فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
زشته #شیعه #عید_غدیر غذا نده!😐
ما شیعیان رو باید به #عید_غدیر بشناسند نه فقط #عاشورا ...
مهم ترین رویداد شیعیان #غدیر و #مباهله هست
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
#پیشنهاد_دانلود✅
زیبا ترین سخنرانی مربوط به #غدیر
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🍀ارزش دوستی در نظر #امام_صادق (ع)
دو تا #مومن که نباید با هم #قهر کنن...
#استاد_رائفی_پور
⠀⠀ོ ⠀⠀ོ ⠀⠀ོ ⠀⠀ོ ⠀⠀ོ
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
👉🏼https://eitaa.com/Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_بیست_دوم شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم
﷽
#رمان
#پارت_بیست_سوم
صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند.
حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم.
تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم.
از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد.
ادامه دارد...✒️
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
﷽
#حدیثآنه 🌼
✍امام على عليه السلام:
همانا خداى سبحان روزى فقيران را در اموال توانگران واجب فرموده؛ و هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند، مگر آن كه توانگرى از وى بهره برده است. و خداى تعالى توانگران را از اين، بازخواست خواهد كرد
📚نهج البلاغه حکمت328
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
کی میگه خارج جاهای زیبای داره مگه #ایران رو دیدی⁉️
✅طبیعت چهارمحال و بختیاری
#ایران_زیبا
#گردشگری_مجازی
#ایران_شناسی
#ایران_قوی
༺✾♡✾༺✾♡✾༺♡✾༺
➣ @Ayande_Sazane_Iran
༺✾♡✾༺✾♡✾༺♡✾༺
آینده سازان ایران
کی میگه خارج جاهای زیبای داره مگه #ایران رو دیدی⁉️ ✅طبیعت چهارمحال و بختیاری #ایران_زیبا #گردشگری
✅#ارسالی از دوست عزیزمون 😍
آقای :
[علی نادریصفا هستم
خانه تاریخی طباطبایی در شهر کاشان
یکی از زیبایی های شهر ما
خیلی کانالتون عالیه ممنون از کانال خوبتون💐🙏]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورى
کــبوترِ دل مَــن پَر کـشیده چون زائر
به قصدِ مرقدِ خاکےّ حضرتِ باقر(ع)
#شهادت_امام_محمد_باقر (ع) تسلیتباد
#امام_باقر
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
🏴 کسےکه بودشکافنده
تمام علوم
هزارحیف که از
زهرکینه شدمسموم
سر تو بادسلامت
یارسول الله
وصّےپنجم توکشته شد
ولے مظلوم😔
#شهادت_امام_محمد_باقر (ع)🖤 تسلیت باد🏴
#امام_باقر
#پروفایل
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_بیست_سوم صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خ
﷽
#رمان
#پارت_بیست_چهارم
مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش را بست و رفت تهران.
چند روز بعد برگشت و گفت: «کار خوبی پیدا کرده ام. باید از همین روزها کارم را شروع کنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.»
خیلی ناراحت شدم. اعتراض کردم: «من برای عید امسال نقشه کشیده بودم. نمی خواهد بروی.»
صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. دیگر خجالت می کشم. نمی توانم سر سفره آن ها بنشینم. باید خودم کار کنم. باید نان خودمان را بخوریم.»
صمد رفت و آن عید را، که اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر کردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم که با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم.
فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش.
یک روز مشغول کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد.
ـ داداش صمد آمد!
نفهمیدم چه کار می کنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه ام گرفت. یک دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانه هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.»
اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود.
کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد.
ادامه دارد...✒️
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
﷽
#حدیثآنه 🌼
✨ رسول اكرم صلى الله عليه و آله:
🌱مَن قَـبَّلَ وَلَدَهُ كَـتَبَ اللّه عَزَّوَجَلَّ لَهُ حَسَنَةً و َمَن فَرَّحَهُ فَرَّحَهُ اللّه يَومَ القيامَةِ، و َمَن عَلَّمُهُ القُرآنَ دُعىَ بِالابـَوَينِ فَيُكسَيانِ حُلَّتَينِ يُضى ءُ مِن نورِهِما وُجوهُ اَهلِ الجَنَّةِ ؛🌱
❤️هر كس فرزندش را ببوسد ، خداوند عزّوجلّ براى او ثواب مى نويسد و هر كسى كه او را شاد كند ، خداوند روز قيامت او را شاد خواهد كرد و هر كس قرآن به او بياموزد ، پدر و مادرش دعوت مى شوند و دو لباس بر آنان پوشيده مى شود كه از نور آنها ، چهره هاى بهشتيان نورانى مى گردد.🌸💫
📚كافى(ط-الاسلامیه) ج 6، ص 49
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
#تلنگر
چه خوبه که کـ🔐ـلید باشیم نه قفل!
◄ نوازش باشیم نه سیلـــــے!
◄ با هم بخـــــندیم نه به هم!
◄ راه باشــــــــــیم نه ســـــد!
◄ درڪ ڪـــــنیم نه تــــرڪ!
نمڪ لحظهها باشیم نه نمک زخمها!
@Ayande_Sazane_Iran
﷽
#حدیثآنه 🌼
امام على عليه السلام:
إنَّ عُمرَكَ مَهرُ سَعادَتِكَ إن أنفَدتَهُ فی طاعَةِ رَبِّكَ
عمر تو مهريه خوشبختى توست، اگر آن را در راه طاعت پروردگارت بگذرانى
غررالحكم حدیث3429
#سخن_دوست
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran
تشرف محمد علی فشندی.mp3
3.57M
🔴 شرکت امام زمان(عج) در روز عرفه در روضه حضرت عباس در عرفات
#ابراهیم_افشاری
#عرفه
👉🏼@Ayande_Sazane_Iran