🌷عکسنوشته شهدا 🌷
سر مزار شهید سجاد زبرجدی و آرمان، پر شده از کیسههای حاوی این بستهها آقا نکنید این کارارو. مردم رو
اصلا وقتی نذر و نیاز میکنید سعی کنید طوری باشه که به واسطهی اون درگیر حق الناس نشید
یه کیسهی پلاستیکی بخاطر یه نمک کوچولو؟ این استفادهی بی رویه از پلاستیک تو زندگی مون حق الناسه چون به محیط زیست لطمه میزنه واقعا جور دیگه ای نمیشه نذر کرد؟ یعد انتظار دارید شهید به واسطهی حق الناس حاجتتونم بده!😐
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🍃☀️🍃
❣#سلام_امام_زمانم❣
🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يا جادَّةَ الله...✋
☀️سلام بر تو ای راه روشن خدا.
ای که هر چه غیر توست بیراهه است.
سلام بر تو و بر روزگاری که همه خلق در مسیر تو، شیرینی بندگی را خواهند چشید.
📗صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص578.
🍃☀️🍃
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_محمد_برزگی_بافقی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃در نيمه ارديبهشتماه 1344، مطابق با سالروز ولادت باسعادت موليالموحدين علي(عليه السلام) نزد خانوادهاي صبور و زحمتکش در شهرستان بافق ديده به جهان گشود.
🌹🍃خانهشان کنار مسجد امام حسين(عليه السلام) بود و او از همان سنين کودکي خواندن قرآن را نزد مربي همان محله فرا گرفت. هفت ساله که شد با شور و شوق زياد راهي مدرسه شد و پس از آنکه دورة ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت پشت سرگذاشت به دبيرستان شهيد رجايي بافق رفت.
🌹🍃در هنگامه پرحماسه دفاع مقدس از عناصر فعال پايگاه منتظران شهادت حرّ شهرستان بافق بود و در هفده سالگي آموزشهاي نظامي را در اين پايگاه فرا گرفت و پس از کسب مهارتهاي رزمي و تيراندازي، خود را براي حضور در جبهههاي نبرد حق عليه باطل مهيا نمود. با اينکه در آن زمان سال چهارم دور دبيرستان را ميگذراند تحصيل مانع حضور او در جبههها نشد.
🌹🍃محمد همزمان با حضور در جبهه از درس خواندن غافل نميشد و با پشتکار براي امتحانات ديپلم و آزمون ورودي دانشگاه آماده ميشد. او پس از شرکت در کنکور سراسري سال 1362 در رشت دندانپزشکي دانشگاه اصفهان پذيرفته و راهي اين شهر شد.
🌹🍃 تحصيل در دانشگاه هرگز سد راه او براي حضور در ميدانهاي دفاع و مبارزه نشد؛ طوري که در دوران دانشجويي در سمت بهيار و امدادگر به رزمندگان اسلام خدمت ميكرد و به مجروحان جنگ ياري ميرساند.
🌹🍃اين بسيجي مجاهد، در چهارمين حضورش در جبهه براي شرکت در عمليات والفجر 8 به محل استقرار تيپ الغدير اعزام شد. او که پيش از اين در عملياتهاي بيتالمقدس و والفجر مقدماتي جان فشانيهايش را به نمايش گذاشته بود براي اداي دين به آرمانهايش به منطق عملياتي فاو رفت و در دومين روز از فروردينماه 1365 در اثر اصابت ترکش به ناحیه سر به نداي حق لبيک گفت و روحش به سوي معبود پر کشيد.
🌹🍃پيکر اين رهروي دلباخت حسين (عليه السلام) پس از تشييع باشکوه در ميان مردم قدرشناس بافق در جوار امامزاده عبدالله و ديگر ياران آسمانياش آرام گرفت.
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🍃🔸️🍃
❣#سلام_امام_زمانم❣
🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَوْنَ الْمَظْلُومينَ...✋
🔸️سلام بر تو ای امید دل های غمدیده؛
سلام بر تو و بر روزی که حقّ مظلومان تاریخ را از ظالمان خواهی ستاند.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص578.
🍃🔸️🍃
#امام_زمان (عج)
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
❣#سلام_امام_زمانم ❣
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ ... ✋
🌺 سلام بر تو ای وعده خدایی که خداوند آن وعده را تضمین کرده ...
سلام بر تو و سلام بر صبحی که با سپاهی از شهیدان خواهی آمد ...
🌱مولای من !
من و مهتاب و شب و فاصله ها هم دردیم
همه طوفان زدگانیم که کم آوردیم
من و مهتاب ، عجب غصهمان مشترک است
پی خورشید جهان تاب شما می گردیم ...
#امام_زمان ارواحنا فداه ❤️
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_کامبیز_ملک_شامران
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹۱۷ اردیبهشت، سالروز شهادت شهید «کامبیز ملک شامران» (مشهور به یوسف) یکی از چهار شهید شناخته شده عرصه داستان نویسی در جنگ تحمیلی است. شهید ملک شامران در ۲۵ شهریور ۱۳۴۱ در خانوادهای مرفه در تهران متولد شد و پس از گذراندن دوران دبستان در شهرهای لنگرود و اراک در مدرسه فراز تهرانپارس به ادامه تحصیل پرداخت.
🍃🌹 دوران دبیرستان او که به واسطه آشنایی با یک کتابدار انقلابی نقطه عطفی در زندگی اش بود در دبیرستان دانشگاه ملی گذشت. پس از آن به معلمی و نویسندگی برای کودکان و نوجوانان روی آورد. در روزهای نخست جنگ به جمع یاران شهید چمران پیوست و در همان ایام با یکی از همکارانش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ازدواج کرد. چند روز پس از ازدواج مجددا راهی جبهه شد و در جریان عملیات بیت المقدس در مسیر اهواز به خرمشهر به شهادت رسید
معلم امانت داری است که امانت
او غیر از همه ی امانت هاست،
انسان امانت اوست.
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
معلمی شغل نیست معلمی عشق است اگر
به عنوان شغل انتخابش کرده ای رهایش
کن و اگر عشق توست مبارکت باد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
سلام امام مهربانم✋🌸
سلام آرام قلب خسته ما
سلام ای مهربان آقای عالم
سلام ای آسمان مرد زمینی
سلام ای ناخدای کشتی عشق
بگو یابن الحسن پس کی می آیی؟
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_جواد_رضی_فیجانی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹زندگینامه شهید جواد رضی فیجانی🌹🍃
🍃🌹شهید جواد در سال 1331 در کوچه میر هاشمی، خیابان امام خمینی(قدس سره) اراک به دنیا آمد. پدرمان کاسب بود، در سن پنجاه و چهار سالگی فوت کرد. جواد دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در اراک گذراند. در مدرسه نوید، کوچه الکه، دوره ابتدایی را گذراند. در دبیرستان مجیدی و دبیرستان میدان ارک، دوره دبیرستان را گذراند و دیپلمش را در سالهای 1349 و 1350 گرفت. من و او سه سال اختلاف سنی داشتیم. من در سال 1347 که استخدام نیروی هوایی شدم، جواد کلاس نهم بود. اوقات مرخصی زمان زیادی در کنار او نبودم. او پس از دیپلم، برای گذراندن خدمت سربازی به سپاه دانش رفت. جواد به روستایی در شهر پاوه کرمانشاه اعزام شد. این روستا، روستایی دور افتاده بود که مردم ساده و محلی آن در دامنه کوههای آن منطقه زندگی میکردند. روستا برای جواد جای بسیار غریبی بود، چون زبان آنها را نمیدانست.
🍃🌹 وقتی جواد برای تعطیلات عید سال بعد به خانه برگشت تعریف میکرد: اهالی آنجا در حدود ده خانوار بیشتر نیستند که در دامنه سنگلاخی کوهی زندگی میکنند و در جایی که حیوانها را نگه میدارند، اتاقکی است که برای کلاس در نظر گرفتهاند. در آنجا سه چهار میز گذاشتهاند و من دختران و پسران محل را آموزش میدهم. آنها از نظر اقتصادی بسیار ضعیف هستند و کشاورزی هم ندارند و فقط دامداری دارند.
🍃🌹جواد، بالاخره خدمت سربازی را تمام کرد و به خانه برگشت. در آن زمان، کارخانههای اراک تازه شروع به کار کرده بودند و برای ادامه کارشان نیاز به نیروی انسانی داشتند. برای همین طولی نکشید که جواد جذب کارخانه آلومینیوم اراک و در بخش حسابداری مشغول کار شد. با توجه به روحیه خاصش، خیلی مورد توجه مسئولان و همکاران کارخانه قرار گرفت.
🍃🌹هر وقت من از تهران به اراک میآمدم، همکارانش همیشه از حسن اخلاق او تعریف میکردند. چون مسئول حسابداری بود، اکثر کارکنان برای گرفتن حقوق و مزایای خود با او سر و کار داشتند. آنها میگفتند: وقتی که ما به حسابداری میرویم، همیشه آقای رضی با روحیه باز از ما پذیرایی میکند و حتی اگه چیزی هم در توانش نباشد، آنقدر با ما خوشرفتاری میکند که ما هیچوقت گلهای از او نداریم.
🍃🌹سال 1350 در کارخانه مشغول شد. اوایل استخدام او در کارخانه بود که پدرمان در گذشت. در سال 1361 ازدواج کرد و در سال 1363 اولین و تنها فرزندش به نام حامد به دنیا آمد. حامد با تلاش فراوان در رشته پزشکی قبول و فارغالتحصیل شد. جواد روحیهای سالم و سلامت از نظر مذهبی و فکری داشت. هیچوقت چشمداشتی به کسی نداشت. هیچوقت راضی نبود، دیناری از مال مردم وارد زندگیاش شود و همیشه سعی میکرد که خودش را وامدار دیگران قرار ندهد. معمولاً بیشتر از من به مادرم کمک میکرد و هرگز از من توقعی نداشت.
🍃🌹 امیدوارم همانطور که در این دنیا به فکر مردم بود و سالم زندگی کرد، در آن دنیا جایگاه مناسبی داشته باشد. یکی دو روز بود که شهدایی که قابل شناسایی نبودند، در سردخانه بهشت زهرا مانده و تکههای یخ روی آنها گذاشته بودند. پدر خانم جواد از دخترش خواسته بود که بالاخره هر زنی محرم شوهرش است، از همه بهتر میتواند شوهرش را شناسایی کند، بیاید او را شناسایی کند که دیگر بیشتر از این، آنجا نماند.
🍃🌹وقتی به بهشت زهرا رفتیم، سه چهار تا از خانوادههای دیگر هم برای شناسایی بستگانشان آمده بودند؛ ازجمله خانواده شهید شمسی که خانمش و پسرش آمده بودند. تکههای بدن اینها به قدری از هم پاشیده بود که به زحمت قابل شناسایی بودند.
🍃🌹من دستخط برادرم را در لابهلای تکههای بدنش پیدا کردم، ولی باز حاضر نبودم بگویم که این جواد است، اما خانمش، وقتی جنازه را که از ساق پایش به پائین سالم مانده بود دید، از تکیه جورابش که به پایش باقی مانده بود، متوجه شد که جنازه شوهرش، جواد است. او دیگر نتوانست آنجا بماند و از سردخانه خارج شد. همین طور خانواده شهید شمسی از دو قسمت پایش که باقی مانده بود، او را شناسایی کردند، این شهیدان در بهشت زهرا تشییع و به خاک سپرده شدند.🌹🍃