eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 هم اکنون قم ترافیک سنگین خیابان های منتهی به حرم حضرت معصومه سلام علیها تا چشم کار میکند دلداده سردار دلهاست @AXNEVESHTESHOHADA اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
گزارش تصویری امروز/قم مراسم تشییع پیکر مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و ابو مهدی مهندس #قاسم_سليماني #سردار_اسماني #سردار_دلها 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
گزارش تصویری امروز/قم مراسم تشییع پیکر مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و ابو مهدی مهندس #قاسم_سليماني #سردار_اسماني #سردار_دلها 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
‏اینجا کوچه و خانه‌ی محل زندگی محافظ ‎ قدرتمندترین مرد نظامی خاورمیانه است. جایی حوالی یافت آباد. ‎ دو فرزند دارد.خانه‌اش در یکی از فقیرترین محلات تهران است.سرگرد بوده و سال‌ها در تیم حفاظت 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
‏ملت ایران از ۳روز قبل، یکپارچه به احترام حاج ‎#قاسم_سلیمانی قیام کرد، و با عزت و احترام پیکر مطهر را تا جایگاه ابدی‌اش در گلزار شهدای کرمان بدرقه کرد؛ اما... ارباب ما حضرت اباعبدالله الحسین(ع) ۳روز غریب و مظلوم بر روی خاک کربلا تنها مانده بود... «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» #انتقام_سخت 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
شهید فهمیده و نواب صفوی را حذف کردین؟؟! با شهید حججی ها و سلیمانی ها چه می کنید؟؟؟!!! 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
📷 تصاویر در مرز فلسطین اشغالی با لبنان 🔺پيمان جوانان لبنانى در مرز فلسطین اشغالی با سپهبد شهید حاج : آزادى قدس نزديك است 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽اين كوچه ای است كه از ضلع شمالی به حرم حضرت زينب كبری (س) منتهی می شود! ۵ ماه است که يك نقاش ايرانی مشغول ترسيم تصاویر زیبای شهدای #مدافع_حرم است. ماه قبل كه با او صحبت كردم، گفت: "سفارش های زیادی برای قاب روبروی درب حرم مطهر داشته ام. تا ببينم قسمت چه کسی می شود!" هفته قبل قرعه به نام مستحق اصلی قاب روبروی درب؛ یعنی حاج #قاسم_سلیمانی افتاد! 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که ما میشناسیم اینطور بود: در دفاع از در مقابل دشمنان خارجی چون زره فولادین؛ در دفاع از در مقابل و تحریف چون کوه! حاج قاسم ذوب در ولایت بود... میگفت از (صحبت های در مورد سران و مدعی خط امامی بودن و گلایه از نامه های سرگشاده شان) 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتگوی تلفنی سردار شهید سپهبد حاج با دختر شهید مدافع حرم "حامد بافنده" 🔺فاطمه انتقام بابات رو گرفتم... 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حمایت از در جمع ارتش آمریکا 🔹 لوئیس فراخان شخصیت مشهور آمریکایی در جمع سربازان ارتش آمریکا: ترامپ گفته که ، بسیاری از آمریکایی ها را در عراق می کشت؛ سلیمانی، آمریکایی ها را در نیویورک کشت؟ آمریکایی ها را درکالیفرنیا کشت؟! 🔹 آمریکاییها را کجا می کشت؟! 🔹آنها را در عراق می کشت. ما در عراق چه غلطی میکنیم؟ چه کسی از شما خواست آنجا بروید؟! 💥دهها هزارنفر را در عراق کشته ایم بخاطر دروغ بوش درباره سلاح های صدام...شما جوانان را بخاطر شهوتتان به نفت، فرستادید تا کشته شوند. سلیمانی تروریست نبود. او برادر عراقی ها بود و ارتش اشغالگر ما را می کشت تا عراق آزاد شود. 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
شهید محمد حسین یوسف الهی، شهیدی که حاج قاسم سلیمانی وصیت کرد تا کنار او دفن شود. ...بعد از اینکه حاج قاسم رفت، باز بچه ها با دوربین همه جا را نگاه کردند و تا جایی که امکان داشت، جلو رفتند، ولی فایده ای نداشت. صبح روز بعد که در محوطه مقر بودیم، حسین را دیدم با خوشحالی به من گفت: هم اکبر موسائی پور را دیدم و هم صادقی را... #نهضت_کتابخوانی #کوچه_شهید #قاسم_سلیمانی 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
‏بخشی از وصیت‌نامه شهید ‎: "شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند... فرزندانتان را با نام و تصاویر آنها آشنا کنید" هنرنمایی ‎ در برنامه‌ی امشب عصر جدید، دقیقاً عمل به وصیت حاج قاسم بود. خداقوت به این جوان باغیرت ایرانی
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍️ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
مکتب فرمانده تصویری متفاوت از یک فرمانده در خط مقدم مبارزه با بیماری کرونا ! این رسم فرماندهی در مکتب سلیمانی ها ست ، فرقی نمیکند رئیس بیمارستان باشی و در بخش قرنطینه روی صندلی پرستارها از خستگی زیاد خوابت ببرد یا حاج قاسم سلیمانی باشی در خط مقدم نبرد با داعشیان کنج اتاقی ساده روی زمین طلب خواب را حساب کنی ! 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
‏شهروز مظفرنیا که سالها راننده شهید حاج ‎ بودن و در سوریه در حال جهاد با داعش به درجه شهادت رسید. فردی با اخلاق بود و هرموقع دنبال حاج قاسم می آمد دقایقی وقت میگذاشت و باهامون حرف میزد و چندین بار ماه رمضانها می آمد و با ما سحری میخورد. هیچگاه مغرور نبود. یادش گرامی "حمیدرضا عبدالمنافی" 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
‏امام خامنه‌ای تنها برای دو بزرگ‌مرد از واژه ‎ استفاده نمودند: " مکتب ‎ ؛ مکتب شهید حاج ‎ " نشر با ذکر 🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید در روز عرفه سال ۸۴ به شهادت رسید گریه و بی تابی عجیب شهید حاج در فراق شهید احمد کاظمی نثار روح مطهرشان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ نشر با ذکر 🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرمانده چقدر اربا اربا شده‌ای فرمانده چقدر مثل مولا شده‌ای ای جسم مقطعه در آغوش حسین مانند علی اکبر لیلا شده ای مداحی زیبای سید رضا نریمانی برای شهید 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فرمانده چقدر اربا اربا شده‌ای فرمانده چقدر مثل مولا شده‌ای ای جسم مقطعه در آغوش حسین مانند علی اکبر لیلا شده ای مداحی زیبای سید رضا نریمانی برای شهید نشر با ذکر 🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍ شهید حاج‌ : باید به این بلوغ برسیم که دیگر نباید دیده شویم ! آن کسی که باید ببیند،می‌بیند ... 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
✍شهید حاج ؛ 🔹 من معتقد هستم امام زمان که ظهور بکنند ، حکومتی ایجاد میکنند قله آن حکومت آن دوره ای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخش ها و حالاتش اتفاق افتاد ... نشر با ذکر 🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍شهید حاج ؛ 🔹 من معتقد هستم امام زمان که ظهور بکنند ، حکومتی ایجاد میکنند قله آن حکومت آن دوره ای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخش ها و حالاتش اتفاق افتاد ... نشر با ذکر 🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA