هدایت شده از عطر خدا
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
🎆#داستان شب
پادشاهي وزيري داشت كه هر اتفاقي مي افتاد مي گفت: خيراست!!
روزي دست پادشاه در سنگلاخها گيركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود گفت: خيراست!
پادشاه ازدرد به خود ميپيچيد، از رفتار وزير عصبي شد، اورا به زندان انداخت...
۱سال بعد پادشاه كه براي شكار به كوه رفته بود، در دام قبيله اي گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود، هرسال ۱نفر را كه دينش با انها مختلف بود، سر ميبرند و لازمه اعدام ان شخص اين بودكه بدنش سالم باشد.
وقتي ديدند اسير، يكي از انگشتانش قطع شده، وي را رها كردند.
انجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است!
پادشاه دستور ازادي وزير را داد
وقتي وزير ازاد شد و ماجراي اسارت پادشاه را از زبان اوشنيد، گفت: خيراست!
پادشاه گفت: ديگرچرا؟؟؟
وزير گفت:از اين جهت خيراست كه اگرمرا به زندان نينداخته بودي و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جاي تو اعدام ميكردند......
چه زیادند خیرهایی که خدا پیش رومون میذاره و ما نمیدونیم و ناشکریم
🍃عارفی که ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ، میگويد:
ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ...
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼِ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭد، ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ.
ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽیکی ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ خانهشان نزدیک ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ...
ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ...: ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺭا باز ﮐﻦ!
مادر: باز نمیکنم!
- ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟!
چونکه هرشب دیر میای خانه با لباسهای کثیف و پاره که هی باید بشورم و بدوزم، ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ..
- ﺩﺭ را باز ﮐﻦ، شب است ﻣﺎﺩر...
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ.
پیش ﺭﻓﺘﻢ... ﺩﺭ را ﺯﺩﻡ...
- ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭا باز ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ را باز ﮐﺮﺩ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭا ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ ﺭاه ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: آﻗﺎ خستهام ﮐﺮﺩﻩ.. ﺍﺯ ﺑﺲ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎید خانه...
ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ: ﻗﻮﻝ میدی ديگه شبها ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎیی خانه؟ لباست را آﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ: بلی...
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ خانه..
ﺑﭽﻪ ﺭﻓﺖ داخل خانه...
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ آمدم در کنار میدان منتظر شدم.. ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭِ آن خانه ﺑﺎﺯ ﺷﺪ.. ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ بیرون آمد، چیزی ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭش آورد و ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭفیقهایش بازى...!
ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
دوباره ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ کرد...
ﻏﺮﻭﺏ به رفیقش محمد گفت: ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎیم خانهتان؟
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ: نه رفیق، پدرم ﺭﺍهت نمیده، خودم را هم ﺑﻪ ﺯﻭﺭ راه میده!
ﺑﻪ آن ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎیم خانهتان؟
ﮔﻔﺖ: نه! نکنه ﻣﯿﺨﻮﺍهی مادرم من را ﺑﮑﺸﻪ؟!
هیچ کس ﺑﭽﻪﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭا ﻧﺒﺮﺩ خانهاش..!
ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ یک ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ خانه ﻣﺎﺩﺭﺵ...
ﺭﻓﺖ طرف خانه... ﭼﯿﮑﺎﺭ کند ﺭﺍﻫﯽ ﺩﯾﮕر ﻧﺪﺍﺭﻩ!
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ... ﻣﺎﺩﺭ اصلاً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ نیامد...
این ﺻﺤﻨﻪ، من را ﺁتش ﺯﺩ... ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺸﺖ بام .. ﺍﺯ آن بالا گریه میکند..
ﺑﭽﻪ در پایین ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ..
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍی ﺑﭽﻪ .. ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍی ﺧﺎﻧﻪ ..
ﺑﭽﻪ نمیداند ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ..
ﭼﯿﮑﺎﺭﺵ كنه بالأخره وقتى آدم نميشه؟!! ..
ﺩﯾﺪﻡ، ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ.. صورتش را روی خاک گذاشته!
او ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ به ناله ﺯﺩﻥ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭا ﺩﯾﺪ. نتوانست ﺗﺤﻤﻞ کند..
ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭا باز ﮐﺮﺩ.. ﺑﭽﻪ ﺭا ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ.. ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎﻫﺎ ﻭ ﮔِﻞﻫﺎ ﺭا ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ...
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ کمی ﺁﺭام ﺷﺪ..
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ؟
ﮔﻔﺖ: ﺟﺎﻧﻢ...
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ یک ﭼﯿﺰﯼ ﺭا ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ نمیفهمیدم..
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ، ﭼﯽ ﺭا ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟!!
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ آمدم خانه، غذا نده.. ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ.. ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ.. ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﯾﮕﻪ در را برویم ﻧﺒﻨﺪ..
ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ خانه؛ خانهای ﻧﺪﺍﺭﻡ...
🍃ﯾﺎ ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﯿﻦ، ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﺭا ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎ ﻧﺒﻨﺪ.
🍃ﻣﺎ ها چقدر گنه کاریم
ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ، ﭘﺎﮎ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺒﺢ رفتیم ﺑﻪ ﺧﺎﮐﯽ بازی و کثافت کاری.
🍃الهی ﻓﻬﻢ ﺍین را ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ
🍃ﮐﻪ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ
🍃الهی ما را جز به خودت محتاج دیگران نکن ...
🍃الهی ﻧﮕﺬﺍﺭ بعد از اینکه سرمان را داخل ﻗﺒﺮ گذاشتیم آنگاه ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ...
🍃الهی میدانی ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺁﺗﺶ براى بندگانت حسرت است، پس ما را محفوظ بگردان ...!
آمیــــــن یارب العالمــیـــــــــــن🙏
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
💚 ذکرهای آسمانی
هفت پیغمبر، هفت کلمه گفتند و هر یک به سعادتی رسیدند:
حضرت آدم(ع) "الحمدلله" گفت، فرمان رسید که "یرحمک ربک".
حضرت نوح(ع) "بسم الله"گفت، حق او
را از طوفان نجات داد.
حضرت ابراهیم(ع) "حسبی الله"گفت، حق او را از آتش نمرود نگاه داشت.
حضرت اسماعیل(ع) "ان شاءالله" گفت، از بریده شدن گلو نجات یافت.
حضرت موسی(ع) "لا حول ولا قوت الا بالله" گفت، از شر فرعون نجات یافت.
حضرت یونس(ع) "لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین" گفت، از شکم ماهی نجات یافت.
و رسول خدا(ص) صاحب اسم سلام و ذکر سلام بود؛ "سلام قولا من رب رحیم"که در معراج خطاب آمد:"السلام علیک ایها النبی و رحمت الله و برکاته"که صاحب شفاعت کلیه شد.
خدایا به برکت تک تک این هفت کلمه و به بزرگی این پیامبران و رحمت خودت، بلاها را بخصوص کرونا را از ما دور نگه دار و حاجت خواننده این متن را بر آورده بخیر فرما.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
سلام و نور ☺️
چطورین دخترا❓
من چندروز سرماخوردم، دل و دماغ ندارم 😷
بیاین که یه #داستان زیبا و آموزنده آوردم براتون🤗
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت، چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت:
"گمان ميکنم اين کفش کارگرى است که در اين باغ کار ميکند، بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم...! "
استاد گفت:
"چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؟ بيا کاری را که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين. مقدارى پول درون آن قرار بده."
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى، پول ها را ديد و با گريه فرياد زد:
"خدايا شکرت...
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى، ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی نزد انها بازگردم"
و همينطور اشک ميريخت....
استاد به شاگردش گفت:
"هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه اینکه بستانی... "
✅در مقابل یک فرد معلول، با سرعت کم راه بروید.
✅در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده، بچهتون رو نبوسید.
✅در مقابل خانمی که باردار نمیشه، اگه باردارین، شکمتون رو بپوشونید.
✅در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید.
✅در برابر کسی که نداره، از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید.
⚠️هیچوقت فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری نداره
مگر به ” فهم و شعور ” ❗️
مگر به ” درک و ادب ” ❗️
❤️مهربونا ...
انسان فقط در یه صورت حق داره به دیگران از بالا نگاه کنه و اون وقتیه که بخواد دست کسی رو که به زمین افتاده رو بگیره و او رو بلند کنه!
✨این قدرت تو نیست، این ” انسانیت توست👌
#نشربدیدتامطالعهکردنفرهنگسازیبشه
@honarmand_bash
❁↷ ❁☝️❁↷ ❁🥰