هگل فیلسوف آلمانی، همواره در مسیر دانش بود؛ به خصوص پس از پایان جنگ های آزادی بخش آلمان(۱۸۱۶) که پس از آن همه تلاش ها، بالاخره دولتی روی کار آمد که به تعبیر هگل ( همه علاقه های دیگر را در علاقه به خودش فرو بلعیده بود).
هگل در آن هنگام دانشجویان خود را به کناره گیری از شغل سیاست تشویق می کرد و از چنین دولتی ..و... سفارش می کرد که جرات و جسارت حقیقی را نگهدارند.
هگل یک فیلسوف متافیزیسین بود؛ خدا و مجردات را باور داشت،
همه ی فلسفه ی هگل به آن اندازه که از ترجمه ها استفاده کرده ایم بر پایه دو طرز فکر بنا شده است:
۱- اعتقاد به حاکمیت روح آزادی خواهی بر همه ی جهان
۲- اعتقاد به انحصار رشد فکری انسان در عبور از کانال تضاد.
هگل خودش عملا در مسیر آزادی خواهی بود و حتی سالیان دراز به راه افراط می رفت و با مطلق قیود مذهبی نیز مخالفت می نمود! و با نظریه کانت آلمانی که معتقد بود امر و نهی اخلاقی بر پایه ی یک عامل درونی قرار دارد مخالفت می نمود! و انسان را از درون، آزاد مطلق قلمداد می کرد
ولی عاقبت از این افراط بازگشت و انسان را گرفتار یک عامل درونی به نام عشق می دانست و همان را رابط خلق و خالق می شمرد، والبته این عشق را مخالف آزادی نمی شمرد، که عشق خواست خود خلق است؛ و این عشق را قلبا و عینا تحقق می دهد، و معتقد بود که عشق نه تنها حالتی در دل است بلکه واقعا هم عاشق و معشوق در هم می روند،
همه ی جهان هم چیزی جز جلوه ی ایده ی مطلق (و جود صرف/ خداوند) نمی باشد.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۶۴و۲۶۵
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
مهم ترین بنیاد های تفکر مارکسیستی دو چیز است:
۱- ماتریالیسم دیالکتیک
۲- ماتریالیسم تاریخی
و به همین جهت متفکرین بسیاری در این مکتب زیر همین دو عنوان کتاب ها نگاشته اند.
در هر دو زمینه گرایش های نوینی به وجود آمده است که معمولا (نئو مارکسیسم) خوانده می شود. این نام گذاری ممکن است گمراه کننده باشد زیرا در زمان ما برخی گرایش ها نیز که هدف اصلیشان نفی مارکسیسم و ابطال آن است نئومارکسیسم نامیده می شوند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۷۳
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
در روایات است که نماز که مقبول است به اقبال دل مقبول است،
معمولا نماز که خوانده میشود مقبول نیست ..
چون ذهن به این طرف و آن طرف رفته است،
کنترل ذهن کار کسانی است که به وجودی اطلاقی ، خود اشهد ان محمداً عبده و رسوله… به تمام معنا قوای باطنی و ظاهری در اختیارش است ..
ولی غیر آنها ، دیگران ، که قوای باطنی در اختیارشان نیست دلشان این طرف و آن طرف می رود، خضوع و خشوع ندارند، …
کسی با دستش بازی می کرد درحال نماز، رسول خدا فرمود قلبش خشوع ندارد که جوارحش خضوع ندارد. فرمود: انّ هذا لو خشع قلبه ،لخشع جوارحه،
درس صلوه ۸۰
۱۳۹۳/۰۳/۲۴
تفکر مارکسیسم دیالکتیک ، عمدتا در قسمت شناخت بر اساس ۴ اصل قرار دارد:
۱- ارتباط عمومی جهان
۲- عمومیت حرکت تکاملی
۳- حرکت در عالم تدریجی و سپس دفعی و جهشی است
.
۴- عامل حرکت تناقضات و تضادهای داخلی اشیاء هستند.
این ۴ اصل به طور اصولی یک مطلب را می رسانند و آن حرکت عمومی کل جهات است؛ ولی حرکت تقسیم به دفعی و تدریجی شده و عامل حرکت هم بیان شد که درگیری های داخلی هر شیء است.
سردمداران این مکتب ضمن تحکیم مواضع خود شدیدترین حملات را نیز به منطق و فلسفه ی کلاسیک مرسوم نموده اند، که چرا تضاد و تناقض را باطل می دانند،
مگر جهان همه اش تضاد و تناقض نیست؟ و چرا منطق تصورات را از تصدیقات جدا می کنند و اشیاء را در حال جدایی از یکدیگر دیده - در بحث معرّف خصوصیات معرّف هر شیء را بیان می کنند که باید مساوی با شیء باشد نه اعم و نه اخص، …مگر همه جهان در ارتباط با هم نبوده اند و یک واحد را تشکیل نمی دهند؟
در زمان ما عده زیادی هم پیدا شده اند که هرچند مبانی ماتریالیستی فلسفه مارکس و مبانی اقتصادی او را نیز قبول ندارند، مبانی دیالکتیک و به خصوص حرکت براساس تضاد و تناقض را می پذیرند و تاییداتی هم از متون مذهبی اسلامی و به خصوص قرآن و نهج البلاغه برای آن می آورند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۷۴ و۲۷۵
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
پیروان ماتریالیسم دیالکتیک می گویند حرکت تکاملی طبیعت به طور ساده و تدریج و بدون انقلاب و تحول اساسی نیست،
همواره حرکت، ابتدا تدریجی و ساده است ولی به نقطه ای می رسد که ناگاه جهش و انقلابی رخ می دهد.
حرکت نه دایره ای است و نه تکرار یک امر ساده؛ بلکه حرکت تکاملی و پیشرفت، به طور جهش و سریع پس از یک جریان ساده می باشد.
جریان ساده را حرکت کمی و نقطه جهش را حرکت کیفی اصطلاح می کنند.
درباره ی این اصل باید آقایان استیضاح شوند که حرکت هایی که با تدریج و بدون جهش به نتیجه می رسند چگونه توجیه می شوند؟هسته ای که تدریجا با حرکت تکاملی خویش درخت می شود، نطفه ای که انسان می شود، کودک که جوان و پیر می شود، نقطه ی جهش و به اصطلاح حرکت کیفی این ها کجاست؟
آیا هسته پس از یک دوره حرکت تدریجی ناگهان درخت می شود؟ و همین طور پیری و جوانی یک کودک آیا ناگهانی است؟یا درتمام مراحل، تدریجی هستند؟و همین طور جامدهایی که تدریجا مایع می شوند مانند پیه که تدریجا آب شده روغن مایع می گردد و یا شمع که تدریجا با سوختن، آب می شود، نقطه ی جهش و حرکت کیفی این ها کجاست؟
معمولا در مقام پاسخ می گویند در همه ی این موارد یک نقطه ی جهش وجود دارد، اولین جوانه ی حیات حیوانی در نطفه و تخم مرغ و اولین جوانه ی حیات نباتی در هسته ی درخت همین طور اولین حالت سوختن و تبدیل شمع و تصاعد نور از آن و اولین حالت انبساط در مولکول پیه،این ها همه نقطه ی جهش هستند
ولی این توضیح کافی نیست زیرا این هاهمه تدریجا به وجود آمده اند، از نظر افراد سطحی اولین جوانه ی حیات یک جهش است، با نظر دقیق به خوبی روشن می شود که همه ی این تغییرهاچهره های ظاهری یک حرکت آرام و تدریجی است. حتی آب که با حرارت تدریجی به جوش می آید، جوشیدن یک لیتر آب تدریجی است و از مدتی پیش در مولکول های یک لیتر آب آغاز شده است و تدریجا همه ی مولکول ها حالت جوش پیدا کرده اند، و اساسا خود جوشیدن چیزی جز رسیدن به درجه ۱۰۰ حرارت نیست که مانند درجه ۹۹ و ۱۰۱ تدریجی حاصل می شود…
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۸۷و۲۸۸
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
❇️ پیام تسلیت آیتاللهالعظمی گرامی به مناسبت ارتحال مرحوم آیتالله مصطفوی(قده)
✅ باسمه تعالی
انّا لله و انّا الیه راجعون
رحلت حضرت آیت الله سیدحسن مصطفوی(قده) از این جهان به دیار باقی برای او دیداری با حضرات اهلبیت عصمت علیهمالسّلام و موجب نشاط و شادی است و برای بازماندگان احساس غربت و تنهایی است؛ این مصیبت را به همه بازماندگان به ویژه نزدیکان و آقازادگان محترم تسلیت عرض میکنم. آن مرحوم سالیان دراز در مجامع علمی و به ویژه دانشگاه امامصادق عليهالسّلام تهران اشتغال و مایه نشاط علمی برای دانشجویان بود؛ علیه رحمتالله الواسعه.
قم_محمّدعلی گرامی
۷شهریور ۱۴۰۱
دیالکتیسینها نوعا میان تضاد و تناقض فرق نگذاشته اند ..
اصل مزبور را گاهی اصل تضاد و گاهی اصل تناقض نامیده اند و گاهی هر دو را ذکر کرده اند.
تضاد یک معنای حقیقی دارد که مورد توجه دقیق فلاسفه است و یک معنای تسامحی که احیانا طبق اصطلاح عامیانه به کار می روند.
باید معین شود که کدام را می گویند.
معنای دقیق تضاد نسبت میان دو امر وجودی است که متضایف (مانند پدر و پسری) نباشد و در محل واحد در زمان واحد از جهت واحد جمع نمی شوند. این تعریفی است که قدمای فلاسفه گفته اند.
طبق این تعریف دو وجود مستقل جوهری نیز متضاد حساب می شوند؛ این انسان و آن انسان نیز که امکان اجتماع در محل واحد حقیقی ندارند متضاد هستند. - محل واحد، اعم از ماده در برابر صورت، و یا موضوع در برابر عرض می باشد-. لیکن فلاسفه ی مشاء گفته اند: متضادان دو پدیده ی وجودی غیر متعارف هستند که به طور تعاقبی بر یک موضوع وارد شوند و تحت جنس قریب واحدی قرار گیرند و میانشان کمال اختلاف باشد. و بنابر این تعریف صرف جمع نشدن در یک جا کافی نیست، هر مفهومی از مفهوم دیگر جدا است؛ هر نوع خارجی از نوع دیگر خارجی جداست ولی این جدایی تضاد نیست. تضاد نسبت میان دو پدیده ی وجودی است که هر یک بالذات دیگری را طرد نماید. بالذات، یعنی به آن دیگری نظر دارد و با توجه به آن، آن را طرد می کند نه این که فقط جمع نشوند. و این معنی فقط بدین جهت می شود که دو پدیده ی مزبور، پدیده ای عارضی باشند که هر یک بر سر تصاحب موضوع، دیگری را نفی کنند.
و همان طور که ملاحظه کردید حتما میان دو پدیده مزبور باید کمال اختلاف باشد زیرا اگر این قید را اعتبار نکنیم پدیده های زیادی هستند که در اضافه به هر طرف خاصیتشان تغییر می یابد، مثلا سفیدی و سیاهی ضد هستند ولی زردی و قرمزی و سبزی را چه بگوییم؟ جزء کدام طرف حساب کنیم؟
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۹۷ و ۲۹۸
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
تضاد هر چند ذاتی مفهوم و ماهیت های جهان طبیعت نیست یعنی در ذات جماد و نبات و غیره از نظر ماهیت و مفهوم تضاد قرار ندارد،
لیکن همین ماهیت جماد و نبات و حیوان و انسان که در طبیعت وجود دارند امکان ندارد که بدون تضاد باشند یعنی همین که یک ماهیت طبیعی وجود خارجی پیدا کرد ، ذاتی چنین وجود تضاد است و دیگر احتیاج به علت جداگانه ای برای تضاد نیست.
تضاد در ذات این وجود قرار دارد هر چند در مفهوم و ماهیت طبیعیات نباشد.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۰۷
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
انگلس درباره ی دانش آموزی انسان به تناقض معتقد است و می گوید:( قدرت انسان بر دانش آموزی نامحدود است ولی عملا به علت محدودیت ها و شرایط خارجی به اندازه ی محدودی می تواند فرا گیرد...)
این برای همگان روشن است که قوه ی نامحدود با فعلیت محدود هیچ گونه تناقض و تضادی ندارند.
مائو می گوید:(در هر جنگ پیشروی و عقب نشینی وجود دارد؛ چه جنگ در طبیعت و چه در انسان ها؛ تکامل انسان ها در همین تناقض وجود دارد...)
برخی از نویسندگان مسلمان معاصر نیز خواسته اند همین معنی را از آیه ۱۷ سوره ی انبیاء در قرآن کریم استفاده کنند:(حق را بر باطل می کوبیم سپس آن را از بین می برد)
ولی شما خود فکر کنید عقب نشینی در یک طرف و پیشروی در طرف دیگر، یا هر دو در یک طرف ولی در دو زمان (به طور حقیقی یا تاکتیکی) چه ربطی به تناقض و تضاد دارد؟!
تطبیق این آیه ی قرآن بر تضاد هم چیزی جز «مکتب زدگی خاصی »
نیست.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۱۷ و۳۱۸
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
باید ببینیم تضاد چگونه به وجود می آید؛
آیا هیچ گاه میان دو مرده بی حرکت یا یک زنده و یک مرده تضاد و تصادم و برخوردی به وجود می آید؟! روشن است که تا دو موجود زنده نباشد و حرکت نداشته باشند برخورد و تصادفی ندارند و تضادی بروز نمی کند.
یک هسته در زیر خاک می خواهد رشد کند، میکروبی هم در کنارش میخواهد رشد کند جنگ میانشان شروع می شود
جنگ برای زندگی.
انسان می خواهد زنده بماند و حرکت کند، میکروب هم می خواهد برای ارتزاق و رشد از بدن انسان استفاده کند؛ میانشان درگیری می شود، تا کدام یک غلبه کند.
در درگیری انسان با طبیعت جامد نیز انسان حرکت می کند و می خواهد به حرکت خود ادامه دهد و رشد کند. در برخورد با مانع طبیعی می کوشد که او را از میان بر دارد. همه جا درگیری پس از حرکت است پس حرکت تضاد می آورد و نه تضاد حرکت را.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۲۳
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
این که فلاسفه ی اسلامی تضاد را عامل تداوم فیض الهی می دانستند از این جهت است که صور و فعلیات طبیعی این عالم مادی با هم جمع نمی شوند و هر ماده ای صورت و کیفیتی را می پذیرد.
فیض الهی از طریق همین خصوصیات طبیعی به این عالم می رسد. تضاد و تزاحم و درگیری جهان طبیعت ، عامل تغییر مواد و صور این عالم و گرفتن صورت های تازه تری می شود.
اگر تضادی در این جهان نبود تغییر رخ نمی داد و فساد و تباهی در ماده راه نمی یافت تا صورتی را رها کرده صورت دیگری بپذیرد. درخت در این تضاد، خاک می شود و خاک با صورتی دیگر دوباره تجلی می کند. انسان می میرد و خاک می شود و دوباره تجلی می کند و همین طور سایر تغییرات جهان طبیعت که در اثر درگیری عوامل گوناگون به وجود می آید و مواد طبیعت را پس از تغییر برای پذیرش صورت دیگر آماده می سازد.
این نه به این معناست که پیش از تضاد اصلا حرکتی نبوده و با تضاد حرکت شروع شده است، بلکه به این معنی است که حرکتی که قبلا بوده با حرکتی دیگر تصادم پیدا کرده و این تصادم موجب از بین رفتن یکی و تغییر شکل دادن و آماده شدن برای حرکت و پذیرش صورت و فعلیت جدیدی می شود.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۲۴
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
دست آفرینش و شعور حاکم بر جهان چرا چیزی می آفریند و سپس چیز دیگری که آن را از میان بردارد درست می کند؟!
پاسخ این است که یا تضاد و تزاحم میان موجودات طبیعی، حالت های افراطی آنها کنترل می شود و در مجموع نظم ایجاد می شود؛ و بنابراین میتوان گفت ضدیت و شر بودن این وجود های طبیعی امری نسبی و اضافی (در نسبت با یکدیگر) بوده در مجموع جزوی از نظام کلی جهان بوده ، طبق نظم و انضباط عمیق تری انجام می شود.
هیچ چیز ذاتا شر نیست؛ در مقایسه با چیز دیگر و برای آن بد است و در اثر تفاضل میان آن دو و جریان مزبور ، در مجموع، همه ، جزو نظام احسن خلقت می باشند و در مسیر تکامل قرار دارند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۳۲
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
دیالکتیسینها ، دیالکتیک را یک روش شناخت می دانند.
در حالی که ، روش شناخت باید ما را به شناخت جهان رهنمون باشد.
باید کمی توقف نموده و دقت کنیم ببینیم این روش می تواند ما را به مجهولی از جهان رهنمون باشد؟
اصول این روش به ما می فهماند که جهان در حرکت است و علت آن هم تضاد است. این نظریه چه کمکی در شناخت جهان به ما می کند که اگر این نظریه را کنار بگذاریم دیگر نمی توانیم جهان را بشناسیم؟
منطق کلاسیک را یک روش شناخت می شمارند زیرا در آن منطق می فهمیم شناخت باید بر اساس یقین باشد و یقین از راه تجربه و غیره - که در منطق بیان شده است- به دست می آید،
ذاتیات اشیاء را هم با متد خاصی که در منطق ذکر کرده اند کشف می کنند.
ولی اصول دیالکتیک چه راهی برای شناخت به دست می دهد؟ آیا جز یک نظریه درباره ی جهان چیز دیگری است؟
مثل این است که بگوییم جهان حرکت ندارد، و یا زمین ساکن است، و عامل حرکت خورشید شلاق فرشتگان است، یا زمین مسطح و ساکن است!
این ها همه نظراتی درباره ی جهان است نه راه شناخت.
برای شناخت همین مسائل هم راه شناخت و متد تحصیل معرفت می خواهیم.
باید روشی برای شناخت حقیقت نشان داد که بیان کند کدام یک از این نظریات صحیح است.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۳۴ و ۲۳۵
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
هر چند ما روش شناخت تجربی را به معنای انحصاریش ( شناخت منحصر باشد در تجربه) قبول نداریم ولی به هر حال یک روش شناخت است.
اما بحث در این است که این جسم خاص حرکت دارد یا نه، همه ی جهان حرکت دارد یا نه، فکر حرکت دارد یا نه؟ اینها عینا همانند بحث از حرکت و سکون زمین است و این یک نظریه است نه یک روش شناخت.
حالا صرف نظر از این که جاری کردن اصول مزبور ، در فکر و شناخت، چیزی جز سوفسطی گری و انکار علم نمی باشد!
اگر علم حرکت کند و مفاهیم ذهنی حرکت کنند و حتی مفهوم حرکت و تغییر هم حرکت کند دیگر هیچ گونه علمی برای انسان نمی ماند. حتی مقدمات یک دلیل هم لحظه ای درنگ نمی کنند که آن ها را بدونیم و نتیجه شان را بگیریم. و اگر تضاد و تناقض را در افکار بپذیریم آن وقت چگونه یک مطلب را می توانیم اثبات کنیم؟ هم آن مطلب صحیح است و هم خلاف آن!! یعنی خودش هم ثابت نمی شود.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۳۹ و ۳۴۰
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
«حکم محارب»
عنوان محارب و مفسد فى الارض با آن احكام سختش ،
تنها در موردى است كه (شخصی ) دست به اسلحه ببرد… آن هم آشكارا و براى «ترساندن و ارعاب مردم».
کتاب «مرزها»ص ۷۶
تالیف آیت الله گرامی
#مرزها
آیتالله گرامی: امام فرمودهاند بهتر است متناسب با جرم فرد، مجازات تعیین شود؛ فرد محارب چنانچه آدمی را نکشته یقیناً حکم اعدام ندارد
🔹 مراجع باید طرف حقیقت و عدالت باشند؛ اگر حس کردند حقوق مردم تضییع میشود باید به نفع مردم و در انتقاد از دولتها سخن بگویند
🔹 آقایان مفسد فی الارض را توسعه داده و شامل بسیاری چیزها کردهاند/ محاربه به هر اعتراضی که وارد نمیشود
🔹 فکر نمیکنم در نسل جوان کسی موافق براندازی باشد/ مردم از مشکلات اقتصادی به تنگ آمدهاند؛ صاحبخانه شدن تبدیل به آرزو شده است
🔹 مقامات عنایت داشته باشند که بیشتر جوانان معترض قصد درگیری و خشونت ندارند/ با خشونت به جایی نخواهیم رسید
🔹 آیت الله محمدعلی گرامی، از فقهای برجسته حوزه علمیه قم، در خصوص حکم محارب به جماران گفت: امام فرموده اند بهتر آن است که متناسب با جرم فرد، مجازات تعیین شود.
🔹اگر فرد مرتکب قتل شده اختیار با حاکم است، اما چنانچه آدمی را نکشته و مال کسی را سرقت نکرده یقیناً حکم اعدام ندارد و حاکم بین آنها مخیر نیست و حکم تبعید بر او جاری است./جماران
✅ @Khabar_Fouri
بسمه تعالی
رحلت جانگداز فقیه اهل بیت عصمت و طهارت، قهرمان شجاعت و استقامت، حضرت آیت الله العظمی سید محمد صادق روحانی، پس از سالها تحمل مشاکل مختلفه، بارگرانی است که همه دلدادگان حقیقت جو را رنج میدهد. این مصیبت بزرگ را به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه و عموم علاقمندان و بویژه خاندان محترم و آقازادگان این عالم فرهیخته، تسلیت عرض میکنم. زندگی اینگونه مردان حقیقت جو درس بزرگی برای همگان است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
قم- محمد علی گرامی
عالی ترین درجه ی وجودی انسان که موجب امتیازش از موجودات طبیعی دیگر است ، شعور و احساسات انسانی اوست.
حال اگر شعور انسان مولود تضاد اقتصادی شد ! و اصالت خود را از دست داد و مهم ترین بازده شعور نیز اقتصاد شد آیا برگشت به قهقرا. نیست؟!
حال آنکه در دیدگاه ما ، فی المثل، انسان در کارخانه ی جسم خود ، غذا را به منزله ی بنزین ماشین وارد می کند تا از آن بهره جوید و به سوی کمال حرکت کند وقتی کمالش فکر مجدد درباره ی غذا شد و کار ( هدف) دیگری نداشت آیا این یک ایده ی ارتجاعی نیست؟!
ولی ما اقتصاد را یکی از شئون زندگی انسانی می دانیم و نه همه چیز!
و آن را حاکم بالاجبار بر شعور هم نمی دانیم!
و تامین زندگی مادی را (با این که مهم می دانیم) لیکن مقدمه ای برای هدف برتر می شماریم.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۴۸
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
همه ی موجودات جهان، وجودشان را یا از ذات خود دارند و یا به یک منبع اصلی مرتبط هستند.
وجود های مادی به طوری که می بینیم و می دانیم وجودشان ذاتی نبوده و به سرچشمه هستی بر میگردند.
از نظام منسجم هستی می فهمیم که یک سرچشمه بیش ندارد و همه وجود های دیگر - که ممکن نامیده می شوند - به آنجا ارتباط دارند و به همین جهت - که همگی معلول یک علتند و یا به تعبیر هگل نتیجه ی یک دلیل هستند؛- همگی با هم ارتباط دارند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۳۵۰
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
لازمه ی هر حرکتی داشتن مقصد یعنی نهایتی است و بنابراین، حرکت ماده ی این جهان ، حتما به سوی مقصدی که کمال برتر است خواهد بود (و آن کمال برتر، خداوند تبارک و تعالی است) و رسیدن به او، یک رسیدن مادی و اتصال جسمانی نیست ..
بلکه یک پیوند معنوی است که از پل شعور و شور انسانی می گذرد. مادیون نهایت حرکت را چگونه توجیه می کنند؟ و کمال را در چه می بینند؟
برداشتي از کتاب فلسفه
ص ۳۵۳
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
هر مطلبی تا به حد علم یقینی معلوم نگردد نباید به عنوان یک چیز مقبول پذیرفته شود. و برای نجات از ظن و گمان و حفظ اصالت فکر، لازم است پرده های اوهام که از انواع بت ها یافته شده وچهره ی نورانی فکر را می پوشاند، کنار زده شوند. بت مقام که می تواند دیده ها را خیره کند و دل ها را تاریک نماید؛ بت سنت ها که می تواند به موجب عادت، تحمل نو پذیری را هر چند حق باشد مشکل سازد؛ یا بت هوس که می تواند عقل را خانه نشین سازد و بت های دیگر.
قرآن کریم در سوره اسراء آیه ی ۳۶ می فرماید:( از آنچه علم نداری پیروی نکن که گوش و چشم و دل مورد بازخواست خواهد بود)
برداشتي از کتاب فلسفه
ص ۳۵۵و ۳۵۶
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
انسان برای رسیدن به کمال آفریده شده است. رسیدن به کمال -در هر دو قسمت روح و جسم ، برنامه می خواهد، و هیچ گاه بدون برنامه و نظم دقیق ، تکامل رخ نمیدهد.
برای به دست یافتن به برنامه ی تکامل نیاز به آگاهی به چیزهای مفید و مضر داریم. ( ضرر و فایده را باید بدانیم)
چیزهای مفید را باید به تن و روان خود چنان نزدیک کنیم که جزئی از ما شوند
و بنابراین از شیء خاصی باید استفاده کرد. و از دیگری نه .
این بایدها اعتباری و انشائی می باشند که به نوعی - به طریقی - از حقایق موجودات و هستی ، منشا میگیرند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص ۳۶۹
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
تاریخ هر چند حکایت از رفتار و اعمال گذشتگان میکند ..
لیکن هر عملی پس از انجام، یک (هست) می شود و از دایره ی (باید) خارج می شود؛
پس تاریخ سراسر (هست) هایی است که برای عبرت آیندگان ضبط می شود تا از این هست ها بهره های باید و نباید بگیرند.
همه ی کلمات نهج البلاغه در موضوع بهره گیری از تاریخ بر همین اساس است مثل این جمله:
(پروا کنید از عذاب ها و فشارهایی که در اثر اعمال زشت و رفتار بد به امت های پیش از شما رسید و احوال آنها را در خیر و شر یادآورید و بترسید که مانند آنها نشوید؛ وقتی در تفاوت دو حالتشان دقت می کنید انتخاب کنید روشی را که موجب عزتشان شد و دشمنانشان را طرد نمود... و اجتناب کنید از هر کاری که کمرشان را شکست و قدرتشان را سست نمود. در حال مؤمنین گذشته نیز دقت کنید که چگونه در حال امتحان و حادثه قرار گرفتند)
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۴۰۲
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami