#ٺلـنگرانہ ✨👌
تقوا یعنی چه؟
آیت الله مجتهدی (ره):
تقوا یعنی اگر یک هفته مخفیانه
از همهی کارهای ما فیلم گرفتند و
گفتند اعمال هفتهی گذشتهات در
تلویزیون پخش شده،ناراحت نشویم...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴👌تفاوت ایشاالله ، انشاالله و ان شاءالله درکجاست؟؟
↻ ایشاالله: یعنی خدا را به خاک سپردیم (نعوذبالله) (استغفرالله)
↻ انشاالله: یعنی ما خدا را ایجاد کردیم (نعوذبالله) (استغفرالله)
↻ ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود (به خواست خدا)
انتشار دهیم تا اشتباه نکنیم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپبسیاردلنشین👌💖
【 وَ لا اَري لِكَسْري غَيْرَكَ جابِراً...】
و براے
دل شكستگیام
جبران كنندهاے جز تو نمےبينم...
📙فرازی از مناجات تائبین
✍ امام سجاد(ع)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠ابلیس و حضرت عیسی
♦️روزی در جايی میخواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن!
تا آنجا كه میتوانیم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم چون او بزرگترين یاریاش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است.
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 شاهی با غرور تمام از راهی می گذشت. ژنده پوشی را در راه دید.
از روی تمسخر بدو گفت: منِ شاه بهترم یا تویِ گدا؟
ژنده پوش:
مدح از خود خوب نیست، امّا من از صدها چون تویی بهترم.
شاہ: چگونه تو بهتری؟ با کدام ثروت و جاه و جلال ؟
ژنده پوش: نَفسِ تو از تو خَری ساخته و بر آن نشسته است، اما من نفسِ خود، خرِ خویش کرده ام و بر آن سوارم. ● چون خرِمن بر تو میگردد سوار
چون منی بهتر ز چون تو صدهزار اکنون با این سگ و خرِ نفسِ خود، خوش باش تا اینکه دوری و آزار او را هم بنگری، شاید در دوزخ به هم برسید.
مانند آن دو روباه که با هم جفتگیری می کردند، شاهی به آنجا رسید و آن دو را به تیر افکند.
روباه ماده پرسید: شوهر عزیزم، کی دوباره به هم میرسیم ؟
روباه نر: در دکان پوستین دوزان شهر به هم خواهیم رسید.
📙 داستانها و پیامهای عطار در منطق الطیر و الهی نامه
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍#تقسیم_عادلانه!
سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: در کتب حکما آمده است: وقتی در مرغزاری با نُزهت که ازهار آن آسایش جان بود، شیری شورانگیز کین آور خون ریز مسکن داشت و گرگی و روباهی در خدمت او بودند و از بقایای شکار او میخوردند. یک روز، شیر صیدی را بکشت و به گرگ اشارت کرد که «این گوشت میان ما قسمت کن. » گرگ آن گوشت به سه قسم کرد: یک قسم نزد شیر نهاد و یک قسم نزد روباه نهاد و قسم دیگر را برای خود نگه داشت. شیر چون مساوات بدید، مواسات را بگذاشت و پنجه بزد، چنان که سر گرگ را در پای افتاد. پس روباه را گفت: «این گوشت را میان من و خود قسمت کن. » روباه جمله را نزد شیر نهاد. شیر را از ادب او عجب آمد و گفت: «ای روباه! این ادب از که آموختی؟ » گفت: «از شیر و گرگ. » و این حکایت، تنبیه است مر جمله ی عاقلان را که در افعال و اقوال از دیگران اعتبار گیرند و اخلاق دیگران را امام سازند و از آنچه به دیگری رنج رسد گرد آن نگردند تا سر دفتر مکارم اخلاق محصول ایشاند.
📙هزار و یک حکایت اخلاقی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد حضرت موسی (ع) آمد.
وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد حضرت موسی (ع) ایستاد.
حضرت موسی (ع) گفت تو کیستی؟
ابلیس گفت من ابلیس هستم.
حضرت موسی (ع) گفت آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند.
ابلیس گفت من آمده ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم.
حضرت موسی (ع) گفت این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت با رنگ ها و زرق و برق های این کلاه، دل انسان ها را می ربایم.
حضرت موسی (ع) گفت به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می شوی و هر جا که بخواهی، او را به می کشی.
ابلیس گفت سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می گردم:
1. هنگامی که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید.
2. هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمارد.
3. هنگامی که گناهش در نظرش کوچک گردد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
✍خاطره ای شنیدنی از آیت الله وحید خراسانی
✅ "در زمان میرزای شیرازی طلبه ای با لباس کهنه بر درخانه اش آمد و گفت میرزا را کاردارم
مردم گفتند میرزا بر مجتهدین وقت ندارد آن موقع تو آمده ای و میگویی میرزا را کار دارم؟
گفت عیبی ندارد من میروم اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود خبر به میرزای شیرازی رسید، ناگهان میرزا سرو پای برهنه دوید و طلبه را درآغوش گرفت .دفتردار میرزا تعجب کرد. وقتی آن طلبه رفت، میرزا گفت: دوست داشتم ثواب این همه مجتهد که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد،
گفتند میرزا کار این طلبه مگر چه بوده ؟
میرزا گفت: این طلبه به یکی از دهات های سنی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید قرآن یاد می دهم بدون پول سنی ها گفتند خوب است بدون پول است این طلبه از اول که قران یاد این بچه ها می داد بذر محبت امیرالمؤمنین را دردل این بچه ها کاشت این ها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را از مذهب باطل به مذهب حق راهنمایی کردند دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد
✅ این طلبه 15سال شب ها بردر خانه ها می رفت و یواشکی نانی که آن ها بیرون می انداختند را می خورد 15سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را شیعه کند ."
📚 مصباح الهدی، آیت الله وحید خراسانی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#سلامامامزمانم❤️
تیر عشقت بر دل زارم نشست
سنگ هجرت شیشهٔ صبرم شکست
اشک و آه و بغض عصرِ جُمعهها
راه چاره بر منِ دلداده بست
در نبودت قحطیِ عشق آمد و
تار و پود عاشقی از هم گسست
جلوه کن یا مهدیِ صاحبْ زمان
ای فدایت هرچه بود و هرچه هست
گر ببیند روی ماهت را یقین...
اهل ایمان میشود، هر بُت پرست
لایق وصل تو شد، هرکس که از...
حیلهی دنیای وانفسا بِرَست
مینویسم از تو و از عشق تو
عاشقانه تا قلم دارم به دست
#اللهمعجللولیکالفرج🌤
#رحیمفیضی_اردبیلی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#یآحسیݩموݪا°
یادم نمی رود
ڪه همهِ عزتم توئی
من پایِ سفرهۍ
تو شدم محترم ...حُسینع
#ایمهربانترازپدرومادرمحسین
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
حتما بخوانید👇👇✅
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
«مولانا عبدالرحمن جامی »
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•