آینده سازان ایران
به وقت🕗 #طب_سنتی🌿 🔴 فواید مصرف آب جوشیده ولرم شده قبل از صبحانه⁉️ 1⃣ با کبد چرب مبارزه می کند. 2⃣
به وقت🕗 #طب_سنتی🌿
🔴ضدعفونی طبیعی #گوارش
🔷 وقتی غذا همراه با #نمک_دریا استفاده میشود، از سنگینی غذا کاسته میشود
✔️ باید توجه داشت اینكه توصیه شده قبل و بعد از غذا نمک چشیده شود، چشیدن نمک منجر به ترشح و تحریک بزاق و تحریک اشتها و ضد عفونی شدن مجاری میشود
✔️ قبل از اینكه غذا وارد دهان و گوارش شود و نیز وقتی كه انسان غذایش را خورد، خوب است كه در حد مختصری از نمک بچشد این امر موجب میشود نمک در فضای دهان و مری و تا حدودی معده باقی بماند و آن قسمتها را ضد عفونی کنید.
✅ پیامبر (ص) میفرمایند: «بر شما باد خوردن نمک، زیرا درمان هفتاد بیماری است که کمترین آن جذام و برص و جنون است.» پیامبر (ص) میفرمایند: «سه لقمه با نمک قبل از غذا، هفتادودو نوع بلا را از بنیآدم برطرف میکند.» امام صادق(ع)میفرمایند: «بر شما باد این دو سفید، نان و نمک، زیرا در نمک ایمنی از جذام و پیسی و جنون است.»
⚠️ دقت داشته باشین #نمک «دریا» نه نمک های صنعتی، نمک های صنعتی بیماری زا هستن.
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_سیصد_و_چهارم بالای سرم ایستاده بود و با چشمان مهربانش نگاهم میکرد که به زحمت لبخندی
﷽
#رمان
#پارت_سیصد_و_پنجم
تا به کناری رسیدیم. خانواده آسید احمد هم از جاده خارج شدند که مامان خدیجه به زبان آمد و رو به مجید کرد: «هر چی بهش میگم، میگه چیزی نیس.» و مجید دیگر گوشش بدهکار این حرفها نبود که برایم صندلی آورد و کمکم کرد تا بنشینم. آسید احمد عقبتر رفت تا من راحت باشم و مامان خدیجه و زینبسادات بالای سرم ایستاده بودند. هر چه به مجید میگفتم اتفاقی نیفتاده، توجهی نمیکرد، مقابلم روی زمین زانو زد و خودش کفشهایم را درآورد که دیدم سرِ هر دو جورابم خونی شده و اولین اعتراض را مامان خدیجه با لحن مادرانهاش کرد: «پس چرا میگی چیزی نشده؟!!!» مجید در سکوتی سنگین فقط به پاهایم نگاه میکرد که زیر لب پاسخ دادم: «فکر نمیکردم اینجوری شده باشه.» و در برابر نگاه ناراحتش دیگر جرأت نکردم چیزی بگویم که سرش را بالا آورد و طوری که مامان خدیجه و زینبسادات نشنوند، توبیخم کرد: «با خودت چی کار کردی؟ چرا زود تر به من نگفتی؟» و دیگر صبر نکرد و با ناراحتی از جایش بلند شد. نگاهش با پریشانی به دنبال چیزی میگشت که مامان خدیجه اشاره کرد: «اون پایین ماشین هلال احمر وایساده...» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده بود که مجید سراسیمه به راه افتاد. زینبسادات با دلسوزی به پایم نگاه میکرد و حالا نوبت مامان خدیجه بود تا دعوایم کند: «آخه مادرجون! چرا حرفی نمیزدی؟ هنوز چند ساعت راه تا کربلا مونده!» از این حرفش دلم لرزید و از ترس اینکه نتوانم با پای خودم وارد کربلا شوم، آسمان سنگین چشمانم ملتهب شد، ولی نه باز هم به اندازهای که قطره اشکی پایین بیاید که با دل شکستگی سر به زیر انداختم و چیزی نگفتم. جمعیت عزاداران به سرعت از مقابلمان عبور میکردند و خیال اینکه من جا مانده و بقیه را هم معطل خودم کردهام، دلم را آتش میزد که مجید با بسته باند و پمادی که از هلال احمر گرفته بود، بازگشت. ظاهراً تمام مسیر را دویده بود که اینچنین نفس نفس میزد و پیشانیاش خیس عرق بود. چند قدم آنطرفتر، به دیوار سیمانی یکی از موکبها، شیر آبی وصل بود که کمکم کرد تا آنجا بروم و باز برایم صندلی گذاشت تا بنشینم. آسید احمد چند متر دورتر ایستاده و به جز دو سه نفر از اهالی موکب کسی اطرافمان نبود که مجید رو به مامان خدیجه کرد: «حاج خانم! میشه چادر بگیرید؟» و مامان خدیجه فکر بهتری به سرش زده بود که از ساک دستیاش ملحفهای درآورد و با کمک زینبسادات، دور پاهایم را پوشاندند تا در دید نامحرم نباشم. مجید کوله پشتیاش را در آورد و به دیوار تکیه داد تا نیفتد. مقابل قدمهای مجروحم روی زمین نشست و با مهربانی همیشگیاش دست به کار شد. از اینکه سه نفر به خدمتم ایستاده و آسید احمد هم معطلم شده بود، شرمنده شده و باز دلواپس حجابم بودم که مدام از بالای ملحفه سرک میکشیدم تا پاهایم پیدا نباشد. مجید جورابهایم را در آورد، شیر آب را باز کرد و همانطور که روی صندلی نشسته بودم، قدمهایم را زیر آب میشست. از اینکه مقابل مامان خدیجه و زینبسادات، با من اینهمه مهربانی میکرد، خجالت میکشیدم، ولی به روشنی احساس میکردم که نه تنها از روی محبت همسری که اینبار به عشق امام حسین (علیهالسلام) اینچنین عاشقانه به قدمهایم دست میکشد تا گرد و غبار از پای زائر کربلا بشوید. حالا معلوم شده بود که علاوه بر زخم انگشتانم، کف پایم هم تاول زده و آب که میخورد، بیشتر میسوخت و مامان خدیجه زیر گوشم حرفی زد که دلم لرزید: «این پاها روز قیامت شفاعتت رو میکنه!» از نگاه مجید میخواندم چقدر از این حالم دلش به درد آمده و شاید مثل من از مامان خدیجه خجالت میکشید که چیزی به زبان نمیآورد و تنها با سرانگشتان مهربانش، خاک و خون را از زخم قدمهایم میشست. با پماد و باندی که از هلال احمر گرفته بود، زخمهای پایم را بست و کف پایم را کاملاً باند پیچی کرد و من دل نگران ادامه مسیر بودم که با لحنی معصومانه زمزمه کردم: «مجید! من میخوام با پاهای خودم وارد کربلا بشم!» آهسته سرش را بالا آورد و شاید جوشش عشق امام حسین (علیهالسلام) را در نگاهم میدید که پرده نازکی از اشک روی چشمانش نشست و با شیرینزبانی دلداریام داد: «انشاءالله که میتونی عزیزم!» ولی خیالش پیش زخمهایم بود که نگاهش به نگرانی نشست و چیزی نگفت تا دلم را خالی نکند. جورابهایم دیگر قابل استفاده نبودند که مامان خدیجه برایم جوراب تمیز آورد و پوشیدم...
✍️به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] 🔴زنان و مردان بخوانند! 💠 همسر شما همانی میشود که مدام در گوشش میخوانید! به صور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
🔴 در آخرالزمان یکی از هدفهای اصلی شیطان، خانوادههاست.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
l[پارت42]l 🎙 #ارتباط_موفق با همسرتان💞 💠 سبُکسری، از حدگذراندنِ شوخی است! ✓ شوخی، (البته به میزا
ارتباط موفق_43.mp3
11.81M
l[پارت43]l
🎙 #ارتباط_موفق با همسرتان💞
- ملالت
- بینشاطی
- خمودی
- کسالت
- زودرنجی، بیحوصلگی و ....
☜ شما را به انسانی تبدیل میکند که اساساً دیگران هیچ رغبتی به ارتباط گیری و مهرورزی به او ندارند.
💠 قدرت جذب انسان، دقیقاً با میزان نشاط او در ارتباطاتش ارتباط مستقیم و تنگاتنگ دارد.
🔸#استاد_شجاعی 🎤
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
🔴ترور آیتالله #سلیمانی در بابلسر
🔹معاون سیاسی امنیتی استاندار مازندران از سوءقصد به جان آیتالله سلیمانی، نماینده مجلس خبرگان رهبری و نماینده سابق ولیفقیه در سیستانوبلوچستان در بابلسر خبر داد.
🔹ضارب دستگیر شده اما آیتالله سلیمانی در اثر این حادثه به شهادت رسید.
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
هیچوقتنگومننمۍتونمبراۍامامزمان
ڪارۍڪنمهرڪسۍمیتونهتوهرجایۍ
ڪههستبراۍامامزمانوبهترشدنجامعش
ڪارۍکنه..
فقطڪافیهبخوادڪلایادتونباشههیچ شیعهاۍوجودندارهڪهتوانایۍڪارڪردن
براۍامامزمانشرونداشتهباشهخدا
پتانسیلشوتووجودهمهشیعههاگذاشته،فقط
بایداستفادهکنیمبقول
#شهیدمحمودرضابیضایۍ ماشیعهبدنیا
اومدیمڪهموثرتوظهورباشیم
"یعنۍدنیارونجاتبدیم"
مبادامایۍڪهقرارهدنیارونجاتبدیمدرگیره
گناهباشیمواماممونروتنهابزاریم..!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•~🌿🌸~•
میگن که
استغفار خیلی خوبه ♥️...
حتی اگه به خیال خودت
گناهیرومرتمبنشدهباشی
استغفارکن
دلروجلامیده.
#تلنگرانه
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_سیصد_و_پنجم تا به کناری رسیدیم. خانواده آسید احمد هم از جاده خارج شدند که مامان خدیجه
﷽
#رمان
#پارت_سیصد_و_شیشم
تا به کناری رسیدیم. خانواده آسید احمد هم از جاده خارج شدند که مامان خدیجه به زبان آمد و رو به مجید کرد: «هر چی بهش میگم، میگه چیزی نیس.» و مجید دیگر گوشش بدهکار این حرفها نبود که برایم صندلی آورد و کمکم کرد تا بنشینم. آسید احمد عقبتر رفت تا من راحت باشم و مامان خدیجه و زینبسادات بالای سرم ایستاده بودند. هر چه به مجید میگفتم اتفاقی نیفتاده، توجهی نمیکرد، مقابلم روی زمین زانو زد و خودش کفشهایم را درآورد که دیدم سرِ هر دو جورابم خونی شده و اولین اعتراض را مامان خدیجه با لحن مادرانهاش کرد: «پس چرا میگی چیزی نشده؟!!!» مجید در سکوتی سنگین فقط به پاهایم نگاه میکرد که زیر لب پاسخ دادم: «فکر نمیکردم اینجوری شده باشه.» و در برابر نگاه ناراحتش دیگر جرأت نکردم چیزی بگویم که سرش را بالا آورد و طوری که مامان خدیجه و زینبسادات نشنوند، توبیخم کرد: «با خودت چی کار کردی؟ چرا زود تر به من نگفتی؟» و دیگر صبر نکرد و با ناراحتی از جایش بلند شد. نگاهش با پریشانی به دنبال چیزی میگشت که مامان خدیجه اشاره کرد: «اون پایین ماشین هلال احمر وایساده...» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده بود که مجید سراسیمه به راه افتاد. زینبسادات با دلسوزی به پایم نگاه میکرد و حالا نوبت مامان خدیجه بود تا دعوایم کند: «آخه مادرجون! چرا حرفی نمیزدی؟ هنوز چند ساعت راه تا کربلا مونده!» از این حرفش دلم لرزید و از ترس اینکه نتوانم با پای خودم وارد کربلا شوم، آسمان سنگین چشمانم ملتهب شد، ولی نه باز هم به اندازهای که قطره اشکی پایین بیاید که با دل شکستگی سر به زیر انداختم و چیزی نگفتم. جمعیت عزاداران به سرعت از مقابلمان عبور میکردند و خیال اینکه من جا مانده و بقیه را هم معطل خودم کردهام، دلم را آتش میزد که مجید با بسته باند و پمادی که از هلال احمر گرفته بود، بازگشت. ظاهراً تمام مسیر را دویده بود که اینچنین نفس نفس میزد و پیشانیاش خیس عرق بود. چند قدم آنطرفتر، به دیوار سیمانی یکی از موکبها، شیر آبی وصل بود که کمکم کرد تا آنجا بروم و باز برایم صندلی گذاشت تا بنشینم. آسید احمد چند متر دورتر ایستاده و به جز دو سه نفر از اهالی موکب کسی اطرافمان نبود که مجید رو به مامان خدیجه کرد: «حاج خانم! میشه چادر بگیرید؟» و مامان خدیجه فکر بهتری به سرش زده بود که از ساک دستیاش ملحفهای درآورد و با کمک زینبسادات، دور پاهایم را پوشاندند تا در دید نامحرم نباشم. مجید کوله پشتیاش را در آورد و به دیوار تکیه داد تا نیفتد. مقابل قدمهای مجروحم روی زمین نشست و با مهربانی همیشگیاش دست به کار شد. از اینکه سه نفر به خدمتم ایستاده و آسید احمد هم معطلم شده بود، شرمنده شده و باز دلواپس حجابم بودم که مدام از بالای ملحفه سرک میکشیدم تا پاهایم پیدا نباشد. مجید جورابهایم را در آورد، شیر آب را باز کرد و همانطور که روی صندلی نشسته بودم، قدمهایم را زیر آب میشست. از اینکه مقابل مامان خدیجه و زینبسادات، با من اینهمه مهربانی میکرد، خجالت میکشیدم، ولی به روشنی احساس میکردم که نه تنها از روی محبت همسری که اینبار به عشق امام حسین (علیهالسلام) اینچنین عاشقانه به قدمهایم دست میکشد تا گرد و غبار از پای زائر کربلا بشوید. حالا معلوم شده بود که علاوه بر زخم انگشتانم، کف پایم هم تاول زده و آب که میخورد، بیشتر میسوخت و مامان خدیجه زیر گوشم حرفی زد که دلم لرزید:«این پاها روز قیامت شفاعتت رو میکنه!» از نگاه مجید میخواندم چقدر از این حالم دلش به درد آمده و شاید مثل من از مامان خدیجه خجالت میکشید که چیزی به زبان نمیآورد و تنها با سرانگشتان مهربانش، خاک و خون را از زخم قدمهایم میشست. با پماد و باندی که از هلال احمر گرفته بود، زخمهای پایم را بست و کف پایم را کاملاً باند پیچی کرد و من دل نگران ادامه مسیر بودم که با لحنی معصومانه زمزمه کردم: «مجید! من میخوام با پاهای خودم وارد کربلا بشم!» آهسته سرش را بالا آورد و شاید جوشش عشق امام حسین (علیهالسلام) را در نگاهم میدید که پرده نازکی از اشک روی چشمانش نشست و با شیرینزبانی دلداریام داد: «انشاءالله که میتونی عزیزم!» ولی خیالش پیش زخمهایم بود که نگاهش به نگرانی نشست و چیزی نگفت تا دلم را خالی نکند. جورابهایم دیگر قابل استفاده نبودند که مامان خدیجه برایم جوراب تمیز آورد و پوشیدم...
✍️به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
امروز 10 تا پست عاشقانه براے شوهرم گذاشتم دیدم جواب داده عزیزم ﺣﻘﻮﻗﻤﻮ ﺑﮕﻴﺮﻡ چشم چقد ڪمال، چقد فه
[#خنده]
هنر نزد ایرانیان است و بس:/ 😂😐👆🏼...
═══ೋ❀😝❀ೋ═══
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] 🔴 در آخرالزمان یکی از هدفهای اصلی شیطان، خانوادههاست. •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• 🆔|
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
🔴 مردها بدانند!
💠 #مردها باید بدانند اگر همیشه #گوش خوب و #صبور باشند و هنگامیکه #زن با عصبانیت دارد مسلسلوار نسبت به شرایط موجود #گلایه میکند #شما با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه کنید، حتما همسرتان شیفته شما میشود!
💠 زنها از داشتن یک تکیه گاه #صبور و #آرام، خیلی زیاد #لذت میبرند!
💠 برای اینکه همسرتان متوجه شود دارید خوب گوش میدهید حتماً موقع صحبتهایش به او توجه کنید، به چشمانش با دقّت نگاه کنید، به نشانهی تایید، سرتان را تکان دهید، گاهی از جملاتی مثل: "درست میگی"، "صحیح"، "حلش میکنم نگران نباش" ، "خودتو ناراحت نکن" و هر جملهای که توجه شما را نشان میدهد استفاده کنید تا همسرتان هرچه سریعتر به #آرامش برسد و سپس، درباره مشکلش با او صحبت کنید تا حل شود.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
به وقت🕗 #طب_سنتی🌿 🔴ضدعفونی طبیعی #گوارش 🔷 وقتی غذا همراه با #نمک_دریا استفاده میشود، از سنگینی غ
به وقت🕗 #طب_سنتی🌿
خواص درمانی چغاله بادام(😋😂)
1⃣ترکیبات اسیدی آن در معده مانع آسیب رسیدن به بافت معده و بروز سرطان معده میشود.
2⃣جلوگیری از گرفتگی عضلات.
3⃣تقویت لثه و ریشه دندانها.
4⃣جلوگیری از خشکی دهان
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[#خنده ] خدا نکنه😐😂... 🎭l#مهدی_داب 🎭l#مهدی_حسینیان 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[#خنده ]
نکته اخلاقی: در گذاشتن بیوگرافی دقت فرمایید😐😂...
🎭l#مهدی_داب
🎭l#مهدی_حسینیان
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرایی که اجازه اجرا در برنامه #زندگی_پس_زندگی را نگرفت...
🎤I#استاد_رائفی_پور
(ضبط این سخرانی نمیدونم برای چه سالی هست...)
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
[#استوری]
خیلی فرقِ بین اینکه
به دنبال شهادت باشی
یا شهادت دنبال تو باشه…
زخمی باشی وسط میدون
پشت فرمون تو خیابون!
یا تو بانک بدون خدم و حشم
و حلقه محافظا
پیگیری کارای شخصی
مثل هممون…
ای در وطن خویش غریب
تو میروی به سلامت
سلام ما را برسان…
شهیدِ عزیز
حضرت آیت الله عباسعلی سلیمانی
#ایت_الله_سلیمانی
#شهادت
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[#خنده] هنر نزد ایرانیان است و بس:/ 😂😐👆🏼... ═══ೋ❀😝❀ೋ═══ 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
نمونه ای دیگر از هنر ...😐😂✋
⚠️نکته اخلاقی: برای هر مشکلی یه راه حلی وجود داره، فقط به طرز تفکرت بر میگرده؟
═══ೋ❀😂❀ೋ═══
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ضرغامی: من گاهی از روی عمد در مصاحبههایم کلمات انگلیسی بهکار میبرم تا برنامۀ صداوسیما به آن ایراد بگیرد و آموزشی برای مردم شود😐
ممنون که به فکر آموزش مردم هستید آقای وزیر😂
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «سختی راه ظهور»
🎤I#استاد_شجاعی
🔸 رسیدن به #ظهور دردسر داره، قحطی داره، گرونی داره...
پایان حکومت تمام طاغوتها بی دردسر نیست
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
به وقت🕗 #طب_سنتی🌿 خواص درمانی چغاله بادام(😋😂) 1⃣ترکیبات اسیدی آن در معده مانع آسیب رسیدن به بافت م
به وقت🕗 #طب_سنتی🌿
آویشن درمان بیماری ها🌱👇
🔸آویشن حاوی خواص ضد عفونی کنندگی و آنتی بیوتیکی است و یه درمان عالی برای وقتیه که سرماخورده هستین، گلودرد دارین و سرفه میکنین.
🔹همچنین آویشن داروی سنتی دردهای معده و روده است !
🔸جوشانده این گیاه در درمان پیچش روده و اسهال مؤثر است و برای دفع انگل های روده، در گذشته از آویشن استفاده میکرده اند.
✅ 2تا3قاشق اویشن خشک را با ۳لیوان آب جوشانده و میل نمایید بهتر است با عسل و یا نبات ان را شیرین کنید.
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] 🔴 مردها بدانند! 💠 #مردها باید بدانند اگر همیشه #گوش خوب و #صبور باشند و هنگامیکه
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
🔴 آقایون بدانند!
💠 آقایان محترم این نکته را فراموش نکنید هیچ وقت نگید من دارم کار میکنم و خانمم داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش!
💠 خانم شما به شنیدن واژههای دوست داشتن و #ابراز علاقه و محبت کلامی نیز نیاز دارد و این مساله همچون نیاز به آب خوردن نیازی همیشگی است.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran