می پیچید، البته همیشه یک دکتر نبود گاهی دکتر دیگری می آمد و نسخه دیگری می داد. زندانی هر چه می گفت نسخه ی او این بود: استریح، (استراحت کن) به این یکی می گفتیم دکتر راحتی. رنج اسارت و درد غربت و حزن تنهایی و به زنجیر کشیدن همه ی عواطف و احساسات آنقدر عظیم بود که جای خالی برای خس خس نفس های رنجور و سرفه‌های مسلول نمی‌گذاشت. پس هرچی کمتر چشمشان به ما می خورد بهتر بود. آنها که پشت در هستند از ما نیستند اما آنها که پشت این دیوار ها نشسته اند از جنس ما هستند. به امید شنیدن یک ضربه از دیوار سمت راست یا چپ به دیوار ضربه می زدیم. اگر چه همه زندانی بودیم اما برای اینکه دچار وضعیتی بدتر از آنچه گرفتارش هستیم نشویم، کسی به کسی اعتماد نمی‌کرد. پاییز رفته بود و وقت شمارش جوجه ها رسیده بود. چوب خط هایی که روی دیوار می کشیدیم زیاد و زیادتر می شدند. هر خط، خطی بود که گذشت یکی از روزهای جوانیمان را رقم می‌زد و فرا رسیدن زمستان را اعلام می‌کرد اما من هنوز منتظر فردا بودم که جنگ به پایان برسد و ما آزاد شویم شب یلدا رسیده بود... قسمت صد و سی و هشتم 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: او غیبتی طولانی خواهد داشت که در آن (غیبت) هیچ کس نجات نمی یابد، مگر کسی که خدای تعالی او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعا به تعجیل فرج، موفق سازد. بحارالانوار، جلد ۹۰، صفحه ۱۴۹ 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وندی شلیت "نویسنده آمریکایی" : وقتی عروسک ها و برنامه های کودک، فیلم ها، موسیقی ها، مجلات و بازی های رایانه ای فراگیر در جامعه، مملو از مسائل جنسی است؛ نباید از اینکه لباسهای بسیار مبتذل و درخور زنان بدکاره در سایز دختربچه ها ارائه می شود تعجب کرد. جواهرانه، صفحه ۵۸ 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
سه دقیقه در قیامت 72.mp3
24.65M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه هفتاد و دوم * ملکوت ارتباط با فقیر * چگونه در مورد توجه خدا واقع شویم؟ * در نظر گرفتن خدا در ارتباط اجتماعی * خندیدن خدا به چه معناست؟ * ملکوت واکنش انسان در عرضه دنیا و آخرت * ملکوت ترک فعل حرام دامن * تفاوت آتش دنیا و ملکوت * ملکوت نداشتن قدرت نه گفتن به شهوت * رابطه بهشت و فطرت * ملکوت در کسب و حرام * سنخیت علت و معلول * ملکوت معاشرت با نامحرم * ملکوت دست دادن و شوخی با نامحرم * ذهن زنانه و ذهن مردانه در ارتباط اجتماعی * حجاب عین عدالت است! * ملکوت فریب در خرید و فروش * عنوان‌ها در ملکوت * ملکوت عدم رفع نیاز دیگران * معنای واژه قرآنی "ماعون" * ماجرای عابد بنی‌اسرائیل که خدا با عدلش رفتار کرد! * سیلی زدن به صورت مسلمان چه ملکوتی دارد؟ * ملکوت فریب و نیرنگ دیگران 📅99/07/04 ⏰ مدت زمان: ۱:۰۸:۲۶ ❗️برای دریافت مجموع جلسات سه دقیقه در قیامت، از طریق لینک زیر اقدام نمایید. https://aminikhaah.ir/?p=508 🔔 @Aminikhaah_Media 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
‏به زودی تمسخر و یادآوری کرونا و ...آغاز می شود و ما در مظلومیت شان بیشتر خواهیم گریست هر چند آمدند تا از مظلومیت نجات یابیم ‎ نشر با ذکر 🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هفتاد سال عبادت عه ببخشید چند سال ریا یک روز به باد میره اونم بادهای سوئیس، این از کپشن نوشتن من:) داغون 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام حسین علیه السلام محبت اهل بیت، سبب ریزش گناهان است؛ همانگونه که باد برگ درختان را می‌ریزد. حیاه الامام حسین علیه السلام @HadisNegari 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعترافات تکان دهنده دکتر اکبری مشاور عالی وزیر بهداشت در برنامه شبکه دو سیما 🔸 به جوان زیر ۲۰ سال گفتیم بچه... @raefipourfans 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
🌱خود را چو پرنده، ساده دیدم آقا ▪️بر خاک تو سر نهاده دیدم آقا 🌱سوی حرمت بال گشایم زیرا ▪️خوان کرمت، گشاده دیدم آقا ⭕️ همسنگران بزرگوار پویش 🍃🌼سوره یس و ۱۱۸ صلوات🍃🌼 در انجام میشود. ✳️الحمدالله تا الان ❣۲۳۲ نفر ❣ثبت نام کردند.... مهلت ثبت نام تا ۱۲شب چهارشنبه...
﷽؛ 📌 "نفیس صدیق" چطور با هماهنگی کامل دولت، برنامه را عملیاتی کرد⁉️ 🔻 بعد از سرشماری سال ۶۵ صندوق‌ جمعیت‌ سازمان‌ملل‌ به منظور کاهش جمعیت ایران با مسؤولان جمهوری اسلامی ارتباط گرفتند؛ عامل این ارتباط "نفیس صدیق" مدیرکل اجرایی‌ صندوق‌ جمعیّت‌ سازمان ملل، ‌یک زن پاکستانی به‌ظاهر مسلمان و البته بود! 🔻 نتیجه سرشماری جمعیت در ایران، نشان‌دهنده نرخ رشد بالای جمعیت کشور بود! صدیق در سال ۱۳۶۶ در سفری که به ایران داشت با مقامات ایران از جمله علی‌اکبر ولایتی وزیر امور خارجه، مرندی وزیر بهداری، اکرمی وزیر آموزش و پرورش و روغنی زنجانی به‌عنوان رئیس سازمان برنامه و بودجه در مورد موضوع کنترل جمعیت⁩ دیدار و گفتگو کرد! دیداری که سرآغاز سقوط بی‌سابقه و عجیب نرخ رشد جمعیت در ایران شد. 🌐 متن کامل این گزارش در لینک زیر از جنس اول👇 🔗 https://plink.ir/QPPWK eitaa.com/bidariymelat 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
33.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔸این چنین مادرانی، این چنین فرزندانی پروراندند 📌 شهید محمود رادمهر، از شهدای مدافع حرم که به تازگی پیکر مطهرش به آغوش میهن بازگشته است ✅ @Aminikhaah 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
‏جالبه بدونید همین که به تجاوز ۳۰۰ تا دختر تو ۱۰ سال اعتراف کرده از صاحبان همون تفکری بوده که می‌گن آقا من مریض جنسی نیستم که با بیرون بودن موی کسی منقلب بشم بذارین هرکسی هرجور دوست داره لباس بپوشه:) 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت صد و سی و نهم در گوشه ی زندان به امید یک دقیقه بیشتر با هم بودن در پناه دیوار کنار هم نشسته بودیم. هیچکدام مان نمی‌توانستیم فارغ از خیال خانواده‌هایمان باشیم. هر کدام از ما به یاد کسی بود و به آرامی با هم صحبت می‌کردیم. - اگه اومدنم از پنج به شش می‌رسید آقا به شصت جا سر می‌زد، راستی حالا اون چه کار می کنه؟ - من که پدر و مادرم اصلاً نمی دونن کجا دنبالم بگردن. - اگه عموم تو پایگاه وحدتی دزفول شهید شده باشه هیچ کس نمی دونه من اومدم خرمشهر. - اگه بفهمند کجا هستیم از غصه می میرند. - از کجا سرنخی گیر بیارن که بتونن ما را پیدا کنن؟ - مادری که بچه ش رو کم می کنه همیشه چشمش به دره و امیدوار که یک روز پیداش کنه. - چطور بفهمن ما کجا هستیم و کجا دنبالمون بگردن؟ - مگه اونا می دونن نقطه ی گم شدن ما کجاست که از اونجا شروع کنن؟ - تو هر جنگی یه عده، یه عده ای را گم می‌کنن و عده‌ی دیگه همدیگرو پیدا می کنن. مثالش خود ما چهار نفر که از چهار فرهنگ و خانواده ی مختلف همدیگرو اینجا پیدا کردیم. به در نگاه می کردم. آیا این در می‌توانست به خوشبختی من ختم شود؟ در شب بلند یلدا از دلهره ها و دلتنگی ها و غم و غصه ی پدر و مادرها و حیثیت و آبروی خودمان و ناجوانمردی و روسیاهی دشمن و افق های دور گفتیم. یکباره سربازی که ما او را به نام قیس می شناختیم و می‌گفت اهل نجف است دریچه را باز کرد. جوان هجده نوزده ساله ای بود که کمتر می‌شد نشانی از شرارت را در نگاهش دید. سعی می کرد اعتماد ما را جلب کند و در نگاهش ترحمی پنهان نسبت به ما دیده می‌شد، قیس گفت: طفن الضوء (چراغها را خاموش کنم؟) نمی‌دانستیم چه می‌گوید. چراغ را دو سه بار خاموش و روشن کرد و تازه آنجا بود که فهمیدیم این چراغ هم می‌تواند خاموش شود. ما در تاریکی مطلق می‌توانستیم حجابمان را در آوریم و از حمام به راحتی استفاده کنیم. فاطمه گفت: احتمالاً در داخل سلول هم استراق سمع و هم دوربین است. باید مراقب حرفهایمان باشیم وگرنه قیس از کجا می دانست ما صحبت می‌کنیم که دریچه را باز کرد و چراغ را خاموش کرد. بعد از شب یلدا، دیگه با آمدن شب، چراغ سلول ما هم خاموش می شد. زشت ترین صدا چرخش کلید در قفل درهای آهنی بود که بی خبر و گستاخانه نگهبان‌ها را در مقابل ما نمایان می کرد. یک شب با شتاب بسیار در باز شد و با اشاره و فریاد گفتند: طبگن البطانیات و تعالن بره (پتوها را جمع کنید و بیایید بیرون.) اول فکر کردم آن فردایی که منتظرش بودیم رسیده و به قول فاطمه، زمستان جنگ را تمام کرده است، اما با این همه پتو و چشم‌های بسته؟ بعد از بازجویی ها اولین باری بود که ما را از صندوقچه بیرون می‌آوردند. شدت نور چنان زیاد بود که توان پلک زدن نداشتیم. راهرویی که در مقایسه با صندوقچه بسیار طولانی و بزرگ به نظر می‌رسید فرصت خوبی برای شناخت محیط اطراف و همسایگان بود. هر کدام حرفی می‌زدیم: - از کدام طرف برویم. - پتوها سنگین است. - گهی زین به پشت و گهی پشت به زین - آفتاب بلند است. سرباز نعره می کشید: سکتن، سکتن، البسن النظارات،(ساکت باشید، ساکت باشید، عینک ها را به چشم بزنید)... پایان قسمت صد و سی و نهم 🏴 @AXNEVESHTEHEJAB