eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
19.9هزار ویدیو
280 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ترک یا سبک شمردن نماز 💢خفیف و خوار نمودن به چه معناست؟ چه کارهایی «خفیف شمردن نماز» به می‌آید؟ ✅یکی از گناهان، نماز یعنی سبک شمردن نماز است. نماز نخواندن یک گناه بزرگ است، و خواندن اما نماز را خفیف شمردن، استخفاف کردن، بی‌اهمیت تلقی کردن دیگری است. ✅یعنی چه نماز را می‌شمارد؟ یعنی وقت و فرصت دارد، مى‌تواند نماز خوبى با بخواند ولى نمى‌خواند. نماز ظهر و عصر را تا نزديک غروب نمى‌خواند، نزديک كه شد يک وضوى سريعى مى‌گيرد و بعد با عجله يک نمازى مى‌خواند و فوراً مهرش را مى‌گذارد آن طرف؛ نمازى كه نه مقدمه دارد نه مؤخره، نه دارد و نه حضور قلب. طورى عمل مى‌كند كه ديگر اين هم يک كارى است و بايد نمازمان را هم بخوانيم. اين، خفيفه شمردن نماز است. ✅اين‌جور نماز خواندن خيلى دارد با آن نمازى كه انسان به استقبالش مى‌رود؛ اول ظهر كه مى‌شود با آرامش كامل مى‌رود مى‌گيرد، وضویی با آداب. بعد مى‌آيد در مصلّاى خود اذان و اقامه مى‌گويد و با خيال و فراغ خاطر نماز مى‌خواند. «السّلام عليكم» را كه گفت فوراً در نمى‌رود؛ مدتى بعد از نمازْ با آرامش قلب تعقيب مى‌خواند و ذكر خدا مى‌گويد. اين علامت اين است كه نماز در اين خانه دارد. 📚 آزادی معنوی، ص86-85 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
اگه بدوني با چه غذاهايي ميشه درست كرد ديگه بفكر نميشي😉 منم خسته بودم از 😖همش تاديدم اينجا هروز سه تا ميذاره تا ٧٠تا غذاي با گذاشته👇 http://eitaa.com/joinchat/3734437918C7fb019919e واقعا 😍همه فيلماش يك دقيقه اي😳👌
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
کودک درجریان بازی با شکل میگیرد🌹☺️ کانالی پراز عروسکهای بافتنی ومناسب فرهنگمون برای مادرانی که نگران فرزندانشان هستند😍💝 🇮🇷 🇮🇷 🎁 محکم حرف نداره👌👌 https://eitaa.com/joinchat/3372089369C447a12c408 اگه جای شما مامانای گل بودم، یه دونه از این عروسکا رومیدادم دست بچم دیگه تا شب همه جوره خیالم بود😌😉
😍💖 😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢 بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌 دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. برگشت. بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟"😩 رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭 ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم."😍 افتاد و پای و ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه میکردند.😭 همه بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش.😔یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ." ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ رفتیم برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود. تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد. پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. 😌 نگاهمان کرد و گفت: "جوانان ، داره می ره! " همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭 . 🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃 هر روز محسن با می رفت به آن شش سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇👌🏻 چون توی ، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند.🙋🏻‍♂️ به چشم یک نگاهش میکردند.😲 بچه های و به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙 یک میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت. خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.😑😄 او را پیش خودشان نگه می داشتند. می‌گفتند: "جابر هم ماست و هم توی این بیابان ، ماست."😍😇 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱ یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم بشیم، بعدش بشیم."😖 نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای مثل بوییدن یک خوشبو است."😌👌🏻 خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام." بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. و !"😉 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿ شهدای نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗 بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."😌 بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. می‌گفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳 ...♥ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
‍ 🤔 میپرسند براے چیست⁉️ 👩‍🎤ما اینگونہ تریم❗️ 😊 اما خواهرم حجاب چیز دیگریست... 😌 حجاب کن به نیت آن کس که در آینده تو خواهد شد❗️ ❤️ حجاب کن به غیرتِ همسرت قُربةَ اِلےَ الله ... 🙏 بگذار فقط او دارایے ها و هایت باشد❗️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•