eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
9.7هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
20.6هزار ویدیو
280 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
💠جواب دندان شکن آقای قرائتی به وهابی یک ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ آقای قرائتی ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺣﺴﻦ و حسین ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ؟! در حالی که ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ شده اند! آنگاه خودکاری را ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ زمین، ﻭ صدا زد: ﺍﯼ ﺣﺴﻦ! ﺍﯼ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ! ای ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ! آن قلم را به من بدهید! بعد گفت: دیدی که پاسخ ندادند! ﭘﺲ ﺍینها ﻣﺮﺩه اند و ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭند! آقای قرائتی خودکار را گرفت و دوباره انداخت ﺯﻣﯿﻦ و گفت: ﯾﺎ الله! ﻗﻠﻢ ﺭا ﺑﻪ من ﺑﺪﻩ! بعد رو به وهابی کرد و گفت: ﺩﯾﺪﯼ که ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩ! پس با منطق تو ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﺮﺩﻩ است! مگر ﻫﺮ که ﺯﻧﺪﻩ است ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﺗﻮ ﺑﺎشد؟! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ساعت 3 شب بودكه صدای تلفن پسري را از خواب بيدار كرد. پشت خط مادرش بود.پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟ مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي؟ فقط خواستم بگويم تولدت مبارك تمام زندگی ام خدا نگهدارت. پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح فردا به سراغ مادرش رفت . وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميزتلفن با شمع نيمه سوخته يافت ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود... فقط میتونم بگم تا فرصت باقیست اینجوری دله مادرمون و پدرمون رو بدرد نیاریم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔻داستان از توسل به امام حسین(ع) 📌خطیب بزرگ شیخ عبدالواهب کاشی در بسیاری از مجالس خود یاداوری میکند : من به برکت وجود امام حسین ع زنده مانده ام او تعریف میکند که : مادرم بعداز تحمل زایمان های دشوار ،هیچ کدام از پسرانش بعد از تولد زنده نمی ماندند 😔 منم که بدنیا امدم دریک قدمی مرگ بودم🙁 دیگر تاب و طاقت مادرم تمام میشود به بالای پشت بام می رود به مولا امام حسین(ع) متوسل میشود و 👈 نذر میکند که اورا خادم امام حسین گرداند و وقتی از پشت بام به پایین می آید درکمال تعجب فرزند خود را سالم می بیند و بااشک شادی معجزه امام حسین را شکر میگوید و بابت این معجزه شیخ کاشی خادم امام حسین ع گردیده بود منبع : استشفاء به معصومین ...ص328 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خانوما آبروی چادریا و محجبه هارو نبرید!!! بعضیا چادر سرشون میکنن، ولی دوکیلو لوازم آرایش رو صورتشونه.. چادر سرشون میکنن، ولی مانتو کوتاهشون کاملا مشخصه.. چادر سرشون میکنن، ولی شلوار جذب میپوشن.. چادر سرشون میکنن، ولی موهای رنگ کرده شون معلومه.. چادر سرشون میکنن ولی صدای خنده هاشون تو خیابون میپیچه.. چادر سرشون میکنن،ولی از مدل های مختلف از خودشون عکس میگیرن و میزارن تو پیج فضای مجازی هاشون.. این چادری که سرتون میکنید، حرمت داره ارثیه حضرت زهراست.. چطور شما از ارثیه یکی از بستگانتون که برای شما به جا گذاشته محافظت میکنید، ولی اینجوری به ارثیه بی بی بی احترامی میکنید؟ حرمت چادر رو نشکونین😞.. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 از خیاط پرسیدند: زندگی یعنی چه؟ گفت: دوختن پارگی های روح با نخ توبه؛ از باغبان پرسیدند: زندگی یعنی چه؟ گفت: کاشت بذر عشق در زمین دلها زیر نور ایمان؛ از باستان شناس پرسیدند: زندگی یعنی چه؟ گفت: کاویدن جانها برای استخراج گوهر درون؛ از آیینه فروش پرسیدند: زندگی یعنی چه؟ گفت: زدودن غبار آیینه ی دل با شیشه پاک کن توکل؛ از میوه فروش پرسیدند: زندگی یعنی چه؟ گفت: دست چین کردن خوبی ها در صندوقچه ی دل؛ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دیروز شیطان را دیدم.... در حوالی میدان، بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیش تر میخواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ و خیانت، جاه طلبی و قدرت. هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی پاره ای از روحشان را بعضی ها ایمانشان را می دادند و بعضی آزادگیشان را. شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد. حالم را بهم می زد، دلم می خواست همه ی نفرتم را پتک کنم بر سرش. انگار ذهنم را خواند، موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم، نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد، می‌بینی آدم ها خودشان دور من جمع شده اند! جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت: البته تو با این ها فرق میکنی. تو زیرکی و مؤمن. زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد. اینها ساده اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می خورند... از شیطان بدم می آمد، حرف هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت. ساعت ها کنار بساطش نشستم. تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد که لابه لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. با خودم گفتم: بگذار یکبار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یکبار هم او فریب بخورد. به خانه آمدم و در جعبه ی کوچک عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود!!! جعبه ی عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود. فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام. تمام راه را دویدم، تمام راه لعنتش کردم، تمام راه خدا خدا کردم. می خواستم یقه ی نامردش را بگیرم، عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم. شیطان اما نبود. آن وقت نشستم و های های گریه کردم، از ته دل. اشک هایم که تمام شد، بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم، که صدایی شنیدم. صدای قلبم را... پس همان جا بی اختیار به سجده افتادم. مراقب داشته هایتان باشید، شیطان بساطش همین حوالی پهن است... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شـنـیـده ام که این روزها حال و هوای دلتـ❤️ را زیـر و رو کـرده.از دلتـنـگـی هایت بر روی صـفـحـه ی کاغذ📝 دیده بودم... از نوشته های 👌 دختران حواستان باشد حجاب حجاب حواستان به باشد... دخترانی را میبینیم که عکسهایشان را با به اشتراک میگذراند من منظورم با همه نیست من هم از استفاده میکنم اما تاکنون همچین اتفاقاتی رخ نداده😊.... دلنوشته هایت را خـوانـده ام امـا آنـلاین📱 ک میـشوی هـشـدارها را جدی بگیر؛عکس پروفایلش را که دیدی!!! انگشتانت را برای تایپ به تـبـعیـد ببر... مبادا پروفایل را مجـوز ورود بدانی. هر چند اگر عکسش چادرخاکی کوچه های مدینه باشد... بـرادر،آرزوی شـهـادتت رابا قسمت نکن .آری ... تو را امیدوار میکند .اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک سوریه و شام...به سواحل آنتالیا میکشاند.. رفته رفته آرزوی شهادتت به رابطه ی پنهانی تبدیل میشود😔. اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس نامحــرم جایگزین میشود طرز فکرت عوض میشود😔 تا جایی ک میگویی: جهاد برای خودشان ما در داخل دفاع خواهیم کرد ،اگر دفاعی درکار باشد... بـرادر هوشـیار باش؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی ؟ فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد جلو جلو عواقب 📱کردنت را ب تو یادآوری کـردم ؛روز نگویی که ندانسته وارد پـرتـگاه شدم من آنروز به آگاهیت شهادت میدهم یادت باشد شیرینی شهادت که کمرنگ شود غلظت شهوت بالا میرود. راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری اولین پی ام ات بود... از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم 😔 فــقــط یــک ســوال هنوز هم نامحــرم را صدا میزنی؟؟؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
رزمنده مجاهد ایثارگر مدافع حرم هم آسمانی شد شهید به دلیل عارضه شیمیایی که تو سوریه دچار شدن به شهادت رسیدن •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شهید «مجید قربان خانی» متولد 30 مرداد 1369 و تک پسر خانواده است.مجید یک نیسان داشت که با آن کار می‌کرد. ماجرای خالکوبی‌اش که این خالکوبی مربوط به پنج ماه قبل از شهادتش بود. و میگفت دوستانم اصرار کردند و من هم جوگیر شدم. بعد حتماً پاکش می‌کنم. مجید 25 سالش بود که شهید شد.مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود‌، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد‌. مجید یک هفته قبل از اینکه به سوریه برود خواب شهادتش را دیده بود و یک هفته بعد از رفتن به سوریه هم شهید شد. محل شهادتش جنوب حلب، خان طومان، باغ زیتون است. به گفته دیگران جسد این شهید بزرگوار قطعه قطعه و سوازنده شد و تنها استخوان های سوخته ایشان بعد از سه سال تفحص شد و به ایران بازگشت و از طریق دی ان ای شناسایی شد🥀😔 ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⊰•👫°👜•⊱ . •|اللهُمَ‌ ارح‌‌ قلبہِ فهُو‌ قلبہ‌ فے‌ قلبے🌻💕|• خدایا‌ قلبش‌ را‌ آرام‌ کن.♡ چرا کھ‌ او‌هم‌ قلبش درون‌ قلبم هست..♥️✨ . ━━━━⪻✿⪼━━━━ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
‌ 💕 علیه السلام: ‌‌ 🌹هر كس بخواهد دعایش مستجاب شود، باید كسب خود را حلال كند و حق مردم رابپردازد.🍀 🌱دعای هیچ بنده ای كه مال حرام در شكمش باشد یا حق كسی بر گردنش باشد،به درگاه خدا بالا نمی رود.🌷 ‌ 📚بحارالأنوار، ج۹۰، ص۳۲۱🌿 ‌ ‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 💔💔💔💔💔💔