eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضی ها هم زرنگن دیگه خودشونو گره میزنن به عشق و جاودانه میشن بنویسید اجرای جاودانه مهران رحمانی در عصر جدید نه از شهامت او عاشقانه تر شعری نه از شهادت او دلبرانه تر هنری 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏بخشی از وصیت‌نامه شهید ‎: "شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند... فرزندانتان را با نام و تصاویر آنها آشنا کنید" هنرنمایی ‎ در برنامه‌ی امشب عصر جدید، دقیقاً عمل به وصیت حاج قاسم بود. خداقوت به این جوان باغیرت ایرانی
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
ختم صلوات امروز به نیت : #شهید_محمد_رضا_حسینی_مقدم #سالروز_ولادت 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AX
🍃🌹مهمترین ویژگی که پدر به آن شهرت داشت توجه به صله ارحام بود به طوری که ایشان بسیار با فامیل و خانواده در ارتباط بودند و به افرادی از فامیل که نیازمند بودند سر می‌زدند و به حل مشکلات آنان می‌پرداختند. 🍃🌹کمک ‌رسانی و دست‌ گیری از دیگر ویژگی‌های بارز پدر بود، هر جا که احساس می‌کردند حضورشان لازم است حاضر می‌شدند. گاهی اوقات به پدر می‌گفتیم که لزومی ندارد در این مسائل وارد شوید و به این رفتار پدر خرده می‌گرفتیم؛ اما امروز که آن اتفاقات را از نظر می‌گذرانیم مشاهده می‌کنیم که چنانچه پدر وارد قضیه نمی‌شد، آن مسائل نیز رفع نمی‌شد.   🍃🌹همچنین بسیاری از افراد بر نجابت و مردانگی پدر تاکید بسیار دارند به طوری که در روابط‌ شان می‌شد فهمید که وی انسانی نجیب و با اخلاق است و نفسش را در کنترل خود داشت. 🍃🌹پدر هیچگاه پشت سر کسی حرفی نمی‌زد این‌گونه نبود که چون از فردی رضایت ندارد غیبتش را بکند، بلکه تا حد ممکن به صورت محترمانه عیب افراد را به خودشان گوشزد می‌کرد و در صورتیکه آن فرد به رفع آن عیب نمی‌پرداخت سعی می‌کرد کمتر با آن فرد رابطه داشته باشد؛ اما هیچگاه غیبش را نمی‌کرد. 🍃🌹خانواده داری پدر زبانزد همه بود. در بحث همسرداری بسیار دقت می‌کرد؛ به طوری که چنانچه روزی مادر نمی‌توانست به امورات خانه رسیدگی کند، پدر نظافت خانه و پخت و پز را انجام می‌داد و نمی‌گذاشت خانه از روال عادی خود خارج شود.
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
‏بخشی از وصیت‌نامه شهید ‎#قاسم_سلیمانی: "شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند... فرزندانتان را با نا
مهران رحمانی طراح چهره سردار سلیمانی در برنامه عصر جدید در پیج اینستاگرام خود نوشت: امیدوارم مورد پسند باشه و تونسته باشم بار سنگینی که روی دوشم بود با افتخار به مقصد برسونم‌. باعث افتخار من بود روی این صحنه بتونم عکسی از قهرمان کشورم رو بکشم. 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌺خدا وقتی که احساس آفریده 🌼نشسته نسبتی خاص آفریده 🌺حسین بن علی را داده زینب(س) 🌼برای زینب(س)، عباس(ع
🌸سوگند به نام جاودان عباس 🌼سوگند به خون فشان عباس 🌸هرگز نکند حسین(ع) نومید مرا 🌼چون میدهمش قسم به جان عباس 🦋ضمن تبریک این روزهای مبارک😍 الحمدالله تعداد💐 ۱۱۴۶۳ صلوات 💐 قرائت شده است. الهی بحق علمدار ارباب، فرج مولامون نزدیکتر و رفع کامل بلایا 🙏
⭕️ پیر میگه حاج قاسم، جوون میگه حاج قاسم، مرد میگه حاج قاسم، زن میگه حاج قاسم، مذهبی میگه حاج قاسم، غیر مذهبی میگه حاج قاسم،بی دین میگه حاج قاسم،دانشجو میگه حاج قاسم،ورزشکار میگه حاج قاسم،بازیگر میگه حاج قاسم،اصلاح‌طلب میگه حاج قاسم،اصولگرا میگه حاج قاسم،حاج قاسم میگه امام خامنه‌ای! 👤 محمـد پازوکی (محدود) 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
659459_-215562.mp3
15.8M
🌠🎉 . 😍 عالم در پناه تو محو روی ماه تو ... . 😜 . 🎉 ولادت امام حسین علیه السلام حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام امام سجاد علیه السلام مبارک باد . @ammar_abdii2
کار زیبای یک جنگجوی کرونا 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
✍️ 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. 💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» 💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم ، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» 💠 اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. 💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به بیاورد. 💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. 💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده: 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🔴پیج بالا چند روز پیش حمله به عربستان رو پیش بینی کرده بود دیشب حمله انجام شد و الان خبر از حادثه ای بزرگ تو عراق داده تا چند روز آینده 😳 لینک زیر رو ببینید و دنبال کنید خیلی عجیبه 👇👇 https://www.instagram.com/p/B-O5KjUATOa/?igshid=103mhy84rqgdi
، و با حرز امام جواد علیه السلام 🔸و حرز عظیم ❗️امام جواد فرمودند : خود را به این دعا ،حرز کن که اگر همه اهل زمین علیه تو قیام کنند ،از همه آنها ایمن باشی😳 🔹سفارش حرز امام جواد روی با رعایت آداب و مطالعه بیشمار و شگفت انگیزش👇 http://eitaa.com/joinchat/3991470085Cfd96b9c079 ❗️فروشگاهی معتبر و با سابقه دارای نماد و مجوز از ☝️