پیروان ماتریالیسم دیالکتیک می گویند حرکت تکاملی طبیعت به طور ساده و تدریج و بدون انقلاب و تحول اساسی نیست،
همواره حرکت، ابتدا تدریجی و ساده است ولی به نقطه ای می رسد که ناگاه جهش و انقلابی رخ می دهد.
حرکت نه دایره ای است و نه تکرار یک امر ساده؛ بلکه حرکت تکاملی و پیشرفت، به طور جهش و سریع پس از یک جریان ساده می باشد.
جریان ساده را حرکت کمی و نقطه جهش را حرکت کیفی اصطلاح می کنند.
درباره ی این اصل باید آقایان استیضاح شوند که حرکت هایی که با تدریج و بدون جهش به نتیجه می رسند چگونه توجیه می شوند؟هسته ای که تدریجا با حرکت تکاملی خویش درخت می شود، نطفه ای که انسان می شود، کودک که جوان و پیر می شود، نقطه ی جهش و به اصطلاح حرکت کیفی این ها کجاست؟
آیا هسته پس از یک دوره حرکت تدریجی ناگهان درخت می شود؟ و همین طور پیری و جوانی یک کودک آیا ناگهانی است؟یا درتمام مراحل، تدریجی هستند؟و همین طور جامدهایی که تدریجا مایع می شوند مانند پیه که تدریجا آب شده روغن مایع می گردد و یا شمع که تدریجا با سوختن، آب می شود، نقطه ی جهش و حرکت کیفی این ها کجاست؟
معمولا در مقام پاسخ می گویند در همه ی این موارد یک نقطه ی جهش وجود دارد، اولین جوانه ی حیات حیوانی در نطفه و تخم مرغ و اولین جوانه ی حیات نباتی در هسته ی درخت همین طور اولین حالت سوختن و تبدیل شمع و تصاعد نور از آن و اولین حالت انبساط در مولکول پیه،این ها همه نقطه ی جهش هستند
ولی این توضیح کافی نیست زیرا این هاهمه تدریجا به وجود آمده اند، از نظر افراد سطحی اولین جوانه ی حیات یک جهش است، با نظر دقیق به خوبی روشن می شود که همه ی این تغییرهاچهره های ظاهری یک حرکت آرام و تدریجی است. حتی آب که با حرارت تدریجی به جوش می آید، جوشیدن یک لیتر آب تدریجی است و از مدتی پیش در مولکول های یک لیتر آب آغاز شده است و تدریجا همه ی مولکول ها حالت جوش پیدا کرده اند، و اساسا خود جوشیدن چیزی جز رسیدن به درجه ۱۰۰ حرارت نیست که مانند درجه ۹۹ و ۱۰۱ تدریجی حاصل می شود…
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۸۷و۲۸۸
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
❇️ پیام تسلیت آیتاللهالعظمی گرامی به مناسبت ارتحال مرحوم آیتالله مصطفوی(قده)
✅ باسمه تعالی
انّا لله و انّا الیه راجعون
رحلت حضرت آیت الله سیدحسن مصطفوی(قده) از این جهان به دیار باقی برای او دیداری با حضرات اهلبیت عصمت علیهمالسّلام و موجب نشاط و شادی است و برای بازماندگان احساس غربت و تنهایی است؛ این مصیبت را به همه بازماندگان به ویژه نزدیکان و آقازادگان محترم تسلیت عرض میکنم. آن مرحوم سالیان دراز در مجامع علمی و به ویژه دانشگاه امامصادق عليهالسّلام تهران اشتغال و مایه نشاط علمی برای دانشجویان بود؛ علیه رحمتالله الواسعه.
قم_محمّدعلی گرامی
۷شهریور ۱۴۰۱
دیالکتیسینها نوعا میان تضاد و تناقض فرق نگذاشته اند ..
اصل مزبور را گاهی اصل تضاد و گاهی اصل تناقض نامیده اند و گاهی هر دو را ذکر کرده اند.
تضاد یک معنای حقیقی دارد که مورد توجه دقیق فلاسفه است و یک معنای تسامحی که احیانا طبق اصطلاح عامیانه به کار می روند.
باید معین شود که کدام را می گویند.
معنای دقیق تضاد نسبت میان دو امر وجودی است که متضایف (مانند پدر و پسری) نباشد و در محل واحد در زمان واحد از جهت واحد جمع نمی شوند. این تعریفی است که قدمای فلاسفه گفته اند.
طبق این تعریف دو وجود مستقل جوهری نیز متضاد حساب می شوند؛ این انسان و آن انسان نیز که امکان اجتماع در محل واحد حقیقی ندارند متضاد هستند. - محل واحد، اعم از ماده در برابر صورت، و یا موضوع در برابر عرض می باشد-. لیکن فلاسفه ی مشاء گفته اند: متضادان دو پدیده ی وجودی غیر متعارف هستند که به طور تعاقبی بر یک موضوع وارد شوند و تحت جنس قریب واحدی قرار گیرند و میانشان کمال اختلاف باشد. و بنابر این تعریف صرف جمع نشدن در یک جا کافی نیست، هر مفهومی از مفهوم دیگر جدا است؛ هر نوع خارجی از نوع دیگر خارجی جداست ولی این جدایی تضاد نیست. تضاد نسبت میان دو پدیده ی وجودی است که هر یک بالذات دیگری را طرد نماید. بالذات، یعنی به آن دیگری نظر دارد و با توجه به آن، آن را طرد می کند نه این که فقط جمع نشوند. و این معنی فقط بدین جهت می شود که دو پدیده ی مزبور، پدیده ای عارضی باشند که هر یک بر سر تصاحب موضوع، دیگری را نفی کنند.
و همان طور که ملاحظه کردید حتما میان دو پدیده مزبور باید کمال اختلاف باشد زیرا اگر این قید را اعتبار نکنیم پدیده های زیادی هستند که در اضافه به هر طرف خاصیتشان تغییر می یابد، مثلا سفیدی و سیاهی ضد هستند ولی زردی و قرمزی و سبزی را چه بگوییم؟ جزء کدام طرف حساب کنیم؟
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۹۷ و ۲۹۸
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
تضاد هر چند ذاتی مفهوم و ماهیت های جهان طبیعت نیست یعنی در ذات جماد و نبات و غیره از نظر ماهیت و مفهوم تضاد قرار ندارد،
لیکن همین ماهیت جماد و نبات و حیوان و انسان که در طبیعت وجود دارند امکان ندارد که بدون تضاد باشند یعنی همین که یک ماهیت طبیعی وجود خارجی پیدا کرد ، ذاتی چنین وجود تضاد است و دیگر احتیاج به علت جداگانه ای برای تضاد نیست.
تضاد در ذات این وجود قرار دارد هر چند در مفهوم و ماهیت طبیعیات نباشد.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۰۷
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
انگلس درباره ی دانش آموزی انسان به تناقض معتقد است و می گوید:( قدرت انسان بر دانش آموزی نامحدود است ولی عملا به علت محدودیت ها و شرایط خارجی به اندازه ی محدودی می تواند فرا گیرد...)
این برای همگان روشن است که قوه ی نامحدود با فعلیت محدود هیچ گونه تناقض و تضادی ندارند.
مائو می گوید:(در هر جنگ پیشروی و عقب نشینی وجود دارد؛ چه جنگ در طبیعت و چه در انسان ها؛ تکامل انسان ها در همین تناقض وجود دارد...)
برخی از نویسندگان مسلمان معاصر نیز خواسته اند همین معنی را از آیه ۱۷ سوره ی انبیاء در قرآن کریم استفاده کنند:(حق را بر باطل می کوبیم سپس آن را از بین می برد)
ولی شما خود فکر کنید عقب نشینی در یک طرف و پیشروی در طرف دیگر، یا هر دو در یک طرف ولی در دو زمان (به طور حقیقی یا تاکتیکی) چه ربطی به تناقض و تضاد دارد؟!
تطبیق این آیه ی قرآن بر تضاد هم چیزی جز «مکتب زدگی خاصی »
نیست.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۱۷ و۳۱۸
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
باید ببینیم تضاد چگونه به وجود می آید؛
آیا هیچ گاه میان دو مرده بی حرکت یا یک زنده و یک مرده تضاد و تصادم و برخوردی به وجود می آید؟! روشن است که تا دو موجود زنده نباشد و حرکت نداشته باشند برخورد و تصادفی ندارند و تضادی بروز نمی کند.
یک هسته در زیر خاک می خواهد رشد کند، میکروبی هم در کنارش میخواهد رشد کند جنگ میانشان شروع می شود
جنگ برای زندگی.
انسان می خواهد زنده بماند و حرکت کند، میکروب هم می خواهد برای ارتزاق و رشد از بدن انسان استفاده کند؛ میانشان درگیری می شود، تا کدام یک غلبه کند.
در درگیری انسان با طبیعت جامد نیز انسان حرکت می کند و می خواهد به حرکت خود ادامه دهد و رشد کند. در برخورد با مانع طبیعی می کوشد که او را از میان بر دارد. همه جا درگیری پس از حرکت است پس حرکت تضاد می آورد و نه تضاد حرکت را.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۲۳
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
این که فلاسفه ی اسلامی تضاد را عامل تداوم فیض الهی می دانستند از این جهت است که صور و فعلیات طبیعی این عالم مادی با هم جمع نمی شوند و هر ماده ای صورت و کیفیتی را می پذیرد.
فیض الهی از طریق همین خصوصیات طبیعی به این عالم می رسد. تضاد و تزاحم و درگیری جهان طبیعت ، عامل تغییر مواد و صور این عالم و گرفتن صورت های تازه تری می شود.
اگر تضادی در این جهان نبود تغییر رخ نمی داد و فساد و تباهی در ماده راه نمی یافت تا صورتی را رها کرده صورت دیگری بپذیرد. درخت در این تضاد، خاک می شود و خاک با صورتی دیگر دوباره تجلی می کند. انسان می میرد و خاک می شود و دوباره تجلی می کند و همین طور سایر تغییرات جهان طبیعت که در اثر درگیری عوامل گوناگون به وجود می آید و مواد طبیعت را پس از تغییر برای پذیرش صورت دیگر آماده می سازد.
این نه به این معناست که پیش از تضاد اصلا حرکتی نبوده و با تضاد حرکت شروع شده است، بلکه به این معنی است که حرکتی که قبلا بوده با حرکتی دیگر تصادم پیدا کرده و این تصادم موجب از بین رفتن یکی و تغییر شکل دادن و آماده شدن برای حرکت و پذیرش صورت و فعلیت جدیدی می شود.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۲۴
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
دست آفرینش و شعور حاکم بر جهان چرا چیزی می آفریند و سپس چیز دیگری که آن را از میان بردارد درست می کند؟!
پاسخ این است که یا تضاد و تزاحم میان موجودات طبیعی، حالت های افراطی آنها کنترل می شود و در مجموع نظم ایجاد می شود؛ و بنابراین میتوان گفت ضدیت و شر بودن این وجود های طبیعی امری نسبی و اضافی (در نسبت با یکدیگر) بوده در مجموع جزوی از نظام کلی جهان بوده ، طبق نظم و انضباط عمیق تری انجام می شود.
هیچ چیز ذاتا شر نیست؛ در مقایسه با چیز دیگر و برای آن بد است و در اثر تفاضل میان آن دو و جریان مزبور ، در مجموع، همه ، جزو نظام احسن خلقت می باشند و در مسیر تکامل قرار دارند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۳۲
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
دیالکتیسینها ، دیالکتیک را یک روش شناخت می دانند.
در حالی که ، روش شناخت باید ما را به شناخت جهان رهنمون باشد.
باید کمی توقف نموده و دقت کنیم ببینیم این روش می تواند ما را به مجهولی از جهان رهنمون باشد؟
اصول این روش به ما می فهماند که جهان در حرکت است و علت آن هم تضاد است. این نظریه چه کمکی در شناخت جهان به ما می کند که اگر این نظریه را کنار بگذاریم دیگر نمی توانیم جهان را بشناسیم؟
منطق کلاسیک را یک روش شناخت می شمارند زیرا در آن منطق می فهمیم شناخت باید بر اساس یقین باشد و یقین از راه تجربه و غیره - که در منطق بیان شده است- به دست می آید،
ذاتیات اشیاء را هم با متد خاصی که در منطق ذکر کرده اند کشف می کنند.
ولی اصول دیالکتیک چه راهی برای شناخت به دست می دهد؟ آیا جز یک نظریه درباره ی جهان چیز دیگری است؟
مثل این است که بگوییم جهان حرکت ندارد، و یا زمین ساکن است، و عامل حرکت خورشید شلاق فرشتگان است، یا زمین مسطح و ساکن است!
این ها همه نظراتی درباره ی جهان است نه راه شناخت.
برای شناخت همین مسائل هم راه شناخت و متد تحصیل معرفت می خواهیم.
باید روشی برای شناخت حقیقت نشان داد که بیان کند کدام یک از این نظریات صحیح است.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۳۴ و ۲۳۵
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
هر چند ما روش شناخت تجربی را به معنای انحصاریش ( شناخت منحصر باشد در تجربه) قبول نداریم ولی به هر حال یک روش شناخت است.
اما بحث در این است که این جسم خاص حرکت دارد یا نه، همه ی جهان حرکت دارد یا نه، فکر حرکت دارد یا نه؟ اینها عینا همانند بحث از حرکت و سکون زمین است و این یک نظریه است نه یک روش شناخت.
حالا صرف نظر از این که جاری کردن اصول مزبور ، در فکر و شناخت، چیزی جز سوفسطی گری و انکار علم نمی باشد!
اگر علم حرکت کند و مفاهیم ذهنی حرکت کنند و حتی مفهوم حرکت و تغییر هم حرکت کند دیگر هیچ گونه علمی برای انسان نمی ماند. حتی مقدمات یک دلیل هم لحظه ای درنگ نمی کنند که آن ها را بدونیم و نتیجه شان را بگیریم. و اگر تضاد و تناقض را در افکار بپذیریم آن وقت چگونه یک مطلب را می توانیم اثبات کنیم؟ هم آن مطلب صحیح است و هم خلاف آن!! یعنی خودش هم ثابت نمی شود.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۳۹ و ۳۴۰
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
«حکم محارب»
عنوان محارب و مفسد فى الارض با آن احكام سختش ،
تنها در موردى است كه (شخصی ) دست به اسلحه ببرد… آن هم آشكارا و براى «ترساندن و ارعاب مردم».
کتاب «مرزها»ص ۷۶
تالیف آیت الله گرامی
#مرزها
آیتالله گرامی: امام فرمودهاند بهتر است متناسب با جرم فرد، مجازات تعیین شود؛ فرد محارب چنانچه آدمی را نکشته یقیناً حکم اعدام ندارد
🔹 مراجع باید طرف حقیقت و عدالت باشند؛ اگر حس کردند حقوق مردم تضییع میشود باید به نفع مردم و در انتقاد از دولتها سخن بگویند
🔹 آقایان مفسد فی الارض را توسعه داده و شامل بسیاری چیزها کردهاند/ محاربه به هر اعتراضی که وارد نمیشود
🔹 فکر نمیکنم در نسل جوان کسی موافق براندازی باشد/ مردم از مشکلات اقتصادی به تنگ آمدهاند؛ صاحبخانه شدن تبدیل به آرزو شده است
🔹 مقامات عنایت داشته باشند که بیشتر جوانان معترض قصد درگیری و خشونت ندارند/ با خشونت به جایی نخواهیم رسید
🔹 آیت الله محمدعلی گرامی، از فقهای برجسته حوزه علمیه قم، در خصوص حکم محارب به جماران گفت: امام فرموده اند بهتر آن است که متناسب با جرم فرد، مجازات تعیین شود.
🔹اگر فرد مرتکب قتل شده اختیار با حاکم است، اما چنانچه آدمی را نکشته و مال کسی را سرقت نکرده یقیناً حکم اعدام ندارد و حاکم بین آنها مخیر نیست و حکم تبعید بر او جاری است./جماران
✅ @Khabar_Fouri
بسمه تعالی
رحلت جانگداز فقیه اهل بیت عصمت و طهارت، قهرمان شجاعت و استقامت، حضرت آیت الله العظمی سید محمد صادق روحانی، پس از سالها تحمل مشاکل مختلفه، بارگرانی است که همه دلدادگان حقیقت جو را رنج میدهد. این مصیبت بزرگ را به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه و عموم علاقمندان و بویژه خاندان محترم و آقازادگان این عالم فرهیخته، تسلیت عرض میکنم. زندگی اینگونه مردان حقیقت جو درس بزرگی برای همگان است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
قم- محمد علی گرامی
عالی ترین درجه ی وجودی انسان که موجب امتیازش از موجودات طبیعی دیگر است ، شعور و احساسات انسانی اوست.
حال اگر شعور انسان مولود تضاد اقتصادی شد ! و اصالت خود را از دست داد و مهم ترین بازده شعور نیز اقتصاد شد آیا برگشت به قهقرا. نیست؟!
حال آنکه در دیدگاه ما ، فی المثل، انسان در کارخانه ی جسم خود ، غذا را به منزله ی بنزین ماشین وارد می کند تا از آن بهره جوید و به سوی کمال حرکت کند وقتی کمالش فکر مجدد درباره ی غذا شد و کار ( هدف) دیگری نداشت آیا این یک ایده ی ارتجاعی نیست؟!
ولی ما اقتصاد را یکی از شئون زندگی انسانی می دانیم و نه همه چیز!
و آن را حاکم بالاجبار بر شعور هم نمی دانیم!
و تامین زندگی مادی را (با این که مهم می دانیم) لیکن مقدمه ای برای هدف برتر می شماریم.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۴۸
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
همه ی موجودات جهان، وجودشان را یا از ذات خود دارند و یا به یک منبع اصلی مرتبط هستند.
وجود های مادی به طوری که می بینیم و می دانیم وجودشان ذاتی نبوده و به سرچشمه هستی بر میگردند.
از نظام منسجم هستی می فهمیم که یک سرچشمه بیش ندارد و همه وجود های دیگر - که ممکن نامیده می شوند - به آنجا ارتباط دارند و به همین جهت - که همگی معلول یک علتند و یا به تعبیر هگل نتیجه ی یک دلیل هستند؛- همگی با هم ارتباط دارند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۵۰
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
لازمه ی هر حرکتی داشتن مقصد یعنی نهایتی است و بنابراین، حرکت ماده ی این جهان ، حتما به سوی مقصدی که کمال برتر است خواهد بود (و آن کمال برتر، خداوند تبارک و تعالی است) و رسیدن به او، یک رسیدن مادی و اتصال جسمانی نیست ..
بلکه یک پیوند معنوی است که از پل شعور و شور انسانی می گذرد. مادیون نهایت حرکت را چگونه توجیه می کنند؟ و کمال را در چه می بینند؟
برداشتي از کتاب فلسفه
ص ۳۵۳
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
هر مطلبی تا به حد علم یقینی معلوم نگردد نباید به عنوان یک چیز مقبول پذیرفته شود. و برای نجات از ظن و گمان و حفظ اصالت فکر، لازم است پرده های اوهام که از انواع بت ها یافته شده وچهره ی نورانی فکر را می پوشاند، کنار زده شوند. بت مقام که می تواند دیده ها را خیره کند و دل ها را تاریک نماید؛ بت سنت ها که می تواند به موجب عادت، تحمل نو پذیری را هر چند حق باشد مشکل سازد؛ یا بت هوس که می تواند عقل را خانه نشین سازد و بت های دیگر.
قرآن کریم در سوره اسراء آیه ی ۳۶ می فرماید:( از آنچه علم نداری پیروی نکن که گوش و چشم و دل مورد بازخواست خواهد بود)
برداشتي از کتاب فلسفه
ص ۳۵۵و ۳۵۶
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
انسان برای رسیدن به کمال آفریده شده است. رسیدن به کمال -در هر دو قسمت روح و جسم ، برنامه می خواهد، و هیچ گاه بدون برنامه و نظم دقیق ، تکامل رخ نمیدهد.
برای به دست یافتن به برنامه ی تکامل نیاز به آگاهی به چیزهای مفید و مضر داریم. ( ضرر و فایده را باید بدانیم)
چیزهای مفید را باید به تن و روان خود چنان نزدیک کنیم که جزئی از ما شوند
و بنابراین از شیء خاصی باید استفاده کرد. و از دیگری نه .
این بایدها اعتباری و انشائی می باشند که به نوعی - به طریقی - از حقایق موجودات و هستی ، منشا میگیرند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص ۳۶۹
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
تاریخ هر چند حکایت از رفتار و اعمال گذشتگان میکند ..
لیکن هر عملی پس از انجام، یک (هست) می شود و از دایره ی (باید) خارج می شود؛
پس تاریخ سراسر (هست) هایی است که برای عبرت آیندگان ضبط می شود تا از این هست ها بهره های باید و نباید بگیرند.
همه ی کلمات نهج البلاغه در موضوع بهره گیری از تاریخ بر همین اساس است مثل این جمله:
(پروا کنید از عذاب ها و فشارهایی که در اثر اعمال زشت و رفتار بد به امت های پیش از شما رسید و احوال آنها را در خیر و شر یادآورید و بترسید که مانند آنها نشوید؛ وقتی در تفاوت دو حالتشان دقت می کنید انتخاب کنید روشی را که موجب عزتشان شد و دشمنانشان را طرد نمود... و اجتناب کنید از هر کاری که کمرشان را شکست و قدرتشان را سست نمود. در حال مؤمنین گذشته نیز دقت کنید که چگونه در حال امتحان و حادثه قرار گرفتند)
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۴۰۲
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
از علامه طباطبایی در وقت موت سوال کردند: چگونه ای؟
گفت :"در تکلیم هستم همچون موسی کلیم. "
آیت الله گرامی
درس خارج فقه صلاة جلسه هفتادویک چهارشنبه 27 فروردین 1393
https://t.me/ayatollah_gerami
از قدیم بحثی میان متکلمین بوده است که قوانین و احکام خداوند تابع مصالح و مفاسد واقعی است یا نه؟
معتزله و شیعه می گفته اند: آری، خداوند بر اساس رعایت مصالح و مفاسد واقعی امر و نهی میکند، و اشاعره می گفته اند: نخیر، احکام خداوند به مصالح و مفاسد واقعی کاری ندارد و حکم و امر به دست خود خداوند است.
در متون معتزله و شیعه نوعا تعبیرها، این بود که حتما رعایت مصالح و مفاسد واقعی خود اشیاء و چیزهایی که متعلق امر و نهی هستند می شود …
ولی تعبیر عده ای دیگر این است که رعایت مصالح و مفاسد می شود اما الزاما مصالح و مفاسد خود موضوعات و یا اشیاء نیست؛ ممکن است احیانا مصلحت در خود امر و نهی باشد (مثلا امتحان و اتمام حجت و غیره).
به هر حال روایات ما پر است از ذکر مصالح و مفاسد واقعی اشیاء و این که اوامر و نواهی الهی بر اساس مصالح و مفاسد واقعی اشیاء طرح شده است. در همه ابواب فقهی از طهارت و نماز و روزه و حج و امر به معروف و جهاد و... تا حدود و دیات، که معمولا آخرین ابواب فقه ما می باشد صحبت از علل واقعی احکام است.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۴۳۶ و ۴۳۷
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
آن روایت «صفوان بن جمال» که حضرت به او می فرماید «به همین اندازه که راضی هستی هارون از مکه برگردد و کرایه شترهای تو را بدهد، به همین اندازه نزد خدا مسئولی» نشان دهنده مبارزه مثبت شدیدی است که حضرت با حاکمیت جور داشتند و آنها نیز می فهمیدند که اهل بیت( علیهم السلام ) در حال انجام چه کاری هستند.
آقا موسی بن جعفر(علیهالسلام) به ظاهر در زندان و دست بسته بود اما در تمام آن لحظات دست از مبارزات مثبت و منفی خود برنداشت. متاسفانه در عرف، عوام خیلی متوجه این نکته نیستند چرا که در منبرها و روضه ها کمی حالت احساسی آنهم احساس کورکورانه رسوخ پیدا کرده است و سیره ائمه به درستی توضیح داده نمی شود، به همین دلیل عوام به موسی بن جعفر(علیهالسلام) هم مانند امام سجاد(علیهالسلام) جهت شفای بیماری متوسل می شوند و این مسائل در حالی است که ایشان یک مبارز قوی و یک مرد شجاع بود که در تمام زندگی خود به شدت با دستگاه حاکمیت مقابله می کند و از چیزی نمی ترسد و برعکس! دشمنان به شدت از وی می ترسند و به هر حیله ای درمقابل او متوسل می شوند مانند جریان فرستادن آن کنیز به زندان حضرت، توسط هارون الرشید برای ریختن آبروی حضرت و استفاده تبلیغاتی، که در نهایت به هدف خود نرسیدند. به هر حال دشمنان به شدت با حضرت مقابله می کردند اما حضرت قیام مثبت و منفی اش را در برابر آنها ادامه می داد.
نکته دیگر در خصوص حضرت، مدیریت ایشان نسبت به اتباع خودشان است که متاسفانه این کار حضرت نیز به درستی معرفی و تبیین نشده است، در یک جزوه ای که من قریب به پنجاه سال قبل تدوین کردم به نام «نگاهی به سیستم سیاسی اسلام»، این نکته ذکر شده است که موسی بن جعفر(علیهالسلام) برای حفاظت تبعه خودشان مثلاً شخص «هشام بن حکم» که زمان امام صادق(علیهالسلام) بسیار فعال بود، به خاطر شرایط سخت آن دوران، به وی مکرر پیغام داد که دیگر مناظره نکن! اما او زیر بار نمی رفت و می گفت «مثلی لا ینهی عن ذلک»؛ تا اینکه پیغامی از موسی بن جعفر(علیهالسلام) رسید که فرمود «ای هشام آیا می خواهی در ریختن خون من شریک باشی» و هشام بن حکم دیگر دست از مناظره کشید، اما وقتی که دیگر کار از کار گذشته بود؛ هارون الرشید ترتیب یک جلسه مناظره را داده بود و خودش در پشت پرده به سخنان و مناظرات هشام با دیگران گوش می داد، آنجا متوجه قدرت هشام بن حکم در مناظره شد، همانجا دستور تعقیب و برخورد با او را داد، اما هشام متوجه حضور هارون الرشید می شود و به بهانه ای جلسه را ترک می کند و به کوفه می گریزد و در شرایط سختی زندگی میکند
https://t.me/ayatollah_gerami
کاری به عشق های مادی ندارم. عشق الهی که در دل همه ی اولیاء خدا تجلی دارد ، چگونه منشاء اعمال و رفتار آنهاست؟
نمازی که علی علیه السلام انجام می دهد برای این است که خداوند فرمان داده و واجب کرده است ؟ یا چون خداوند را کامل و محبوب و مطلق و شایسته پرستش میداند عبادت می کند؟
از خود علی علیه السلام نقل است که:(خدایا تو را نه به شوق بهشت و ترس دوزخت پرستش می کنیم، بلکه تو را شایسته ی عبادت یافته، عبادتت می کنیم)
و نیز از آن حضرت علیه السلام نقل است که:(گروهی خدا را از ترس(جهنم) عبادت می کنند و این عبادت بردگان است و گروهی به شوق (بهشت) عبادت می کنند و این عبادت تاجران است و گروهی او را به عنوان تشکر از او عبادت می کنند و این عبادت آزادگان است)
و امام صادق علیه السلام می فرماید:(گروهی خدا را از ترس عبادت می کنند؛ این عبادت بردگان است و گروهی به طلب ثواب عبادت می کنند این عبادت مزد بگیران است و گروهی خدا را از روی محبت به او عبادت می کنند؛ این عبادت آزادگان است که بهترین عبادات است)
عمل این اولیاء الهی را چگونه توجیه می کنید؟ آیا از یک قانون الزامی و «باید» حتمی و اصلی الهی و یا حتی از یک «باید » استحبابی برخاسته است؟ و یا صرف عشق به خدا مبنای این اعمال می باشد؟ یعنی همین که فقط بدانند خداوند دوست دارد و نه چیز دیگر.
عبادت این هااز یک شوق و عشق داخلی است، عشق به کمال مطلق.
یعنی عشق می گوید: عبادت کن،همان طور که پروانه را به دور شمع می گرداند، و دیگر قانون و یک باید قانونی در کار نیست.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۴۰ و۲۴۱
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami