eitaa logo
🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
677 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ مورد آداب و اعمال روز عید غدیر 🌸 اعمال فردی روزه‌گرفتن غسل‌کردن عطر‌زدن برائت ازدشمنان‌ نمازروز‌عید عبادت‌کردن دعا کردن عمل صالح صلوات فرستادن حمد وشکر الهی 🌸 اعمال اجتماعی تبریک گفتن توسعه‌زندگی مصافحه(بافاصله) عقد‌ اخوت زینت وآذین بندی صدقه دادن رفع حاجت مومنین مهربانی‌کردن افطاری‌دادن(ترجیحابیرون بر) اطعام دادن(ترجیحابیرون بر) جشن وشادی(ترجیحا باخانواده) ان شاءالله بیشترین سهم را از این کارهای خوب داشته باشید. 🌸 عیدتون مبارک 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🍃الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمونین علی علیه السلام عید غدیر عید ولایت بر تمامی شیعیان و محبان اهل بیت علیهم السلام مبارک 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺الحمدالله ذکر یاعلی 🌼 ۱۷۹/۰۰۰ مرتبه🌼 اعلام شده است. 🌻طرح تمام شد🙃 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 الْحَمْدُ لِلَّه الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ المعصومین عَلَیْهِمُ السَّلاَم عید ولایت به همه سروران و خانواده های محترم مبارک 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی قشنگه :👇 براى امير المومنين عليه السلام نامه اى از معاويه رسيد. حضرت مهر نامه را شكست و قرائت كرد: از طرف امير المومنين و خليفة المسلمين،معاويه بن ابى سفيان براى على! اى على !در جنگ جمل هر چه خواستى با عايشه و اصحاب رسول خدا طلحه و زبير كردى، اكنون مهياى جنگ باش! حضرت جواب نامه را اينگونه نوشت: از طرف عبدالله، تو به رياست مى نازى و من به بندگى خداوند، من آماده جنگ هستم... سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش كه در محضرش بودند ، پرسيد: كيست كه اين نامه را به شام ببرد؟  كسى جواب نداد. دوباره حضرت سوالش را تكرار فرمود و اين بار طرماح از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد : على جان ! من حاضرم. حضرت ضمن اينكه او را از متن نامه آگاه كرد، فرمود : طرماح ! به شام كه رفتى مواظب آبروى على باش... طرماح گفت : سمعاً و طاعة... آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حركت كرد معاويه در باغ قصرش بود كه عمرو عاص خبر رسيدن يكى از شاگردان على را به او رساند. معاويه فورا دستور داد كه بساطى رنگين پهن كنند تا شكوه آن طرماح را تحت تاثير قرار بدهد و او را به لكنت بيندازد. طرماح وقتى وارد شد و آن فرشهاى رنگين و بساط مفصل را ديد ، بى اعتناء با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت! سپس خود را به معاويه رساند و همانطور كه او بر مسندش لميده بود ، طرماح نيز لم داد و پاهايش را دراز كرد! اطرافيان معاويه به طرماح اعتراض كردند كه پاهايت را جمع كن! اما او گفت : تا آن مردك ( معاويه ) پاهايش را جمع نكند،من هم پاهايم را جمع نخواهم كرد! عمرو عاص به معاويه در گوشى گفت : اين مردى بيابانيست و كافيست كه تو سر كيسه ات را كمى شل كنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض كند. معاويه ضمن اينكه دستور داد تا سى هزار درهم پيش طرماح بگذارند ، از او پرسيد : از نزد كه به خدمت كه آمده اى ؟ طرماح گفت: از طرف خليفه برحق ، اسدالله ، عين الله ، اذن الله ، وجه الله ، امير المومنين على بن ابيطالب نامه اى دارم براى امير زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاوية بن ابى سفيان! معاويه ناراحت از اينكه سى هزار درهم نيز نتوانسته است كه اين شاگرد على عليه السلام را ساكت كند ، گفت : نامه را بده ببينم! طرماح گفت : روى پاهايت مى ايستى ، دو دستت را دراز ميكنى تا من نامه على عليه السلام را ببوسم و به تو بدهم. معاويه گفت:نامه را به عمرو عاص بده... طرماح گفت: اميرى كه ظالم است ، وزيرش هم خائن است و من نامه را به خائنى چون او نميدهم. معاويه گفت : نامه را به يزيد بده طرماح گفت : ما دل خوشى از شيطان نداريم چه رسد به بچه اش! بالاخره معاويه طبق خواسته طرماح عمل کرد و نامه را گرفت و خواند. بعد هم با ناراحتى تمام كاتبانش را احضار كرد تا جواب نامه را اينگونه بنويسد: على ! عده لشكريان من به عدد ستارگان آسمان است، مهياى نبرد باش! طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم: على عليه السلام خود به تنهايى خورشيديست كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت. سپس خواست برود كه معاويه گفت:طرماح! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو " اما طرماح بى اعتناء به حرف معاويه و بدون خداحافظى راه كوفه را در پيش گرفت. 🔥معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت : حاضرم تمام ثروتم را بدهم تا يكى از شما به اندازه يكساعتى كه اين مرد از على طرفدارى كرد،از من طرفدارى كند! 🔥 عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به شام بيايد ، من كه عمرو عاصم نمازم را پشت سر او ميخوانم اما غذايم را سر سفره تو ميخورم!! سرباز امام زمان یعنی این! 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
وای از آن روزی که انان ولایت دارند ولی قدر ان را ندانسته و با بی راهه رفته اند زیرا .... ❤️ ❤️ ❤️ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4-fadaeian-milad-imam-ali-96_0.mp3
10.82M
دلتونو ببرین نجف مولا بی نظیره حال خوبی پیدا میکنین 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت هفتاد و هشت سربازها با گفتن مشتی اراجیف ما را بیرون انداختند و بعد از مدتی ما را سوار خودرو به سمت مقصدی نامعلوم حرکت دادند. رد سیلی دکتر سعدون بر صورتم نقش بسته بود. مریم برای دلداری دادن به من با گوشه مقنعه اش دهان خون آلود مرا پاک می‌کرد. اما دردناک تر از درد آن سیلی، این بود که برای اولین بار در عمرم یک دست غریبه و نامحرم را بر صورتم احساس کرده بودم. این حس آنقدر برایم چندش آور بود که برای خلاصی از آن به ناچار از سرباز نگهبانی که در خودرو همراه ما بود تقاضای آب کردم تا شاید بتوانم رد دست‌های ناپاک و نامحرم دکتر سعدون را از صورتم تطهیر کنم. مریم که از پرس و جو و کنجکاوی من به شدت عصبانی شده بود گفت: حالا فهمیدیم میر ظفر جویان کجاست؟ گفتم: نه و با بغضی که گلویم را فشار می داد ادامه دادم: اما فهمیدم خودم کجا هستم. دیدن چند مجروح ایرانی و فضای حاکم بر مرز ایران و عراق، حال و هوای در وطن بودن را برایم زنده نگه داشته بود اما مسیری که ماشین در آن حرکت می کرد بوی غربت و مرارت می داد. دلم می خواست بپرسم کجا می‌رویم اما هنوز بوی خون در دهانم می پیچید و لبانم خشک بود و راستش را بخواهید می‌ترسیدم که طرف دیگر صورتم هم نجس شود. بعد از یک ساعت به اردوگاهی رسیدیم که با سیم های خاردار محصور شده بود و در محوطه اش تعدادی اتاق وجود داشت. نمی‌دانستم آنجا کجاست. دیگر برایم مهم نبود کجا هستم. وقتی در ایران نباشم، دیگر چه فرقی می کرد کجا باشم. من از شهرم، خانه ام و خانواده ام دور شده بودم. با توقف خودرو و پیاده شدن ما سرباز های نگهبان و هفت، هشت نفر از درجه‌داران نظامی دور من و مریم حلقه زدند. یکی شان جلو آمد. گفت بنت الخمینی شنو اسمچ؟ (دختر خمینی اسمت چیه؟) گفتم: معصومه گفت: ها جنرال معصومه ( آهان ژنرال معصومه) از مریم پرسید: بنت الخمینی انت شنو اسمچ؟ (دختر خمینی اسم تو چیه؟) گفت: مریم - انتن خوات؟(خواهر هستید؟) - بله خواهر هستیم - الخمینی ایودی بناته للمعر لیقاتلن له؟ ( خمینی دختر هایش را هم می فرستد جبهه برایش بجنگند؟) گفتم: نه ما امدادگر هلال احمر هستیم. گفت: باوی ذاک الصوب (به آن طرف نگاه کن) اشاره کرد به یکی از اتاق هایی که در پانصد متری محوطه قرار داشت. دختری را دیدم که با نگاه نگران و روسری بلند مشکی از پنجره یکی از اتاق ها به بیرون نگاه می کند. از آن فاصله چیز بیشتری نمی توانستم ببینم و بفهمم... پایان قسمت هفتاد و هشتم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقویت هوش اجتماعی منتظران در مدرسه غدیر 🍃با مطالعه خطبه غدیر ملاحظه می‌شود که حضرت رسول صلوات الله علیه مطرح بودن نصب امام علی علیه السلام به عنوان امیر مؤمنان، در بسیاری از فرازهای این خطبه از حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف سخن به میان می‌آورند حال آنکه این امام همام دو قرن بعد پا به عرصه هستی می‌گذارند. 🍃ولایت به معنای محبت صرف نیست بلکه بیشتر در معنای حاکمیت اجتماعی ائمه علیهم السلام مطرح می‌شود و متأسفانه بسیاری از ما در مقوله ولایت اهل‌بیت علیهم السلام و ولایت امام عصر عجل الله تعالی فرجه به همین درجه محبت بسنده کرده‌ایم و پیداست که هنوز به درک آموزه‌های غدیر نائل نشده‌ و نتوانسته‌ایم آن‌ را در مورد امام زمان خود پیاده کنیم. 🍃 برای درک مبانی غدیر چه خوب است که سه متن مهم خطبه غدیر پیامبر صلوات الله علیه، خطبه غدیر امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در روز غدیر و زیارت غدیریه امام هادی علیه السلام را به‌عنوان درس‌نامه غدیر همراه با تفکر و مباحثه مطالعه کنیم چرا که این متون دریچه‌های مناسبی را به سوی دقت و توجه به رشد و درک خلقیات و بلوغ اجتماعی ایجاد می‌کند. 🍃 اگر منتظر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به دنبال تقویت هوش اجتماعی خود است باید به درک بالایی از آموزه‌های غدیر و ارتباط آن با مهدویت دست بیابد. https://b2n.ir/molla35 🌍 https://eitaa.com/hasanmollaey 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از Aminikhaah_Media🇵🇸
سه دقیقه در قیامت 47.mp3
28.18M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه چهل و هفتم * کمال انسان به چیست؟ * رابطه ملکوتی اخلاص و حکمت * تقوا، اسم رمز عملیات * رعایت ارتباط با نامحرم، یکی از شاخصه‌های تقوا * جهاد بانوان * زن نامحرم کیست؟ * اتلاف انرژی با نگاه حرام * تولد صحیح در عالم برزخ * حریم و حدود چشم * چرا از عمل خود اثری نمی‌بینیم؟ * گریه رحمت، گریه شکایت * اعمال خیر بر بالین محتضر * پاسخ آیت‌الله بهجت (ره) ، آیا گریه بر اموات خاصیت دارد؟ 📅99/01/18 🔔 @Aminikhaah_Media
امام صادق علیه السلام کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید، از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می کند. وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۴۵ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
✨"قرآن" را مادر تمام فلسفه های جهان یافتم✨ 🔻"امیلی فرانسویس سرا" نویسنده،پژوهشگر و روزنامه نگار کشور انگلیس در سن ۲۱ سالگی مسلمان و نامش را به "مریم" تغییر داد 🔻ماجرا از اونجایی شروع میشه که "امیلی" از روی لجاجت با یکی از دوستان مسلمانش و یافتن اشتباه در "قرآن" خواندن آن را آغاز می کنه 🔻《در فرایند مسلمان شدنم، قرآن برای من نقش محوری داشت، در ابتدا از روی لجاجت و دشمنی به قرآن نزدیک شدم، با این عنوان که به یکی از دوستان مسلمانم اثبات کنم اشتباه می‌کند ولی به مرور با علاقه و ذهن بازتری شروع به خواندن آن کردم. خواندن سوره حمد و تأثیر شگرفش بر من، مرا به خواندن بقیه قرآن ترغیب کرد در ابتدا سوره حمد را که خواندم و دیدم که مخاطبش همه نوع بشر است و همین از نظر روانی تأثیر شگرفی بر من گذاشت و باعث شد تا خواندن قرآن را ادامه دهم》 🌐منبع:https://www.allamericanmuslim.com/myriam-francois-cerrah.html 🌸 @hejabuni 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
‏صحبت هاى ‎ در برنامه ‎ فرياد محترمانه ‎ بود از ساخت سونا و ساختمان غيرقانونى مجمع،مفت نشينى حدادعادل در مدرسه فرهنگ و اختيار زمين ٤٠٠ميلياردى و تخلف مولاوردى و ابتكار در مركز مطالعات زنان،... بدبختى اينجاست كه همين افراد براى مردم ليست انتخابات ميبندند 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت هفتاد و نهم گفت: نفس البدله و نفس اللون لابسین، هی هم من حرس الخمینی، (لباس‌های یک شکل و یک رنگ به تن دارید او هم پاسدار خمینی است) بی تاب یک نگاه دیگر به آن دختر شده بودم. دلم می خواست می توانستم دوباره برگردم و بیشتر نگاه کنم اما هنوز صدای سیلی دکتر سعدون در گوشم زنگ می زد. پرسید: چرا آمدید جبهه؟ می خواهید با ما بجنگید؟ نمی توانستم به عربی صحبت کنم.صدا زدند: حامد، حامد، ... ترجم (ترجمه کن ) گفتم: ما در شهری که زندگی می کردیم از سیر شدیم. گفت: دیج المدینه چانت بحالت حرب ( آن شهر در حال جنگ بود) گفتم: شما وارد شهر ما شدید و ما را دزدید و به اینجا آوردید. مثل اینکه وجدانش درد گرفته باشد با عصبانیت همه را متفرق کرد و دستور داد ما را به سمت اتاق همان خواهری که حزس الخمینی (پاسدار ) بود هدایت کنند و با تاکید گفت:الحچی ممنوع! (صحبت کردن ممنوع!) هر چه به اتاق نزدیک تر می شدم چهره ی محو دختری که از فاصله ی پانصد متری دیده بودم واضح تر می شد. نمی‌دانستم او کیست؟ دختری بود با قامتی بلند بیست و شش تا بیست و هفت ساله، سفید رو با مانتو و شلوار خاکی هم رنگ و فرم لباس خودم. چشمانی روشن اما مضطرب داشت. هنوز در باز نشده بود که از پشت پنجره گفت: سلام هنوز جوابش را نداده بودیم که نگهبان با تحکم گفت: ممنوع گفتم: یعنی چه! سلام هم ممنوع است؟ در را باز کردند و ما سه دختر ایرانی در کنار هم قرار گرفتیم. محال است که سه خانم کنار هم باشند و حرف نزنند. فارغ از همه ی مقررات ممنوعه از هم پرس و جو کردیم. همه چیز را با اعتماد تمام به هم گفتیم. او خودش را اینطور معرفی کرد: من فاطمه ناهیدی، ماما هستم. بعد از اینکه درسم تمام شد به مناطق محروم رفتم چون احساس می کردم وجودم آنجا لازم تر است. در یکی از روستاهای اطراف بم بودم که خبر شروع جنگ را شنیدم. با شنیدن این خبر به تهران آمدم و همراه با دکتر صادقی که در بندرعباس با او آشنا شده بودم و آقای زندی و برادر جرگویی و دو نفر از امدادگران دیگر راهی جنوب شدیم. اول به جبهه ی غرب رفتیم اما سه روز بیشتر آنجا نماندیم چون به ما گفتند در جنوب بیشتر به ما نیاز دارند. به اندیمشک رفتیم. وقتی رسیدیم، نیروگاه برق را زده بودند و همه جا پر از دود بود. با دیدن آن وضعیت از گروه خواستم به دزفول برویم و شب را آنجا بگذرانیم. گروه موافق بودند اما کسی را به پایگاه وحدتی دزفول راه نمی‌دادند فقط نیروهای ارتش در آنجا بودند.زن ها و بچه ها را از شهر خارج کرده بودند... پایان قسمت هفتاد و نهم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا