eitaa logo
آیت الله گرامی
250 دنبال‌کننده
36 عکس
1 ویدیو
3 فایل
نشر آثار و بیانات آیت الله گرامی @ayatollah_gerami آدرس کانال تلگرام https://t.me/ayatollah_gerami
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا انسان از اصل خویش(عالم تجرد) جدا شد؟ همه کسانی که روح را مخلوق قبل از بدن و به اصطلاح، مجرد حدوثی و بقایی می دانند، باید در این باره پاسخ بدهند. حافظ هم می گوید: طاهر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه‌ چون افتادم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم سایه ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم شاعر شیراز در این بیت اخیر علت مفارقت را این می داند که باید برای رسیدن به کمال انسانی که همان خداگونه شدن،و سر کوی دوست بودن است، ترک بهشت وصل کند و به حرکت و تکاپو بیافتد که وصل اول یک وصل غیر عارفانه و به نوعی وصل کور است. در وصل اول علم بوده است، علم به طوبی (درخت طوبی در این زبان گسترده است و شاخه های بینهایتش همه جا را احاطه کرده است) همراه وصل حور و آب حیات بوده است، لیکن باید همه ی آنها را ترک شود تا به حرکت و تکاپو بیافتد. و آنگاه وقتی برای وصل عارفانه به حرکت در این جهان کشیده می شود، همه ی علوم را از یاد می برد. ولی اگر پس از این حرکت تکاملی دوباره به آن اوج وصل برسد دیگر جدایی ندارد. زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم گر از این منزل غربت به سوی خانه روم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم در این شعر، میخانه یعنی وصل محبوب که ( مستی)در عین عاقل و فرزانه بودن است. برداشتي از کتاب فلسفه ص۱۴۷ تالیف آیت الله گرامی ۱۳۵۹ @ayatollah_gerami
در سوره یس فرموده است(الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان) یعنی ای آدمی زادگان مگر با شما پیمان نبستم که شیطان را پرستش نکنید. پیمان پس از آگاهی و علم است! و گفته اند که این پیمان قبل از این جهان در عالم ذر بوده است. .. و نیز در سوره اعراف آمده است (و اذا اخذ ربک بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهد علی انفسهم الست بربکم قالو بلی) یعنی : آنگاه که خدایت از فرزندان آدم از نسلشان پیمان گرفت و آنها را گواه بر خودشان قرار داد که آیا من خدایتان نیستم، گفتند آری. لیکن با مختصری دقت معلوم می شود که منظور از این گونه کلمات قرآن همان است که فطرت خوانده می شود. یعنی اعتقاد به خداوند فطری انسان هاست و از همان ابتدای خلقت انسان با انسان همراه است. وگرنه همان طور که در تفسیر مجمع البیان آمده است، این چه پیمانی است که هیچ یک از انسان ها آن را به خاطر نمی آورند؛ … (با این که قرآن درباره مکالمات بهشتیان و دوزخیان در قیامت تصریح دارد که‌ آنها مطالب انبیا را که در دنیا مطرح بوده است به خاطر دارند)... برداشتي از کتاب فلسفه ص۱۴۹ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
مراسم شب احیاء شب های قدر ماه مبارک رمضان ۱۳۹۸شمسی شب نوزدهم فضائل حضرت امیرامومنین علی علیه السلام https://t.me/ayatollah_gerami/1496 شب بیست و یکم پیرامون سوره کوثر و تکاثر https://t.me/ayatollah_gerami/1498 شب بیست و سوم https://t.me/ayatollah_gerami/1505
حسیون معتقدند منشاء همه ی علوم( آگاهی‌ها)، حواس(ظاهری) است؛ به این معنی که هر چیزی را ذهن به وسیله ی حس از خارج گرفته و تنها تغییری که ممکن است روی آنها بدهد، این است که آنها را تجزیه کند و یا دو شیء را با هم ترکیب نماید و یا یک کلی را از افراد خاص خود تجرید نماید و به‌ همه ی موارد تعمیم بدهد. ژان لاک انگلیسی(۱۷۰۴م) که از سردمداران این مکتب است، می گوید:(در عقل چیزی نیست که قبل از آن در حس وجود نداشته باشد.) او همه ی اصول عقلی را رد کرد. هیوم اسکاتلندی(متولد ۱۷۱۱) نیز در مهم ترین کتابش،طبیعت انسان، همه ی امور غیر حسی را رد کرد و علت نخستین و ماوراء طبیعت را نیز غیر واقعی دانست. نامبرده حتی درباره ی تصورات ذهنی معتقد شد که در تصورات ذهنی ما تصورات حقایق اشیاء نیست، بلکه تصویر ضعیف شده ی تاثرات فعلی و حس ظاهر است، معانی و مفاهیم همه تاثرات حواس ما از واقعیتهای برون می باشد و تعقل جمع ( بندی)آنها از راه تداعی می باشد. مکتب مزبور موجب شده که بسیاری از غیر محسوسات مورد شک واقع شود و یا انکار گردد. مفهوم علیت دیگر نامفهوم شد، زیرا جز تعاقب دو شیء(علت و معلول ) چیز دیگری که نمایانگر رابطه ی آنها باشد احساس نمی شد. و هیوم تصریح کرد که علیت همان تعاقب است. بارکلی انگلیسی در جوهر مادی جسم شک کرد و چنین استدلال کرد که ما فقط ظاهر جسم را احساس می کنیم. مکتب شکاکان از نظریه ی حسی به وجود آمد، زیرا منشأ همه ی ادراکات، حس شمرده می شد، و در حس هم اشتباهات زیادی کشف شد و بسیاری چیز ها هم که مستقیما به حس نمی آید. استدلال‌های سوفسطایی گری بارکلی نیز زاییده همین مکتب بود و می بایست هم این فرزند از آن مکتب متولد گردد. کانت آلمانی هم، که عظمت مکتب فلسفی هیوم را اذعان داشت، پذیرفت که معانی، منشأ حسی دارد، ولی گفت نباید منحصر به حس نمود؛ زیرا انسان قوه‌ ای دارد که از درون هم چيزي به معانی و مفاهیم محسوس شده می افزاید. مکتب حسیون چنان عظمت پیدا کرده بود که چشم ها را خیره می کرد و کانت هم، که در دقت معروف بود، تحت تاثیر آن بود. هیوم فقط در استدلال های نظری شک و تردید می آورد، ولی در سیاست و اخلاق زندگی شک نمی آورد، اما شکاکان پس از او،به خصوص در اوایل قرن بیستم که مکتب شک دوباره جان گرفت، در همه چیز حتی در سیاست و اخلاق شک کردند. برداشتي از کتاب فلسفه ص۱۵۱ و۱۵۲ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
مکتب حسیون ، با همه ی اشکالاتی که دارد ، از یک نقطه مثبت مهمی برخوردار است و آن وارد نشدن و بحث نکردن در مسائل غیر حسی است. حتی آن جا که غیر محسوسات را انکار می کنند،صرفا انکار براساس حس و به معنای نفی ادراک غیر حسی است ، یعنی می گویند: ما غیر محسوس، را درک نمی کنیم. لیکن ماتریالیست های جدید با این که حسی هستند در مفاهیم کلی عقلی مداخله می کنند و مطالبی را به عنوان فلسفه ارائه می دهند. با این که بر مبنای اصالت حس ، این مفاهیم و مقولات کلی فلسفی اساسا معنی ندارد ( و نوشتن کتابی درباره ی مقولات فلسفی - توسط دانشمند حس گرا و تجربه گرا-هم بی مورد خواهد بود). برداشتي از کتاب فلسفه ص۱۵۳ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
این اشکال بر حسیون وارد است که «بیشتر اکتشافات علمی و ابداعات دو قرن اخیر ، حاصل تفکر نظری و قیاسی و فرضیات حدسی بود( که در ابتدا به طور تئوری ارائه شد و ) سپس با تجربه‌ عملی تایید آن به اثبات رسید. اگر بنا بود به افکار غیر حسی ، هیچ ارزش علمی و فلسفی ندهیم، باید این تئوری هابه دور ریخته می شد و آنگاه هرگز به دنبال تحقیق آن نمی رفتیم و در نتیجه این همه ابداعات و اکتشافات مهم به ظهور نمیرسید. برداشتي از کتاب فلسفه ص۱۵۸ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
نوعا دیالکتیک را از ریشه ی (دیالگو) یونانی، که به معنای مباحثه و مناظره است، گرفته اند و از این نظر که مباحثه ، منشاء تکامل دانش است، دیالکتیک را در معنای تحول و تغییر تکاملی به کار می برند؛ بعضی از ریشه ی (دیا) به معنای گذر و عبور گرفته اند، و به هر حال ؛ در این اواخر به روش فکری خاصی که مارکسیست ها معتقدند، «دیالکتیک » گفته اند؛ البته خودشان این اصطلاح را برای مکتب فکری شان انتخاب کرده اند و می خواهند بگویند فقط این روش است که موجب تحول و حرکت تکاملی است و این حرکت را از درون اشیاء و با عبور و گذار از منطقه جنگ، و جنگ زده در داخل هر پدیده می دانند؛ اینها مکتب فکری شان را بر اساس اصولی خاص که معمولا چهار اصل می دانند، استوار می کنند، و منظور از اصول دیالکتیک همان اصول چهارگانه می باشد. … برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۴۵ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
می گوییم : روش صحیح استدلال ، همان روش طبیعی است که بدون نیاز به برهان عقلی نظری ، هر کسی با کمترین تنبه ادراک می کند، و چون طبیعی است ، آیات قرآن کریم نیز (که مکررا اصرار به تفکر دارد) راه تفکر را نشان نمی دهد؛ … منظورم مورد تفکر نیست تا بگویید این همه دستور به «نظر در تاریخ و طبیعت » داده است بلکه منظورم برنامه تفکر است که فکر کردن یقین اور ، چگونه انجام می شود؟ می گوییم این نشان ندادن برنامه تفکر (با این همه اختلاف ها که میان اندیشمندان منطقی دیالکتیکی و یا به اصطلاح متافیزیکی است )..، دلیل این است که تنها یک راه تفکر طبیعی وجود دارد که قرآن هم همان را می گوید و همان است که برهان است و تدبر است و تعقل است و میزان است. برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۵۱ و ۲۵۲ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
گفته شده که روش دیالکتیکی ، روشی کاربردی است که موجب تحول علمی شده و مشکلات را از طریق پیدا کردن راه حل مناسب و عملی از سر راه ذهن بردارد، و بنا بر این معنی، هر کسی می تواند ادعا کند که روش من دیالکتیکی است نه روش دیگران ! ولي معمولا حرکت ذهن را از درون و بر اساس تضاد، حرکت دیالکتیکی شناخت و حرکت ماده را از درون و براساس تضاد، حرکت دیالکتیکی طبیعت، اصطلاح می کنند؛ این اصطلاح از ابتدا به این صورت نبوده و هرگونه روش تحول آفرین فکری و یا خصوصا تحول از درون - بدون لحاظ تضاد- را دیالکتیک می گفته اند که بر این اساس روش سقراط و افلاطون دیالکتیکی محسوب می شده است. برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۵۴ و ۲۵۵ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
به نام خدا حسب اطلاع حضرت آیت الله گرامی در ایام با سعادت میلاد ثامن الحجج در مشهد مشرف اند. و روزانه ساعت ده در دفتر، دیدار دارند. خ ایت الله بهجت- ۱۳
سقراط که برخی او را حتی پیامبر دانسته اند ، اهل قلم نبود و تالیفی از او برجای نمانده است. خدمات اجتماعی او از طریق مجاهدت های تبلیغی بود و بالاخره بر سر همین انجام وظیفه جان خود را به وسیله ی سم شوکران از دست داد! تبلیغات او موثر بود ولی در آن شرایط حساس بسیار سخت بود، نه همچون زمان ما، بلکه بارها و بارها سخت تر! پس از یک درگیری عمومی در آتن -یونان - همه چیز مردم به یغما رفت و چون فتنه آرام گرفت برای برگرداندن هر حقی به صاحبش دادگاه هایی تشکیل شد؛ قضات و وکلای دادگاه ها در برابر رشوه به نفع رشوه دهندگان سخنرانی می کردند و بدین وسیله جو دادگاه را به نفع آنها تغییر داده و به خواسته آنها حکم می کردند! آنها چنان در فن خطابه ماهر بودند که گویا هیچ واقعیتی جز زبان آنها در کار نیست؟! چنان مغرور شده بودند که (پروتا کوارس) می گفت:( مقیاس حق و باطل، درک خود انسان است، هر آنچه انسان آن را صحیح دانست حق است) یعنی واقعیتی جز ذهن ما در کار نیست. و یکی دیگر از این گروه به نام (گرگیاس) می گفت:( دلیل هایی داریم که محال است چیزی در خارج وجود داشته باشد! و به این فرض هم که باشد شناخت و شناساندنش محال است) و فکر می کنم این ها شرم کرده اند که صریحا حرفشان را بزنند. منظور این نبود که واقعیتی جز ذهن ما در کار نیست، بلکه واقعیتی جز زبان ما در کار نیست، و نمی خواهیم واقعیت را بدانیم، فعلا که دنیا در چنگ ماست. این افراد به نام دانشمند معروف شدند؛ (سوفیست) آن هم چه دانشمندانی! مقتدر و زبردست، روش اصالت ذهن (و یا به نظر من اصالت زبان ) آنها باعث شد که مردم تدریجا عقاید خود را از دست دادند.. مردم همیشه این طور هستند که اگر ظلم و تعدی و تبعیض و حاکمیت روابط بر ضوابط، از رهبران فکری خود ببینند عقایدشان سست می شود و تدریجا در همه چیز شک می کنند، در مفهومی و هر کلامی و هر واقعیتی...! کار سقراط و دیگر هم رزمان فکری او خیلی مشکل بود، باید هر مفهوم و لغتی را دقیقا تحلیل کنند تا معنای واقعی آن را روشن سازند و وقتی به مفاهیم و لغات دیگری که برای روشن کردن مفهوم اولی لازم است می رسیدند می دیدند آن ها را نیز باید به کاوش بگذارند و تحلیل نمایند؛ به عنوان نمونه ی کوچک مباحثه سقراط را با گرگیاس در مورد خطابه ببینید که چگونه سقراط برای تشریح «خطابه » تحلیل و توصیف می‌کند. [ حکایت شیرینی است از کیفیت تولد فلسفه] …. برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۵۵ و ۲۵۶ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
روش سقراط این بود که برای تحلیل یک مطلب ، از اندوخته های ذهنی افراد استفاده می کرد و از همان فرآورده‌های ذهنیشان مشکل را حل کرده و به این نتیجه می رسید که پس هر مطلبی و مفهومی در درون ذهن خود افراد جایگاه دارد و یکی از دلایل افلاطون هم در اعتقاد تقدم روح بر بدن و «علم تذکری» همین است، .. این روش، روش دیالکتیکی است، یعنی تحول از مرحله اجمال و ابهام به مرحله تفصیل و آگاهی، و نیز از درون ذهن و از میان دریافت های فطری ذهن. افلاطون نیز همان روش سقراط را معتقد بوده است. وی در قسمت های مختلف کتاب جمهوریت خویش، آن روش را مجسم کرده و دیالکتیک نامیده است. با طرح سوال ها و ارائه ی نظریات مختلف و تحلیل هر یک و بررسی دقیق نقاط ضعف و قوت آنها و تعیین نظریه ی صحیح، به مطلوب واقعی می رسید، وی معتقد است برای رسیدن به مطلوب صحیح باید ذهن را پاک و آزاد سازیم، پایه تربیت فکری و پاکسازی ذهن چهار علم مقدماتی است: ریاضیات، هندسه، نجوم، موسیقی، اینها ذهن را آماده می کند که مجرد شده و از مادیات جزئی نجات یابد تا عالم تجرد و (مثل) را که رب النوع همه «انواع طبیعی» هستند دریافت نماید. تفاوت افلاطون با سقراط این است که سقراط با روش دیالکتیکی خود به مطلوبی که در ذهن خودمان جای دارد می رسید ولی افلاطون می گوید با این روش و آزاد کردن خود از مادیات به عالم قدس و تجرد نزدیک شده و وجود های نورانی را که رب النوع انواع طبیعی هستند (به تعبیر او مثل - به ضم م و ث - نورانی) دریافت می کنید و همه ی علوم را که در آنهاست به مقدار ظرفیت خویش برداشت می کنید، از افلاطون نقل شده است که برای وصول به عالم تجرد در روش دیالکتیکی باید پنج سال از زندگی را از ۳۰ تا ۳۵ سالگی برای این راه بگذارند تا مثل سرمدی را شهود کنند، و نیز گفته اند: روش دیالکتیکی را کسی دارد که روحیه ای جامع داشته مطالب و علوم را در حالت انفکاک از هم نبیند بلکه قرابت آنها را با هم و ارتباطشان را با عالم مثل درک نماید. برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۵۶و ۲۵۷ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
روش سقراطی و افلاطونی نقاط مختلف ضعف و قوت دارد. سفارش به آزاد کردن دل از مادیات مسلما برای درک حقایق عریان بسیار مفید است و همین طور رسیدن به مطلوب از طریق تحلیل یک مطلوب و پیمودن راه حرکت گام به گام درونی. چنانکه شبیه این روش را بسیاری از منطقیون در روش تعلیم و تعلم -انحاء تعلیمیه- ذکر کرده اند. ولی نقطه ضعف آن، این است که آیا این روش به تنهایی کافی است؟! از کجا می فهمیم یک مطلوب را به همه ی اجزاء محکمه اش تجزیه کرده ایم و دیگر هیچ تجزیه نمی پذیرد؟! جز با استقرار در اجزاء؟! و از کجا می فهمیم مطلوبی که در حرکت ترکیبی به دست آورده ایم کاملا صحیح است؟! جز با حرکت فکری دقیق؟ این دقت آیا چیزی جز روش طبیعی قیاس است؟! البته همان طور که گفتیم این روش (تحلیلی) مورد نیاز است و در کتاب های منطقی ذکر شده است، برای ما این مهم نیست که ارسطو این روش را گفته بوده است یا نه، ما خویشاوندی خاصی با ارسطو نداریم!. برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۵۷ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
بعضي از بزرگان تعبيرشان اين است : وصيّت جزء شئون انسانيت انسان کامل است، انسان کامل به تمام جزئيات زندگي خود احاطه دارد، نقائصي را که در اعمالش در اين دنيا دارد، به وسيله وصيّت بايد تکميلش کند و درستش کند ، کساني که وصيّت نکرده از دنيا مي¬روند مشکلات بسيار زياد آن¬جا آنان را احاطه مي¬کند، يوم النشور و حتی قبل از يوم النشور در همين دنيا هم. از اول آدم ابوالبشر تا آخرين انساني که از اين سري موجودات هستند پرونده¬هايشان به هم مربوط است …(مثل يک پردنده جنايي … مثلا ده نفر در اين پرونده دخالت دارند پنج نفرشان دستگير شدند و پنج نفر ديگرشان پيدايشان نيست ) نمي¬شود الآن روي اين پرونده حساب کرد بايد آن نفرات ديگر هم بيايند، پرونده باز است تا بقيه بيايند، از اول آدم ابوالبشر تا آخرين انسان… اين سري انسان¬ها پرونده¬هايشان به هم مربوط است يعني کارهايي که شخص انجام مي¬دهد همان طور که اين انجام مي¬دهد تحت تأثير قبلي¬ها هم هست، قبلي¬ها روي بعدي¬ها اثر مي¬گذارند، … يک جامعه¬اي که يک خصوصيت بد يا خوب دارند همان طور که خودشان اين خصوصيات را از نسل قبلي گرفته¬اند به جامعه بعدي هم منتقل مي¬کنند بنابراين اين¬ها تحت تأثير يکديگر هستند و اگر اين گونه هست در نتيجه از يکديگر درس مي¬گيرند، عمل مي¬گيرند آن وقت تمام اين¬ها بايد بروند و بيايند و پرونده¬ها باز شود، …. خيلي طول مي¬کشد تا يوم النشور، هم در يوم النشور و هم در دوران برزخ بدهکاري¬ها هست .. و مشکلاتي هست.  خارج فقه آیت الله گرامی مقدمه ی. درس وصیت (جلسه اول) دروس سال تحصیلی ۹۹-۹۸
گورویچ ، روش فکری خود را دیالکتیک حقیقی می شمارد، وی اساس دیالکتیک حقیقی را نفی هرگونه «جزم گرایی » می داند و انواع دیالکتیک های ادعایی را که در عین حال جزم گرا هستند محکوم نموده خارج از حقیقت دیالکتیک می شمارد؛ می گوید: همه ی این دیالکتیک ها با نوعی تفاوت، بردگان حلقه به گوش جزمیت شده اند؛ با این که وظیفه حقیقی دیالکتیک مبارزه با هر گونه جزم گرایی و ویران ساختن کلیه مفاهیم اکتسابی و متمرکز است، یک دیالکتیک صحیح باید نه روحی، و نه مادی، و نه عرفانی بوده، هیچ اکسیری نداشته باشد، هنرنمایی در مناظره و اغفال و خطابه نباشد، مراحل آن مواضع فلسفی پیش‌ساخته نباشد و فقط آن چه را که باید تجربه دقیق ثابت شود بپذیرد تا بتواند واقعیت را کما هو حقه- دریابد. برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۶۰ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
" امیرالمومنین علیه السلام " بیانی در باب "ولادت و ولایت امیرالمومنین علیه السلام " https://t.me/ayatollah_gerami/607 https://t.me/ayatollah_gerami/608 https://t.me/ayatollah_gerami/609 https://t.me/ayatollah_gerami/604 آيه تطهير https://t.me/ayatollah_gerami/580 آیات دال بر ولایت https://t.me/ayatollah_gerami/1776 میلاد مولی الموحدین امیرالمومنین علی علیه السلام https://t.me/ayatollah_gerami/1787 درس تفسیر : فضائل امیرالمومنین علیه السلام ۱۳۹۷/۰۳/۱۵ https://t.me/ayatollah_gerami/1081 غدیر https://t.me/ayatollah_gerami/1210 اهمیت غدیر و همبستگی https://t.me/ayatollah_gerami/1202
اساس نظر گورویچ دو چیز است: ۱-نفی جزم گرایی جاهلانه و کوبیدن قطع های عامیانه ۲- اثبات واقعیت فقط از طریق تجربه دقیق. قسمت اول که یک دستور اخلاقی برای تفکر است، صرفا یک سفارش است، برای ما کاری انجام نمی دهد و برای رسیدن به یک مطلوب ، برنامه ای محسوب نمی شود، ..(حالا کاری به این نداریم که یک سفارش کلی است که کمتر کسی عمل می کند.) حتی خود جناب گورویچ در همین گفته جزم گرایانه اش در کوبیدن جزم گرایی! در عین حال علمای منطق قدیم نیز آن را گفته اند و یکی از (انحاء تعلیمیه) را همین می دانند و زیر عنوان (برهان) ذکر کرده اند، سفارش کرده اند به هیچ مطلبی اعتقاد پیدا نکنید تا دلیل یقین برهانی بر آن بیابید. قسمت دوم که انحصار یقین در تجربه است ، مطلبی است که عده ی بسیار زیادی از دانشمندان شرق و غرب گفته اند و نه تنها مطلب درستی نیست که حتی خودشان هم اعتقادی به این حرفشان ندارند! برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۶۱ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
حضرت آیة الله گرامی: شما دعا کنید؛ خدا یا همان را یا عوض آن را می دهد، ولو در آخرت. کسی که میخواهد شب بیدار باشد باید روز هم بیدار باشد و غافل از خدا نباشد. کسانی شب بیدارند که روز بیدار باشند.
هگل فیلسوف آلمانی، همواره در مسیر دانش بود؛ به خصوص پس از پایان جنگ های آزادی بخش آلمان(۱۸۱۶) که پس از آن همه تلاش ها، بالاخره دولتی روی کار آمد که به تعبیر هگل ( همه علاقه های دیگر را در علاقه به خودش فرو بلعیده بود). هگل در آن هنگام دانشجویان خود را به کناره گیری از شغل سیاست تشویق می کرد و از چنین دولتی ..و... سفارش می کرد که جرات و جسارت حقیقی را نگهدارند. هگل یک فیلسوف متافیزیسین بود؛ خدا و مجردات را باور داشت، همه ی فلسفه ی هگل به آن اندازه که از ترجمه ها استفاده کرده ایم بر پایه دو طرز فکر بنا شده است: ۱- اعتقاد به حاکمیت روح آزادی خواهی بر همه ی جهان ۲- اعتقاد به انحصار رشد فکری انسان در عبور از کانال تضاد. هگل خودش عملا در مسیر آزادی خواهی بود و حتی سالیان دراز به راه افراط می رفت و با مطلق قیود مذهبی نیز مخالفت می نمود! و با نظریه کانت آلمانی که معتقد بود امر و نهی اخلاقی بر پایه ی یک عامل درونی قرار دارد مخالفت می نمود! و انسان را از درون، آزاد مطلق قلمداد می کرد ولی عاقبت از این افراط بازگشت و انسان را گرفتار یک عامل درونی به نام عشق می دانست و همان را رابط خلق و خالق می شمرد، والبته این عشق را مخالف آزادی نمی شمرد، که عشق خواست خود خلق است؛ و این عشق را قلبا و عینا تحقق می دهد، و معتقد بود که عشق نه تنها حالتی در دل است بلکه واقعا هم عاشق و معشوق در هم می روند، همه ی جهان هم چیزی جز جلوه ی ایده ی مطلق (و جود صرف/ خداوند) نمی باشد. برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۶۴و۲۶۵ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
مهم ترین بنیاد های تفکر مارکسیستی دو چیز است: ۱- ماتریالیسم دیالکتیک ۲- ماتریالیسم تاریخی و به همین جهت متفکرین بسیاری در این مکتب زیر همین دو عنوان کتاب ها نگاشته اند. در هر دو زمینه گرایش های نوینی به وجود آمده است که معمولا (نئو مارکسیسم) خوانده می شود. این نام گذاری ممکن است گمراه کننده باشد زیرا در زمان ما برخی گرایش ها نیز که هدف اصلی‌شان نفی مارکسیسم و ابطال آن است نئومارکسیسم نامیده می شوند. برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۷۳ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami
در روایات است که نماز که مقبول است به اقبال دل مقبول است، معمولا نماز که خوانده می‌شود مقبول نیست .. چون ذهن به این طرف و آن طرف رفته است، کنترل ذهن کار کسانی است که به وجودی اطلاقی ، خود اشهد ان محمداً عبده و رسوله… به تمام معنا قوای باطنی و ظاهری در اختیارش است .. ولی غیر آنها ، دیگران ، که قوای باطنی در اختیارشان نیست دلشان این طرف و آن طرف می رود، خضوع و خشوع ندارند، … کسی با دستش بازی می کرد درحال نماز، رسول خدا فرمود قلبش خشوع ندارد که جوارحش خضوع ندارد. فرمود: انّ هذا لو خشع قلبه ،لخشع جوارحه، درس صلوه ۸۰ ۱۳۹۳/۰۳/۲۴
تفکر مارکسیسم دیالکتیک ، عمدتا در قسمت شناخت بر اساس ۴ اصل قرار دارد: ۱- ارتباط عمومی جهان ۲- عمومیت حرکت تکاملی ۳- حرکت در عالم تدریجی و سپس دفعی و جهشی است . ۴- عامل حرکت تناقضات و تضادهای داخلی اشیاء هستند. این ۴ اصل به طور اصولی یک مطلب را می رسانند و آن حرکت عمومی کل جهات است؛ ولی حرکت تقسیم به دفعی و تدریجی شده و عامل حرکت هم بیان شد که درگیری های داخلی هر شیء است. سردمداران این مکتب ضمن تحکیم مواضع خود شدیدترین حملات را نیز به منطق و فلسفه ی کلاسیک مرسوم نموده اند، که چرا تضاد و تناقض را باطل می دانند، مگر جهان همه اش تضاد و تناقض نیست؟ و چرا منطق تصورات را از تصدیقات جدا می کنند و اشیاء را در حال جدایی از یکدیگر دیده - در بحث معرّف خصوصیات معرّف هر شیء را بیان می کنند که باید مساوی با شیء باشد نه اعم و نه اخص، …مگر همه جهان در ارتباط با هم نبوده اند و یک واحد را تشکیل نمی دهند؟ در زمان ما عده زیادی هم پیدا شده اند که هرچند مبانی ماتریالیستی فلسفه مارکس و مبانی اقتصادی او را نیز قبول ندارند، مبانی دیالکتیک و به خصوص حرکت براساس تضاد و تناقض را می پذیرند و تاییداتی هم از متون مذهبی اسلامی و به خصوص قرآن و نهج البلاغه برای آن می آورند. برداشتي از کتاب فلسفه ص۲۷۴ و۲۷۵ تالیف آیت الله گرامی @ayatollah_gerami