@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋
نونوالقلمومایسطرون🌿
#من_با_تو
.
#فصل_ششم
#پارت_دویست_و_هفت
.
دکتر رهنما سر تکان داد: شایدم سه قلو! تو معاینههای بعدی تشخيص دقیقتره. تو خانواده دو قلو یا چند قلو دارین؟
امیرحسین سر تکان داد: بله. خواهر و برادرم دو قلوان. تو اقوامم دو قلو داریم.
لبخند دکتر نمکین بود: احتمالا شمام به لیست چند قلودارای فامیل اضافه شدین مامان و بابا.
چشمهایش روی صورتم نشست: هانيه جان، میخوام بیشتر مراقب خودت باشی و استراحت کنی. ریسک بارداری چند قلویی بیشتر از بارداری تک قلوییه.
باید فاصلهی معاینه و سونوگرافیا کمتر بشه.
مبهوت سر تکان دادم. دکتر چند دستمال کاغذی بهطرفم گرفت: میتونی بلند شی.
دستمالها را گرفتم و زیر لب تشکر کردم. شکمم را تمیز کردم و نشستم.
امیرحسین زمزمه کرد: خوبی؟
بافتم را پایین کشیدم و دکمههای مانتویم را بستم: شوکهام.
دکتر پشت میزش رفت. داشت برایم نسخه مینوشت. از تخت پایین آمدم و چادرم را از دست امیرحسین گرفتم.
جلوی میزش رفتم: احتمال خطا هست خانم دکتر؟
همانطورکه تند تند یادداشت میکرد جواب داد: کم و بیش.
نسخه را کند و مقابلم گرفت. نسخه را گرفتیم و خداحافظی کردیم. از مطب که بیرون آمدیم به نسخه نگاه کردم و زمزمه: غیرممکنه!
سوار ماشین شدیم. امیرحسین نسخه را از دستم گرفت: اول بریم داروخونه داروهاتو بگیریم.
دستهای یخ کردهام را جلوی بخاری ماشین گرفتم.
_ باورت میشه به جای بچه، بچهها تو راه داشته باشیم؟
امیرحسین خندید: راستش نه. ولی بدجور دلم به جای بچه، بچهها خواست. دکتر با تشخیصش هواییم کرد.
چپچپ که نگاهش کردم خندهاش شدیدتر شد.
_ چرا اینطوری نگا میکنی؟ مگه من خواستم؟
با اخم و تعجب نگاهم را به خیابان بارانی دوختم.
_ اگه چند قلو باشن تقصیر توئه.
صدای خندهی امیرحسین بلندتر شد: آخه به من چه؟!
زیر لب گفتم: با این ژنت! پر توقع.
خندهاش دیگر قابل کنترل نبود!
.
✍🏻نویسنده: لیلی سلطانی
.
Instagram: Leilysoltaniii
•○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○•
👈🏻کپی و نشر داستان ممنوع🚫
سلام و عشق
بعد از مدتها شما بنویسید هم صحبت بشیم
https://abzarek.ir/service-p/msg/1403415