🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
سخنران آقای پناهیان ومداح مراسم سید رضا نریمانی بود از همه قشر تو
آقای جعفری:سلام خواهرا خسته نباشید آقای یاسر:سلام علیکم فاطمه وسمانه:سلام .سلام زینب:سلام علیکم آقای جعفری:خانم محمدی ایشون آقای حسینی خبرنگار📷📹هستن لطفا همکاریهای لازم رو باهاشون داشته باشید
سمانه یکی محکم به شونم زدو بلند گفت بله میشناسیمشون آقای جعفری:میشناسید از کجا 😳 ؟ سمانه:همکار اخوی خانم محمدی هستند آقای جعفری :خدا رو شکر پس احتیاج به معرفی بیشتر نداریم زینب:چه همکاری میخوان؟ آقای حسینی:یک سری عکس📷 از خواهران معترض به تدفین شهدا در دانشگاه گرفتم برا مجله دانشجویی، آقای جعفری میگن که شما باید تأیید کنید تابره برا چاپ زینب:من مخالف چاپ اینچنین عکسایی هستم آقای جعفری :نگفتم سختگیره تو این کارا زینب:بله؟ آقای جعفری :ع شما که هنوز عکسا رو ندیدید چطور رد می کنید ؟ زینب:اجازه بدید بعدا در موردش صحبت میکنیم من باید برم خانواده منتظرن آقای حسینی:پس چه روزی رو تعیین میکنید برا این موضوع ؟ زینب:به آقای جعفری اعلام می کنم بهتون اطلاع بدن . خدانگهداتون
سمانه: گناه😉 داشت چرا اینجوری باهاش صحبت کردی زینب:چیزی نگفتم که مگر نمی بینی مامان منتظره ؟ احتمالا مامان میخواد بره خرید عید شمام اگه میاین سر راه شما رو می رسونیم فاطمه:نه ما چند جا کارداریم مزاحمتون نمیشیم دیگه خدافظ زینب :هر جور راحتین خدافظ زینب:سلام مامان چطوری آقا محسن بالاخره اومدی زیارت شهدا مامان :سلام دخترم خسته نباشید محسن :خیلی خوب بود دستت دردنکنه آبجی جون اولش که حاج خانم راضی نمیشد منو بیاره می گفت باید بری مدرسه همینکه تو زنگ زدی به مامان به حرف یکی ع دونش کردو مارو با خودش آورد زینب:ای بابا نه اینجوریا م که فکر می کنی نیست
سوار ماشین🚘 شدیم مامان:مطب بابا هم باید بریم باباتم کلی خرید داره دودست کت وشلوار باید براش بگیریم پنج ساله که کت نگرفته مثلا دکتره بخدا زینب:ولی فک نکنم بابا این کارو بکنه میگه تا اینا به وصله خوردن نیفتن دست به کت جدید نمی زنم مامان :میگه اسرافه آخه به این میگن اسراف رسیدیم مطب بابا رفتم داخل منشی پیش پام بلند شد سلام خانم محمدی زینب:سلام بابا اتاقن ؟ منشی :نه عمل اضطراری بهشون خورد رفتن بیمارستان زینب:عه بیمارستان حالا جواب مامانو چی بدم منشی :میتونم کمکتون کنم ؟ زینب:نه خیلی ممنون خدافظ منشی:خدافظ مامان:کو پدرت ؟ زینب:عمل داشته رفته بیمارستان مامان :ای خدا چی کارکنم از دست شما یه روز پدرت هماهنگه تو نیستی یه روز تو هماهنگی بابات نیست😠 . زینب:خودمون میریم کت شلوارخوشگل براش میگیریم وسوپرایزش می کنیم رفتیم بازار من یه مانتو قرمز برداشتم وکلی لباس بچه گونه واسباب بازی👖 👗🎀👕🚗🚜مامانم دودست کت شلوار به رنگای سورمه ای وخاکستری برا بابا و چهار تام روسری برا خودش برداشتو ومحسنم تا میتونست تیشرتای رنگاو رنگ و شلوارای کتون واسپرت گرفت مامان ومحسن رو رسوندم خونه رفتم بهزیستی
همینکه وارد حیاط بهزیستی شدم بچه ها دورم وگرفتن زینب جون زینب جون کلی ماچ 😘😘😘وبوسم کردن هدیه ها رو بهشون دادم نرگس این مال تو آیدین این ماشین خوشگلم برا تو ساسان اینم یه هواپیمای 🚀جنگی برا مرد عنکبوتیه خودم راستی سپیده کجاست ؟ آرزو :تو اتاقه نشسته داره گیه😭 میکنه زینب:برا چی آرزو:خانم الکیه الکی زینب:الان می رم حسابشو میرسم الکی گیه میکنه #ابریشم_سرخ
#داستان_واقعی
#قسمت_۸
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅
7866672_426.mp3
29.04M
مناجات #شعبانیه با نوای میثم مطیعی
🌱🌈براےهمہ #دعاڪنیم ✨