یکی از نتایج بحث تشکیک وجود، فهم معنای وحدت وجود است.
عده ای از اهل تصوف خیال کرده اند(وحدت وجود یعنی یک موجود در جهان داریم و آن هم خداست و ما همه اوییم:انا الحق)
اما این معنی، وحدت «موجود » است و نه وحدت وجود.
وحدت وجود به معنای واقعی فلسفی این است که هستی، یک حقیقت واحدی است که همه ی مراتبش در خودش نهفته است. علت و معلول و حادث و قدیم و ممکن و واجب و شدید و ضعیف همه در اصل وجود مشترکند. نه خداوند عدم است و نه انسان و نه درخت و نه چیزهای دیگر. هیچ یک عدم نیستند. همه وجودند و مفاهیم و ماهیات هم از خصوصیات وجودی آن ها انتزاع می شوند.
هر چند یک مرتبه ی هستی، منشاء و علت ایجاد همه مراتب دیگر می باشد، و خالق همه ی آنهاست، و آن ها همه تجلیات او می باشند،
لیکن به هر حال علت، معلول را وجود و هستی می دهد و نه این که مفهوم می دهد ..پس معلول هم، وجود است، و همگی در حقیقت وجود مشترکند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص111و112
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
وحدت موجود هم در یک بیان ، معنای صحیحی دارد و آن این است که فقط یک موجود است که استقلال و اصالت دارد و به اصطلاح (وجود من نفسه و بنفسه) است و آن (الله) می باشد و دیگران همه ظل او هستند و در کنف رحمت او به وجود آمده و تحقق یافته اند.
و این معنی، هیچ گاه معنی (انا الحق) نمی دهد.
معنای صحیح وحدت موجود، یعنی دیگران در ذات خود عدمند، نه این که دیگران، خدا هستند.
اگر گوینده (انا الحق) آدم با سوادی باشد، باید به یکی از دو گونه ی زیر سخن او را توجیه کنیم:
1-می خواهد بگوید من تجلی خداوند هستم، و همه مخلوقات دیگر نیز تجلیات او هستند.
چون هر کس ، غیر از وجود چیزی نیست و منشاء همه وجودات هم خداوند است و همه ی اشیای دیگر تجلیات او هستند.
2-در حالت عشق و جذبه ی الهی ، خود را چنان در حالت جذبه ی وصل می بیند که از محبوب جدا نمی بیند که در عشق یک حالت هجران است و یک حالت وصل. ودر حالت وصل خود را کاملا به محبوب نزدیک می بیند و در جذبه کامل خود را با محبوب یکی می بیند …
وگرنه از دید تعقلی( ونه احساسی) ،(انا الحق) معنای صحیح دیگری نمیتواند داشته باشد.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص112و113
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
(سبقت رحمته غضبه)
رحمت حق بر غضبش تقدم دارد.
یعنی غضب، تنها در ضرورت و برای بازگشت به رحمت است.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص114
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
باید توجه کرد که «معاد »
برگرداندن یک شیء معدوم نیست
و اساسا مرگ عدم نیست
و طبق روایات دینی و مبانی فلسفی فقط یک انتقال از یک منزل به منزل دیگر است.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص115
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
در تحف العقول،صفحه222
از وصایای حضرت امیر سلام الله علیه، این وصیت است (سفارش می کنند به مراقبت از رفتار و می فرمایند):
(اینکه انسان استغفار کند و در عین حال تکرار کند کار خلاف را ، خود این استغفار گناه تازه ایست)
ظاهر این روایت تاکید است که خود استغفار نیز گناه است.
[معمول این است که
صد بار اگر توبه شکستی باز آی
شایع این است! ]
اما در جمله ی زیبای حضرت علی، خود این استغار را گناه معرفی می کنند.
استغفار همراه با اصرار به انجام دادن گناه …، هر دو باهم گناه تازه ای هستند.
خود استغفار هم سهمی از گناه دارد. ...
یک جای دیگری حضرت می فرمایند:
(خودتون را در مقابله با حضرت حق و همین طور مقابله با مردم دیگر بسنجید و خودتون انصاف بدهید)
که شما درست رفتار کردید یا آنها! خدا چه داده و شما چه عملکردی ؟ وچه پس دادید؟!
از بیانات حضرت آیت الله گرامی در آغاز درس خارج فقه
در سال جاری
https://t.me/ayatollah_gerami
وقتی با یک نفر ماتریالیست، به ویژه اگر مارکسیست هم باشد،رو به رو می شویم، به زودی متوجه می شویم که روش فکری او،لااقل در مقام مناظره، با یک مذهبی تفاوت دارد.
یک نفر مذهبی نوعا، از شعور حاکم بر جهان(خدا) شروع می کند و مشیت و علم و اراده و قانون او را،اصل قرار می دهد و همه چیز را در ارتباط با آن تفسیر می کند.
ولی یک نفر ماتریالیست، نوعا از مسائل اجتماعی شروع می کند.
به هر حال، ما از جهان بینی آغاز می کنیم و آنها از برخی از مسائل ایدئولوژی. در برخورد هایی هم که آنها با یک نفر ضعیف العقیده ی مذهبی دارند،سخن از انتقاد در قانون مذهب و یا از ضعف تاکتیک های حکومت های به نام اسلامی به میان میاورند و یا نارسایی های جمهوری اسلامی را پیش می کشند.
مذهبی در اندیشه ی جهان بینی است و غیر مذهبی در بند تاکتیک.
با دقت در همین مطلب میتوان دریافت که مارکسیسم یک جریان است،نه یک مکتب و جهان بینی.
طرز تفکری که همه اش با انتقاد شروع می شود،جریان است و عصیان، نه اینکه مکتب و راه باشد!
مبارزه با عصیان راه دیگری است که خصوصیات آن را روانکاو می داند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص127
تالیف آیت الله گرامی
۱۳۵۹
@ayatollah_gerami
در گذشته ی تاریخ اجتماعی ایران، مبلغین بهائیت مانند مادیون تبلیغ می کردند.
سخن از این بود که به بهائیت ظلم کرده اند، مردم در فلان نقطه و بهمان جا ،به بهائی ها حمله کردند و فلان جا چنین و چنان کردند.
در پاسخشان، یک جمله بود: بر فرض صحت ادعاهای شما، حالا چه کنیم؟ می گویید پس باید اسلام را رها کرد و بهائی شد؟
به مادیون هم باید گفت: خوب حالا که نارسائی هایی وجود دارد، باید اصل اسلام را کنار گذاشت؟
چه ارتباطی میان این دلیل و آن مدعا می باشد؟
برداشتي از کتاب فلسفه
ص128
تالیف آیت الله گرامی
۱۳۵۹
@ayatollah_gerami
پیام حضرت آیتاللهالعظمی گرامی به مناسبت ارتحال مرحوم آیتاللهالعظمی علویگرگانی
انا لله و انا الیه راجعون
رحلت حضرت آیتاللهالعظمی علویگرگانی موجب تاثر فراوان شد، بیش از شصت سال ارتباط داشتیم، فردی خدوم و فعال و مخلص در مسیر خدمات علمی و اجتماعی بوده، خود و والد بزرگوار ایشان مرحوم آیت الله حاج سید سجاد علوی در مسیر تقویت علمی حوزه علمیه خدمات ارزشمندی داشتهاند، بنده این فاجعه را به محضر ولی امرمان ارواحنا فداه و همه علاقمندان ایشان و به ویژه بیت محترمشان و فرزندان خدوم ایشان تسلیت عرض میکنم و دوام توفیقات این عزیزان را مسئلت دارم.
محمدعلی گرامی
۲۴اسفند۱۴۰۰
یکی از سوره های قرآن،سوره ی جمعه است که درباره ی جامعه بشری صحبت می کند …
وقتی در آیه ی دوم این سوره درباره ی روش اصلاحی جوامع گمراه صحبت میکند، این طور بیان میکند که حرکت های تکاملی جامعه های گمراه بدين ترتيب است که با حرکت ناگهانی فردی الهی،که در بطن جامعه زندگی می کرده است، بعثت و حرکت تکان دهنده ای در جامعه به وجود میآید.
روش آن فرد الهی این چنین است که ابتدا تلاوت آیات خدا میکند و سپس تزکیه می نماید و آنگاه تعلیم کتاب و حکمت می کند.
آیات،یعنی نشانه ها و علامت ها،تلاوت یعنی به دنبال علامت ها و آیات بودن.
مصلح الهی ، وجودات جهان را در ارتباط با خداوند تبیین میکند.
تلاوت با قرائت این فرق را دارد که قرائت، خواندن وشاید همراهی است،ولي تلاوت به دنبال درآمدن و پیروی کردن است؛چه در کلمات و چه در وجودات عینی.
تبیین جهان از طریق (آیه) و آنها را نشانه ی خدا گرفتن، مهم ترین مسئله ی جهان بینی است.
با این مسئله است که اثبات می شود شعور و عقلی حاکم بر جهان است و هدفی دارد و برنامه ای برای هدفش دارد و آن برنامه را برای حرکت اختیاری انسان ها در اختیارشان قرار داده است.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص129
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
در میان مکان ها و زمان ها مواردی هست که برای انسان فرصته
و همانطور که در روایت امده " الفرصه تمر مر السحاب" مانند ابر از روی سر انسان رد می شه
و اگر استفاده نکند از دستش فوت می شود
یکی از زمان هایی که فرصت بسیار خوبی است ، زمان ماه شعبان است.
ماه شعبان بسیار اهمیت دارد؛ نه فقط به خاطر اینکه مقدمه ورود در [ماه] رمضان و میهمانی خداست بلکه ذاتا خودش اهمیت دارد.
طبق روایات از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیده که : شعبان ماه من است
منظور از این ماه من است یعنی برای رسیدن به قرب من ، به عنوان رسول خدا
به عنوانی که موفق شوید به برنامه های ما ، ماه شعبان را اهمیت بدهید.
چطور اهمیت بدهیم؟
توجه به خدا و فرامین الهی ، به خصوص استغفار به هر عبارتی به هر تعبیری
ولی نقلی که هست اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ ربّی وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ
اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ
فرق این ها هم تا حدودی معلومه
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ
اشاره به این که من از انحرافات و لغزش هایی که داشتم ، برمیگردم به سوی خدا
حکایت از تصمیم دارد ، از عزم جزم
استغفرالله ربی علاوه بر این نکته ، نکته دیگری دارد و آن این که خدا صاحب اختیار من هست ، هر لغزشی دارم باید او جبران کند
اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ اشاره به این دارد که برگشت من به سوی خدا توفیقی است که خدا باید بده
توجه به این نکات داشتن هم مفیده
به هر حال روزی حد اقل هفتاد بار اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ.
یا یه قدری مفصل تر
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ
یا
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ذوالجلال والاکرام وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ
یکی از جهاتی که شاید خوب و بسیار مفیده در استغفارهایی بگنجانید اشاره به کل لغزش هاست استغفرالله من کل ذنب و اثم
استغفرالله الذی لا اله الا هو من جمیع الذنوب و الاثام
(از هر گونه لغزش).
توجه به عبادت خدا و توجه به اخلاص دین
لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَا نَعْبُدُ إِلَّا إِيَّاهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ
تکرار این مهم هست
به هر حال
ماه توجه به خدا ، توجه به پیغمبر صلی الله علیه و آله (رسالت به عنوان واسطه بین خدا و [خلق خدا])
ادعیه ای هم برای این ماه ذکر شده که از جمله در کتاب مفاتیح آمده
و این دعای اولش که از امام سجاد علیه السلام نقل شده
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلَائِكَةِ
تا آخر این دعا
بسیار دعای پر محتوایی است.
ه
مناجاتی که هم نقل شده از حضرت امیر سلام الله علیه و دیگران هم
این دعا هم خیلی مهمه
دعای مناجات شعبانیه خیلی معروفه
خیلی مطالب بلندی در این دعا هست
از این کلماتی که خیلی دقت می خواد فهم این کلمات،
جمله جمله این دعا بسیار اهمیت دارد
جملات زیبایی در دنباله این دعا هست که از هر نظر مورد عنایته .
https://t.me/ayatollah_gerami/1449
منظور از شناخت، معنای مصدری شناختن نیست،
بلکه همان حالت نفسانی است که آگاهی نامیده میشود
و گاهی نیز علم و گاهی معرفت گفته میشود،
هرچند این کلمات تماما مترادف یکدیگر نیستند.
شناخت، انکشاف واقعیت و تجلی آن برای انسان است. در هر شناخت، انسان اضافه ای ( نسبتی) به شیء شناخته شده پيدا مي کند و بدین جهت آن شیء را معلوم بالعرض می گویند که به وسیله ی صورت ذهنی به طور غیرمستقیم برای ما «معلوم » شده است و صورت ذهنی را معلوم بالذات می گویند.
شناخت که معادل کلمه ی عربی(معرفت) است، در خیلی موارد به معنای شناخت دوم به کار میرود. یعنی درک «این همانی. »
وبه تعبیر دیگر فهم این که این شخص و یا این شیء همان است که قبلا می دانستیم.
ولی علم، اعم است و نوعا در درک ابتدایی به کار می رود، چنانکه شناخت و معرفت بیشتر در جزئیات به کار می روند، ولي علم در جزئیات و کلیات هردو به کار میرود.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص131
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
درست است که با فعل و انفعالات پیچیده ای ، یک تصویر جزئی از طریق حواس ظاهر ی ما ، به سلول خاص مغزی منتقل میشود، لیکن این ها همه وسیله و آلت شناخت می باشند.
شناخت پس از این مقدمات به وسیله ی نفس مجرد انجام می شود که مادی نیست و تصویر مادی هم ندارد. هر موجودی که شناخت حصولی داشته باشد، حتما نفس مجردی دارد که شناخت پیدا می کند.
از عمل بر طبق حافظه، که در حیوانات مشاهده می کنیم، پیداست که آنها هم اين طور هستند. نبات و جماد را نمی دانیم. از نظر ما قدر مسلم این است که خداوند، که عین شعور و عقل است، موجودات را افاضه شعور و درک می نمآید، ولي اين شعور و درک حصولی است یا حضوری …، و به چه اندازه است، معلوم نیست،
شاید در جماد و نبات فقط یک احساس درونی شهودی بسیط نسبت به خود و خالق خود داشته باشد و نه به طور تصویر حصولی،
بسیط ، یعنی علم دارد لیکن علم به علم، و التفات به این علم خود ندارد.
دانش حق ذوات را فطری است
دانش دانش است کان فکر نیست
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۱۳۸
تالیف آیت الله گرامی
۱۳۵۹
@ayatollah_gerami
چرا انسان از اصل خویش(عالم تجرد) جدا شد؟
همه کسانی که روح را مخلوق قبل از بدن و به اصطلاح، مجرد حدوثی و بقایی می دانند، باید در این باره پاسخ بدهند.
حافظ هم می گوید:
طاهر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
شاعر شیراز در این بیت اخیر علت مفارقت را این می داند که باید برای رسیدن به کمال انسانی که همان خداگونه شدن،و سر کوی دوست بودن است، ترک بهشت وصل کند و به حرکت و تکاپو بیافتد که وصل اول یک وصل غیر عارفانه و به نوعی وصل کور است. در وصل اول علم بوده است، علم به طوبی (درخت طوبی در این زبان گسترده است و شاخه های بینهایتش همه جا را احاطه کرده است) همراه وصل حور و آب حیات بوده است، لیکن باید همه ی آنها را ترک شود تا به حرکت و تکاپو بیافتد. و آنگاه وقتی برای وصل عارفانه به حرکت در این جهان کشیده می شود، همه ی علوم را از یاد می برد.
ولی اگر پس از این حرکت تکاملی دوباره به آن اوج وصل برسد دیگر جدایی ندارد.
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
گر از این منزل غربت به سوی خانه روم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
در این شعر، میخانه یعنی وصل محبوب که ( مستی)در عین عاقل و فرزانه بودن است.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۱۴۷
تالیف آیت الله گرامی
۱۳۵۹
@ayatollah_gerami
در سوره یس فرموده است(الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان) یعنی ای آدمی زادگان مگر با شما پیمان نبستم که شیطان را پرستش نکنید.
پیمان پس از آگاهی و علم است!
و گفته اند که این پیمان قبل از این جهان در عالم ذر بوده است. ..
و نیز در سوره اعراف آمده است (و اذا اخذ ربک بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهد علی انفسهم الست بربکم قالو بلی)
یعنی : آنگاه که خدایت از فرزندان آدم از نسلشان پیمان گرفت و آنها را گواه بر خودشان قرار داد که آیا من خدایتان نیستم، گفتند آری.
لیکن با مختصری دقت معلوم می شود که منظور از این گونه کلمات قرآن همان است که فطرت خوانده می شود.
یعنی اعتقاد به خداوند فطری انسان هاست و از همان ابتدای خلقت انسان با انسان همراه است. وگرنه همان طور که در تفسیر مجمع البیان آمده است، این چه پیمانی است که هیچ یک از انسان ها آن را به خاطر نمی آورند؛ …
(با این که قرآن درباره مکالمات بهشتیان و دوزخیان در قیامت تصریح دارد که آنها مطالب انبیا را که در دنیا مطرح بوده است به خاطر دارند)...
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۱۴۹
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
مراسم شب احیاء شب های قدر ماه مبارک رمضان ۱۳۹۸شمسی
شب نوزدهم
فضائل حضرت امیرامومنین علی علیه السلام
https://t.me/ayatollah_gerami/1496
شب بیست و یکم
پیرامون سوره کوثر و تکاثر
https://t.me/ayatollah_gerami/1498
شب بیست و سوم
https://t.me/ayatollah_gerami/1505
حسیون معتقدند منشاء همه ی علوم( آگاهیها)، حواس(ظاهری) است؛
به این معنی که هر چیزی را ذهن به وسیله ی حس از خارج گرفته و تنها تغییری که ممکن است روی آنها بدهد، این است که آنها را تجزیه کند و یا دو شیء را با هم ترکیب نماید و یا یک کلی را از افراد خاص خود تجرید نماید و به همه ی موارد تعمیم بدهد.
ژان لاک انگلیسی(۱۷۰۴م) که از سردمداران این مکتب است، می گوید:(در عقل چیزی نیست که قبل از آن در حس وجود نداشته باشد.) او همه ی اصول عقلی را رد کرد. هیوم اسکاتلندی(متولد ۱۷۱۱) نیز در مهم ترین کتابش،طبیعت انسان، همه ی امور غیر حسی را رد کرد و علت نخستین و ماوراء طبیعت را نیز غیر واقعی دانست.
نامبرده حتی درباره ی تصورات ذهنی معتقد شد که در تصورات ذهنی ما تصورات حقایق اشیاء نیست، بلکه تصویر ضعیف شده ی تاثرات فعلی و حس ظاهر است، معانی و مفاهیم همه تاثرات حواس ما از واقعیتهای برون می باشد و تعقل جمع ( بندی)آنها از راه تداعی می باشد.
مکتب مزبور موجب شده که بسیاری از غیر محسوسات مورد شک واقع شود و یا انکار گردد.
مفهوم علیت دیگر نامفهوم شد، زیرا جز تعاقب دو شیء(علت و معلول ) چیز دیگری که نمایانگر رابطه ی آنها باشد احساس نمی شد. و هیوم تصریح کرد که علیت همان تعاقب است.
بارکلی انگلیسی در جوهر مادی جسم شک کرد و چنین استدلال کرد که ما فقط ظاهر جسم را احساس می کنیم.
مکتب شکاکان از نظریه ی حسی به وجود آمد، زیرا منشأ همه ی ادراکات، حس شمرده می شد، و در حس هم اشتباهات زیادی کشف شد و بسیاری چیز ها هم که مستقیما به حس نمی آید.
استدلالهای سوفسطایی گری بارکلی نیز زاییده همین مکتب بود و می بایست هم این فرزند از آن مکتب متولد گردد.
کانت آلمانی هم، که عظمت مکتب فلسفی هیوم را اذعان داشت، پذیرفت که معانی، منشأ حسی دارد، ولی گفت نباید منحصر به حس نمود؛ زیرا انسان قوه ای دارد که از درون هم چيزي به معانی و مفاهیم محسوس شده می افزاید.
مکتب حسیون چنان عظمت پیدا کرده بود که چشم ها را خیره می کرد و کانت هم، که در دقت معروف بود، تحت تاثیر آن بود. هیوم فقط در استدلال های نظری شک و تردید می آورد، ولی در سیاست و اخلاق زندگی شک نمی آورد،
اما شکاکان پس از او،به خصوص در اوایل قرن بیستم که مکتب شک دوباره جان گرفت، در همه چیز حتی در سیاست و اخلاق شک کردند.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۱۵۱ و۱۵۲
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
مکتب حسیون ، با همه ی اشکالاتی که دارد ، از یک نقطه مثبت مهمی برخوردار است و آن وارد نشدن و بحث نکردن در مسائل غیر حسی است.
حتی آن جا که غیر محسوسات را انکار می کنند،صرفا انکار براساس حس و به معنای نفی ادراک غیر حسی است ، یعنی می گویند: ما غیر محسوس، را درک نمی کنیم.
لیکن ماتریالیست های جدید با این که حسی هستند در مفاهیم کلی عقلی مداخله می کنند و مطالبی را به عنوان فلسفه ارائه می دهند.
با این که بر مبنای اصالت حس ، این مفاهیم و مقولات کلی فلسفی اساسا معنی ندارد
( و نوشتن کتابی درباره ی مقولات فلسفی - توسط دانشمند حس گرا و تجربه گرا-هم بی مورد خواهد بود).
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۱۵۳
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
این اشکال بر حسیون وارد است که «بیشتر اکتشافات علمی و ابداعات دو قرن اخیر ، حاصل تفکر نظری و قیاسی و فرضیات حدسی بود( که در ابتدا به طور تئوری ارائه شد و ) سپس با تجربه عملی تایید آن به اثبات رسید.
اگر بنا بود به افکار غیر حسی ، هیچ ارزش علمی و فلسفی ندهیم، باید این تئوری هابه دور ریخته می شد و آنگاه هرگز به دنبال تحقیق آن نمی رفتیم و در نتیجه این همه ابداعات و اکتشافات مهم به ظهور نمیرسید.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۱۵۸
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
نوعا دیالکتیک را از ریشه ی (دیالگو) یونانی، که به معنای مباحثه و مناظره است، گرفته اند و از این نظر که مباحثه ، منشاء تکامل دانش است، دیالکتیک را در معنای تحول و تغییر تکاملی به کار می برند؛
بعضی از ریشه ی (دیا) به معنای گذر و عبور گرفته اند،
و به هر حال ؛ در این اواخر به روش فکری خاصی که مارکسیست ها معتقدند، «دیالکتیک » گفته اند؛ البته خودشان این اصطلاح را برای مکتب فکری شان انتخاب کرده اند و می خواهند بگویند فقط این روش است که موجب تحول و حرکت تکاملی است و این حرکت را از درون اشیاء و با عبور و گذار از منطقه جنگ، و جنگ زده در داخل هر پدیده می دانند؛
اینها مکتب فکری شان را بر اساس اصولی خاص که معمولا چهار اصل می دانند، استوار می کنند، و منظور از اصول دیالکتیک همان اصول چهارگانه می باشد.
…
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۴۵
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
می گوییم :
روش صحیح استدلال ، همان روش طبیعی است که بدون نیاز به برهان عقلی نظری ، هر کسی با کمترین تنبه ادراک می کند،
و چون طبیعی است ، آیات قرآن کریم نیز (که مکررا اصرار به تفکر دارد) راه تفکر را نشان نمی دهد؛ …
منظورم مورد تفکر نیست تا بگویید این همه دستور به «نظر در تاریخ و طبیعت » داده است بلکه منظورم برنامه تفکر است که فکر کردن یقین اور ، چگونه انجام می شود؟
می گوییم این نشان ندادن برنامه تفکر (با این همه اختلاف ها که میان اندیشمندان منطقی دیالکتیکی و یا به اصطلاح متافیزیکی است )..، دلیل این است که تنها یک راه تفکر طبیعی وجود دارد که قرآن هم همان را می گوید و همان است که برهان است و تدبر است و تعقل است و میزان است.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۵۱ و ۲۵۲
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
گفته شده که روش دیالکتیکی ، روشی کاربردی است که موجب تحول علمی شده و مشکلات را از طریق پیدا کردن راه حل مناسب و عملی از سر راه ذهن بردارد، و بنا بر این معنی، هر کسی می تواند ادعا کند که روش من دیالکتیکی است نه روش دیگران !
ولي معمولا حرکت ذهن را از درون و بر اساس تضاد، حرکت دیالکتیکی شناخت
و حرکت ماده را از درون و براساس تضاد، حرکت دیالکتیکی طبیعت، اصطلاح می کنند؛
این اصطلاح از ابتدا به این صورت نبوده و هرگونه روش تحول آفرین فکری و یا خصوصا تحول از درون - بدون لحاظ تضاد- را دیالکتیک می گفته اند که بر این اساس روش سقراط و افلاطون دیالکتیکی محسوب می شده است.
برداشتي از کتاب فلسفه
ص۲۵۴ و ۲۵۵
تالیف آیت الله گرامی
@ayatollah_gerami
به نام خدا
حسب اطلاع
حضرت آیت الله گرامی
در ایام با سعادت میلاد ثامن الحجج
در مشهد مشرف اند.
و روزانه ساعت ده در دفتر، دیدار دارند.
خ ایت الله بهجت- ۱۳