eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 راوی: آقای محمد احمدیان از بچه های تفحص 🌹🍃 بچه دولت آباد اصفهان بود، سال به زنده دنیا تسلط داشت، خانواده هم بود، زمان جنگ اومد و گفت : مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم. 🌹🍃 عباس اومد جبهه، خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم . فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند : آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه. بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. 🌹🍃 یه روز گفت: چند نفر میخوام که برن روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود. پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی فتاحی بود. قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: به هیچ وجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره و تخریبچی ها رفتند. 🌹🍃یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته. اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد. زمزمه مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی فتاحی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید. عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. 🌹🍃 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده 😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین. گفتن مادر بیخیال. نمیشه. مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط ….. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم. مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه 😔