eitaa logo
🌱آیه های زندگی🌱
329 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
524 ویدیو
14 فایل
#خانه داری #مهدویت #ازدواج #روانشناسی #مذهبی https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ خــــدایا 🙏 در اولین شنبه آذر به قلب عزیزانم آرامش به خانواده شان دلخوشی به عمرشون عزت به رزقشان برکت و به وجودشان صحت و سلامتی 🌸🍃 عطا بفرما...🙏 آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین 🙏 ای پروردگار جهانیان 🙏 @ayeha313
به خدا سوگند! من از پروردگارم نه فرزندان زیبارو خواستم؛ و نه فرزندانی خوش قد و قامت! بلکه فرزندانی خواستم که فرمانبردار باشند، و از او بترسند؛ تا وقتی می‌بینم از خداوند فرمان می‌برند؛ دلم شاد شود... _امیرالمؤمنین‌علی(علیه‌السلام) | ابن‌شهرآشوب،ج۳،ص۳۸۰ @ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه 💠نکته های مهم#آمادگی_برای_ازدواج که باید هر دختر و پسری بداند 🔹️قسمت هشتم 🔸️درباره صمی
💠نکته های مهم که باید هر دختر و پسری بداند 🔹️قسمت نهم 🔸️انتظاراتتون رو از زندگی بگین 🍁پس از زندگی مشترک، باید تصمیم بگیرید که چه کسی و چه زمانی می‌خواهد چه کاری انجام دهد؟ شستن لباس‌ها چه زمانی انجام میشه، هفته‌ای یک بار؟چه کسی امور مالی رو مدیریت می‌کنه و چگونه این کار رو انجام خواهید داد؟ هر ماه چقدر به عنوان پس‌انداز کنار می‌گذارین؟ هر چه زودتر همه چیز رو در ابتدای آمادگی برای ازدواج مشخص کنین. شروع کردن زندگی به این شکل، آسان‌تر از ازدواج بدون داشتن برنامه و تلاش برای تعیین مسئولیت‌هاست. 🍁داشتن الگویی از وظایف در اوایل زندگی منجر به تنش کمتری در زندگی میشه. در این صورت، یکی از زوجین، حس فشار نمی‌کنه. اگه هر دو زن و شوهر بدونن چه وظایفی برعهده‌شونه، دیگه یکی از طرفین از دست اون یکی دیگه شکایت نمی‌کنه. به عنوان مثال، اگه شوهر بدونه که قبول کرده، بیرون بردن زباله‌ها مسئولیت اوست، اگه خانم به او یادآوری کنه، فقط چیزی رو بهش یادآوری کرده که از قبل مسئولیت خودش بوده (به جای اینکه شوهر احساس کنه خانم همیشه به اون میگه که زباله رو بیرون ببره، چون از قبل می‌دونسته که باید این رو انجام بده). 💥وقت گذاشتن برای ایجاد چنین الگوهایی در زندگی باعث میشه که بعداً از تنش‌ها و مشاجرات زیادی جلوگیری بشه! @ayeha313
۱۵ نکته مهم برای اینکه زودتر استخدامتون کنند ۱. از بخش جست‌وجوی پیشرفته سایت‌های کاریابی استفاده کنید. ۲. برای مشاغلی درخواست بفرستید که مناسب وضعیت شما باشند. ۳. منتظر پاسخ یک کارفرما نمونید. ۴. چکیده رزومه‌تون رو بررسی کنید. ۵. رزومه‌تون رو بررسی و ویرایش کنید. ۶. نیازی نیست همه تجربه‌های شغلی‌تون رو در رزومه وارد کنید! ۷. اطلاعات غیرشغلی رو هم در رزومه بنویسید. ۸. به لباس و سرووضع‌تون هنگام مصاحبه شغلی توجه کنید. ۹. در مصاحبه شغلی، خودتون باشید! ۱۰. مهارت‌ها و تجربه‌هاتون رو در قالب خاطره و قصه به اشتراک بگذارید. ۱۱. هرگز بدگویی نکنید! (از شغل قبلی و رئیس و همکاران پیشین) ۱۲. همیشه بعد از هر مصاحبه شغلی پیام تشکر بفرستید. ۱۳. شبکه‌سازی کنید (داشتن ارتباطات فراوان و حرفه‌ای با افراد گوناگون) ۱۴. توصیه‌نامه و معرفی‌نامه بگیرید. ۱۵. برای یک شغل بیش از یک بار درخواست بفرستید! @ayeha313
‼️خواص معجزه آسای شلغم در فصل سرما👆🏻👆🏻👆🏻 🔻یک از سالم ترین سبزیجات شلغم است که از مزایای و خواص فراوانی برخوردار است و همچنین برای درمان بیماری ها، سلامت و زیبایی بسیار مفید است. 🔻 به عنوان یک منبع گیاهی، هیچ تعجبی ندارد که شلغم برای بهبود سلامت سیستم گوارشی شما بسیار خوب است. اگر شما برخی مشکلات مربوط به سیستم گوارشی شما مانند یبوست، نفخ، یا اسهال دارید، پس از شروع به مصرف شلغم ایده خوبی خواهد بود. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 آیا غیبت بچه جایز است؟ ✅ پاسخ: ◀️ امام خمینی: غیبت بچه ممیز جایز نیست. 🔹 مقام معظم رهبری: اگر طفل ممیز باشد، بدگویی از او غیبت و حرام است؛ اما طفل غیرممیز، مثلاً بچه‌ی دو ساله‌ای که ملتفت نیست و از غیبت متأثر نمی‌شود، غیبت او حرام نیست. 🔹 آیت الله بهجت: اگر بچه غیر ممیز باشد، اشکال ندارد. 📚پی‌نوشت: ◀️ استفتائات، امام، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ج 2، سال 1380، ص 620، س 14. ◀️ سایت leader.ir، بخش پیگیری پاسخ، کد پیگیری: 93793f7970246bd1599c100d62dc66c1 ◀️ استفتائات، بهجت، قم، انتشارات دفتر آیت الله بهجت، سال 1386، ج 4، ص 562، س 6476. 📚 @ayeha313
✍مظلوم تر از اون بچه بسیجی که برا ایجاد امنیت و راحتی مردم تو سرما،تو پمپ بنزین وایساده بود ⚡و دختره بهش گفت: به شما حقوق و بنزین مفتی میدن که اینجا وایسادین!! ☘ و وقتی آخرشب رفت خونه خوانوادش بهش گفتن: مگه به تو حقوق میدن که این وقت شب اومدی خونه؟؟ نداریم.. 🌷هفته ی بسیج بر تمام دلاورمردای مظلوم بسیجی مبارک🌷 @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌متن سوال چرا رهبری با این همه قدرت و اختیارات، جلوی فساد را نمی گیرد و فقر را از بین نمی برد؟ 📌پاسخ به سوال👇 اگر با مقتضیات اداره جامعه و وظایف و اختیارات رهبر در نظام سیاسی جمهوری اسلامی آشنا شویم، آنگاه می توانیم انتظاراتمان را از شخصِ رهبری تعدیل کنیم؛ لذا با دقت تا انتهای متن ما را دنبال کنید: ✅ ابتدا مروری بر وظایف و اختیارات رهبری در قانون اساسی داشته باشیم: 📚 اصل 110 قانون اساسی: ▪️ وظایف و اختیارات رهبر: 1️⃣ تعیین سیاستهاى کلى نظام جمهورى اسلامى ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام. 2️⃣ نظارت بر حسن اجراى سیاستهاى کلى نظام. 3️⃣ فرمان همه ‏پرسى. (پس از تحقق شرایط مندرج در اصل 59 قانون اساسی) 4️⃣ فرماندهى کل نیروهاى مسلح. 5️⃣ اعلام جنگ و صلح و بسیج نیروها. 6️⃣ نصب و عزل و قبول استعفاى: ▪️ الف‌- فقهاى شوراى نگهبان. ▪️ ب‌- عالیترین مقام قوه قضائیه. ▪️ ج‌- رئیس سازمان صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران. ▪️ د‌- رئیس ستاد مشترک. ▪️ ه‌- فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى. ▪️ و‌- فرماندهان عالى نیروهاى نظامى و انتظامى. 7️⃣ حل اختلاف و تنظیم روابط قواى سه گانه. 8️⃣ حل معضلات نظام که از طرق عادى قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام. 9️⃣ امضاى حکم ریاست جمهورى پس از انتخاب مردم ـ صلاحیت داوطلبان ریاست جمهورى از جهت دارا بودن شرایطى که در این قانون مى‌آید، باید قبل از انتخابات به تأیید شوراى نگهبان و در دوره اول به تأیید رهبرى برسد. 🔟 عزل رئیس جمهور با در نظر گرفتن مصالح کشور پس از حکم دیوان عالى کشور به تخلف وى از وظایف قانونى، یا رأى مجلس شوراى اسلامى به عدم کفایت وى بر اساس اصل هشتاد و نهم. 1️⃣1️⃣ عفو یا تخفیف مجازات محکومین در حدود موازین اسلامى پس از پیشنهاد رئیس قوه قضائیه. رهبر مى‌تواند بعضى از وظایف و اختیارات خود را به شخص دیگرى تفویض کند. ✅ ولی فقیه در نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران «رَه بَر» جامعه و حاکمیت است. یعنی باید راه و مسیر صحیح را نشان دهد و مردم و مسئولین را از خطرات راه آگاه سازد. ⭕️ مهمترین وظیفه قانونی که وظیفه ذاتی رهبر است، همان تعیین سیاستهای کلی نظام و نظارت بر حُسن اجرای آن سیاستهاست. ➕ در زمینه تبیین سیاستهای کلی نظام، مقام معظم رهبری، تا کنون بیش از 30 مجموعه از سیاستهای کلی نظام را ابلاغ کرده اند. این سیاست ها، نقشه راه مسئولین و جامعه برای اصلاح امور حکومتی و اجتماعی است. ❌ اما اجرای این سیاستها، وظیفه قوای سه گانه و مردم است. اگر مردم نخواهند، اگر مسئولین کوتاهی کنند، اگر موانع واقعی بر سر راه باشد، نمی توان مستقیماً به شخصِ رهبر اعتراض کرد که چرا فلان سیاست عملی نشد. ✅ مقتضای حکومت بر یک جامعه 85 میلیونی و سیستم پیچیده مدیریتی کشور، تفویض اختیارات و وظایف است. ولی فقیه در مقام نظر و تئوری، تمام اختیارات و وظایفی که بر عهده رسول خدا(ص) در امر اداره جامعه بوده است را داراست. 👈 اما در مقام عمل و طبق قانون اساسی، بسیاری از اختیارات و وظایف ولی فقیه، از وی سلب شده و به دیگر اشخاص حقیقی یا حقوقی تفویض گردیده است. ➕ مثلا در امر مبارزه با فساد، وظیفه رسیدگی به پرونده ها و صدور حکم با قوه قضائیه است. اگر قوه قضائیه به موقع، قاطع و انقلابی عمل نکند، نتیجه مطلوب حاصل نخواهد شد و رهبری هم اختیار قانونی برای دخالت در امر این قوه را ندارد مگر اینکه نهایتاً رئیس قوه را تغییر دهد و این امر هم تأثیر معجزه آساسی بر سیستم عریض و طویل قوه قضائیه نخواهد داشت. ➕رهبری سالهاست که سیاستهای کلی اقتصاد مقاومتی را ابلاغ کرده اند؛ وقتی دولت(مجری قانون) به اجرای آن اهتمام نورزد هیچ اتفاقی نمی افتد. در قانون بگردید ببینید شخص رهبری چه برخوردی می تواند با دولت منفعل انجام دهد؟ @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌شبهه شهادت حضرت زهرا در تقویم های پیش از سال ۱۳۷۲ ذکر نشده، بلکه فقط نوشته شده وفات حضرت زهرا. چطور شد وفات یه دفعه تبدیل شده به شهادت؟ ✅پاسخ ثبت شدن یا نشدن یک رخداد در تقویم حقیقت یک واقعه تاریخی را عوض نمیکند. 🔹اولا کلمه وفات کلمه عامی است که در مورد شهادت به کار میرود، لذا طبرسی از علمای طراز اول شیعه در مورد شهادت امام حسین علیه السلام هم تعبیر وفات را به کار میبرد. (احتجاج طبرسی ج۲، ص۱۳۶) امام خميني (ره) هم در روز 18 اسفند 1360 فرمودند: من هم وفات و شهادت بانوى بزرگ اسلام را بر همه مسلمين و بر شما برادران عزيز ارتشى، سپاهى و بسيج و بر حضرت بقية اللَّه- ارواحنافداء- تسليت عرض مىكنم. 🔹ثانیا نه تنها کتب شیعه، بلکه منابع متعدد اهل سنت به کیفیت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها نیز پرداخته اند. مثلا: ۱. جويني از علماي اهل سنت و استاد مورد تأييد ذهبي، قضيه غصب حق فاطمه زهرا و شكستن پهلوي آن حضرت وسقط محسن او و شهيد نمودن آن بزرگوار را نقل مي كند. فرائد السمطين ، ج2 ، ص34 و35 . ۲. شهرستاني، از علماي اهل سنت مي‌نويسد: عمر در روز بيعت به شکم فاطمه ( عليها السلام) ضربه زد که منجر به سقط شدن نوزاد وي از شکمش شد . عمر ، فرياد مي زد اين خانه را با هر که در آن است به آتش بکشيد ؛ و در خانه به جز علي و فاطمه و حسن و حسين کسي نبود » . الملل والنحل ، شهرستاني ، ص83 . ً۳. ابن تيميه حراني ، قضيه هجوم به خانه فاطمه را قبول مي‌كند ولي با توجه به عنادي كه دارد به فكر توجيه آن بر مي آيد. منهاج السنة ، ج4 ، ص220 . 🔹در منابع شیعه: ۱. حضرت علي (ع) به هنگام دفن فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: وَ سَتُنْبِئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا . به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امّت تو چگونه در ستمكارى بر او اجتماع كردند، از فاطمه عليها السّلام بپرس، و احوال اندوهناك ما را از او خبر گير، كه هنوز روزگارى سپرى نشده، و ياد تو فراموش نگشته است. نهج البلاغه خطبه 202. ۲. كليني از امام كاظم (علیه السلام) نقل مي كند كه فرمود: إِنَّ فَاطِمَةَ (عليها السلام ) صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ ... فاطمه صديقه و شهيده بود. كافي ج1، ص 458 . @ayeha313
🔴اگر نماز،انسان را از گناه باز می‏دارد، چرا بعضی از نمازگزاران مرتکب خلاف می‏شوند؟ اولا تخمه پوک، هیچ گاه سبز نمی‏شود و نماز بدون حضور قلب،تخمه پوک است. نمازی سبب دوری انسان از مفاسد می‏شود که با حضور قلب باشد وگرنه حرکت لب و کمر چنین خاصیتی را ندارد. ❄️اگر مدرسه و دانشگاه به انسان رشد علمی می‏دهد به این معنا نیست که هر کس به مدرسه و دانشگاه رفت به آن رشد می‏رسد، ♦️ بلکه به این معناست که مدرسه و دانشگاه بستر رشد است به شرط آن که با جدیت درس بخوانید و آنچه را می‏خوانید بفهمید. 🔷نماز نیز اگر با اصول و شرایطی که دارد اقامه گردد، مانع فحشا و منکر می‏شود. 🔷ثانیا نمازگزاری که گاهی خلاف می‏کند، اگر اهل نماز نبود خلافش بیشتر بود، زیرا همین نمازگزار برای صحیح بودن نمازش مجبور است بدن و لباسش پاک باشد، لباس و مکانش از مال مردم نباشد و همین مقدار مراعات احکام و مسائل، سبب دور شدن او از برخی گناهان و منکرات می‏شود، همان گونه که پوشیدن لباس سفید، انسان را از نشستن روی زمین آلوده باز می‏دارد... 📕درسهایی از قرآن،حجت الاسلام قرائتی @ayeha313
درباره روانشناسی ایموجی‌ها و تأثیرشون در ارتباطات چی می‌دونید؟ 1⃣ایموجی‌ها به ما کمک می‌کنن ابهامات موجود در متن پیاممون رو برطرف کنیم. چرا از ایموجی‌ها استفاده می‌کنیم؟ 🙂 برای بیان واضح احساسی که در لحظۀ ارسال پیام داریم (داریم می‌خندیم یا حرف‌مون جنبه شوخی داره یا ناراحت شدیم) 😞 برای بیان خلق‌وخومون در زمان ارسال پیام (افسرده‌ایم، شادیم، غمگینیم یا حوصلمون سررفته) 😉برای بیان افکارمان به روشی ساده‌تر (اینکه درباره موضوع موردبحث چه نظری داریم) 🤓برای برقراری ارتباط وقتی که نمی‌تونیم منظورمون رو با کلمات بیان کنیم. ایموجی‌ها چه تغییراتی در ارتباطات ما ایجاد کردند؟ 🤔 محققان میگن همون‌طور که ما درهنگام گفت‌وگوی چهره‌به‌چهره، به‌جز کلمات، از حرکات بدن، حالات چهره و لحن صدا استفاده می‌کنیم، در گفت‌وگوی دیجیتال این‌ کار به‌عهده ایموجی‌هاست. 😊 دانشمندان دریافتند که وقتی ما در فضای آنلاین به یک صورتک خندان نگاه می‌کنیم، همون بخشی از مغزمون فعال میشه که نگاه‌کردن به چهره خندان یک فرد واقعی اون رو فعال می‌کنه. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
غریب بود... کد 025 داشت... ینی از قم... برداشتم: گفتم: سلام علیکم! گفت: سلام. احوال شما؟ گفتم: مم
قسمت 19 وضو گرفتم... هنوز جورابمو نپوشیده بودم که رفتم رو خط امین... : «امین لطفا اعلام موقعیت!» امین گفت: «خاک فرجم قربان! موقعیت 11» گفتم: «موقعیت 11 ؟! پس صبر کن الان میام... تا نیومدم دست به اقدامی نزن!» فقط فرصت کردم و رو به روی ضریح حضرت معصومه ایستادم و یه سلام دادم... همه داشتن با خیال راحت میرفتن زیارت و عشق بازی و حال و صفا... اما من باید سریع از حرم خارج میشدم و پل آهنچی و خیابون خاک فرج دنبال سوژه! همینطور که روی پل راه میرفتم و سرعت راه رفتنم هم زیاد بود، داشتم نقشه میکشیدم که چطوری و با چه زبونی به خانمم شرایط را منتقل کنم که متوجه بشه و همکاری کنه! میتونستم از خانم های اداره بخوام که چیزی که تو ذهنمه را انجام بدن اما نمیخواستم خونه چند تا طلبه خواهر را تبدیل کنم به کندوی عسل و شلوغ بازار راه بندازیم. میخواستم خیلی راحت و بی انگیزه امنیتی با هم رفتار کنند تا هم آرامششون حفظ بشه و هم تا آخر عمر، ذهنیت بدی از قم و طلبگی و کار در فضای مجازی و... پیدا نکنند! بگذریم... تا نشستم تو ماشین... گفتم: «حرکت کن... خاک فرج... موقعیت 11» داشتیم میرفتیم خاک فرج که یهو یه چیزی اومد تو ذهنم... گفتم چرا داری میری اونجا؟ تو از کجا مطمئنی که عطا اونجا باشه؟! اصلا داستان کت چی شد؟ تا وسط نیروگاه و مسجد دو طفلان رفتی و ولش کردی؟! فورا بیسیمم را برداشتم و به بچه هایی که فرستاده بودم موقعیت نیروگاه گفتم: «بچه های موقعیت نیروگاه... لطفا اعلام موقعیت!» گفتن: «قربان داریم چک میکنیم... دو تا از خشکشویی ها تعطیلن... یکیشون هم خیلی شلوغه... دو تاشون هم همکاری نمیکنن!» گفتم: «ینی چی همکاری نمیکنن؟! پس شما اونجا رفتین به تماشاگه راز؟! سریعا اقدام کنین... اگر همکاری نکردند به جرم عدم همکاری، جلبشون کنین! مگه بچه بازیه؟!» گفتند: «چشم... نتیجه را عرض میکنیم!» به اول مطهری که رسیدیم، خوردیم به ترافیک سنگین... داشت طول میکشید... خیلی فاصله ای نداشتیم... منتظر بودیم راه باز بشه اما داشت الکی طول میکشید... با کمال تعجب!! اینبار هم به تصادف برخوردیم! ته ته ته دلم یه لحظه خالی شد... یه لحظه به ذهنم اومد که وقتی دنبال کت بودیم، به تصادف خوردیم و بعدش سیگنال ردیاب کت پرید... نکنه این دفعه هم که به تصادف خوردیم... سیگنال بپره و اسلحه هم به فنا بره! چشمتون روز بد نبینه! بچه های شبکه اومدن رو خطم و گفتن: «حاجی! سیگنال اسلحه هم پرید! حاجی با منی؟ سیگنال اسلحه پرید! مفهومه؟» گفتم: «ینی چی؟ چرا باید بپره؟ ینی اینم انداختن تو آب؟!» همون لحظه بچه های موقعیت نیروگاه اومدن رو خطم و گفتن: «حاجی کت امین پیدا شد... دست یکی از خشکشویی ها بود... تازه انداخته بود تو دستگاه تا بشوره!» گفتم: «جلبش کنین... همین حالا!» گفتند: «حاجی ما حکم جلب نداریم! دستور چیه؟» در حالی که از روی حرص، دندونام داشت روی هم سابیده میشد صدامو بردم بالا و گفتم: «مشکل خودته! مگه من مرجع صدور حکم جلبم؟! میگم جلبش کن بگو چشم!» به راننده گفتم من پیاده میشم... تا از این ترافیک آزاد شدی خبرم کن... بین ماشینا زدم و خودمو رسوندم اول خاک فرج و بقیه راه را داشتم با حالت تند راه میرفتم... هم عصبانی بودم و هم داشتم آنالیز میکردم... اعتراف میکنم که ذهنم به هیچ جا قد نمیداد! بچه های نیروگاه دوباره اومدن رو خطم... گفت: «حاجی روم سیاه! میدونیم نباید در این شرایط اذیتتون کنیم اما بخدا نمیشه اینو جلبش کرد! اجازه بدید همین جا هر چی لازمه از زیر زبونش بکشیم بیرون! باهاش حرف میزنم... اجازه هست؟ بعدا بیل نمیدی دستم و بگی برم مثل امین گور خودمو بکنم؟!» حوصله نداشتم... جوابش ندادم... اونم دست بردار نبود... «حاجی جون! جوابم نمیدی؟ به خدا... به حضرت معصومه قسم نمیشه... هم مغازش شلوغه و هم طرف، آدم حسابی نیست که بی دردسر باهامون بیاد و اذیتمون نکنه و جلب توجه نکنه! میتونم ضربتی عمل کنم... اصلا من خودم بچه ضربتم... اما الان جاش نیست!» صحبتشو قطع کردم و گفتم: «ببین بچه ضربتم!! نمیدونم... من ازش اطلاعات میخوام... مسئولیتش با خودت... ازش بکشین بیرون که این کت را کی آورده و دوربین مدار بسته مغازش و مغازه های اطرافش چک کنید... من مثل مامان و بابایی نیستم که بچشون تهدید کنن و بچه هم خیالش راحت باشه که کارش ندارن و الکی تهدیدش کردن! من حقیقتا چالت میکنم اگر این بابا سابقه دار باشه و قصر در بره! حالا خود دانی!» گفت: «نوکرتم... چشم... خبرتون میدم... یاعلی!» اینا همش به کنار...داشتم رسما میدویدم و نفس نفس میزدم هم به کنار... فکر خانمم و اینکه قراره چی بشه و چطوری راضی بشه و بیاد و بمونه و توجیه بشه هم به کنار... پیدا شدن کت یه جا.... و گم شدن سیگنال اسلحه کمری هم به کنار... من فقط مونده بودم حالا کت را میبرن خوشکشویی و میشورنش... دیگه اسلحه را کدوم گور سیه بردنش که سیگنال نمیده؟!!
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت 19 وضو گرفتم... هنوز جورابمو نپوشیده بودم که رفتم رو خط امین... : «امین لطفا اعلام
این داشت داغونم میکرد و متوجه نمیشدم! یه لحظه وایسادم... وایسادم یه گوشه پیاده رو... چون بدون آمادگی دویده وبدم، یه کم تپش قلبم زیاد بود... همه چیز تو ذهنم داشت تاب میخورد ... گفتم چرا هیچی به هم نمیخونه؟ وقتی میدن خشکشویی ینی میخواستن به دست ما برسه؟ پس اصلا چرا دزدیدن؟! چرا کت و اسلحه پیش هم نیست؟ داستان تصادفا چیه؟ پس داستان پریدن سیگنال اسلحه چیه؟ اصلا چرا یگانه دیگه زنگ نزد؟ چرا مشورت با پریا اینقدر طول کشید؟ همش سوال... همش سوال بی جواب! همون لحظه تلفن زنگ خورد... چشمم داشت سیاهی میرفت... بازم از قم بود... کد 025 داشت... گفتم: «الو... بفرمایید!» گفت: «سلام... احوال شما؟ یگانه هستم!» گفتم: «بله... مچکرم... داشتم کم کم ناامید میشدم... بفرمایید! درخدمتم!» گفت: «من با پریا خانوم مشورت کردم... مشکلی نیست... اما امشب شرمنده ایم... دیر وقته و نمیتونیم خدمت خودتون و خانواده محترمتون باشیم!» وای حالا یکی بیاد اینو توجیه کنه! جوری میگه امشب نمیشه انگار قرار بوده با مقامات بلند پایه حزب الله لبنان دیدار استراتژیک داشته باشیم! با خونسردی گفتم: «بزرگوارید! مشکلی نیست... پس لطفا آدرس را بفرمایید تا برای بعدا خانمم باهاتون هماهنگ کنه!» گفت: «خواهش میکنم... چشم... یاداشت کنید: خیابون خاک فرج!!!!! ........ » همین حالا که دارم اینا را تایپ میکنم، به والله قسم یهو دوباره تپش قلب گرفتم... دقیقا مثل همون موقع تا اسم خیابونو شنیدم... خیابون خاک فرج؟!! ینی دقیقا همونجایی که اسلحه هم هست و .... حالا این هیچی... میدونید چی حال و روز داستان را خرابتر ... بلکه افتضاح تر کرد؟! اینکه تا یگانه بگه «خیابون خاک فرج» ... خط رو خط بشه و تلفنش قطع بشه و نفهمم دنبالش چی گفت!! و هر کاری هم کردم و خودم زنگ زدم و منتظر شدم، دیگه تماسی صورت نگرفت!
🌱آیه های زندگی🌱
این داشت داغونم میکرد و متوجه نمیشدم! یه لحظه وایسادم... وایسادم یه گوشه پیاده رو... چون بدون آماد
در اون موقع با خودم میگفتم: ما الان چی داریم؟ هیچی! حقیقتا هیچی! هیچی تو دست و بالمون نیست! اون از عطا که مفت مفت در رفت... اون از کت و خشکشویی... اینم از اسلحه ای که مفقود شد... اینم از هفت تا دختر طلبه زبون بسته بی گناه مظلوم که جونشون در خطر هست... من و امین هم که ویلون و سرگردون... خطهای مخابرات هم هیچی... فقط میتونم خدمتشون سلام و خدا قوت عرض کنم!! به نفس نفس افتاده بودم... داشت سینم میسوخت... مخصوصا اینکه وقتی عصبی میشم، معدم کار دستم میده و سوزش و درد و... دست به زانو شده بودم... مثل شیمیاییا نفس میکشیدم... همون لحظه یه دستی روی شونم حس کردم... مثل برق گرفته ها برگشتم و نگاش کردم... یه روحانی پیر مرد سید اولاد پیغمبر جمع و جور و خوشکلی بود... گفت: «پسرم طوری شده؟! مشکلی داری؟ اگر حالت خوب نیست، خونه من همین دور و برهاست... میخوای برات آب قند بیارم؟!» گفتم: «ممنونم پدر جان! گیرم... خیلی گیرم... لطفا دعا کنید برامون!» گفت: «اون که هممون گیر هستیم و مشکلات داریم... توکلت به خدا باشه... زن و بچه هم داری؟!» با لبخند گفتم: «آره حاج آقا !» گفت: «ماشالله... آفرین... چند تا؟!» گفتم: «چند تا چی؟ چند تا زن؟!» گفت: «نه ... اون که گمون نکنم عرضش داشته باشی بیشتر از یکی بگیری! چند تا بچه داری؟!» خندم گرفت... میفهمین؟! خنده! توی اون هیری بیری... وسط عملیات... یه پیرمرد آخوند سید خوشکل منو خندوند...گفتم: «حق با شماست... دو تا بچه دارم! راستی حاج آقا چرا تک همسری را ربطش میدن به عرضه نداشتن؟!» با مزاح بهم گفت: «خب معلومه الحمدلله حالت بهتر شد... تا اسم چند همسری اومد، لپات گل انداخت!» خندیدم و گفتم: «ای بابا! حاج آقا از ما گذشته دیگه! کلا پرسیدم!» گفت: «ازدواج مجدد و چند همسری برای مردای شیعه ایرانی جماعت بد جلوه دادن... چرا ؟ چون معنی بعضی کلمات برای خانما بد جلوه کرده و بد توضیح دادن! جوری شده که زن ها فکر میکنند خیانت محسوب میشه! در صورتی که معنی خیانت این نیست و اصلا خیانت یه معنی دیگه میده! کسانی که پشت سر مردهای چند همسره حرف میزنن و بدیشون را میگن، باید فردای قیامت جواب پس بدن!» با شیطنت و خنده گفتم: «دقیقا حق با شماست! خدا لعنتشون کنه الهی...» اون پیرمرد با صفا هم با لبخند گفت: «نمیدونم چرا یه مدته هر کی به ما میرسه، یا از صیغه میپرسه یا از ازدواج مجدد؟ یکی پیدا نمیشه یه سوال به درد بخور و خدا پسندانه علمی و فقهی یا فلسفی بپرسه! انگار ما شدیم دفتر ازدواج و طلاق سیار ! تازه مومنین دو آتیشمون فقط یا استخاره میخوان از ما یا دعا و ذکر و وردی که مثل سوخت موشک، همون لحظه جواب بده! بیا... اینم از شما... بهت میگم حالت چطوره و آب قند میخوای؟ کاری میکنی که سر از مسائل خاک بر سری در بیاریم! برو پسر جان! برو...» همون لحظه که داشتم میخندیدم، بچه های موقعیت نیروگاه اومدن رو خطم... منم حواسم نبود و بیسیم را جلوی حاج آقا آوردم بیرون و گفتم: بگوشم... چی شد؟ گفتن: «همکاری کرد... دوربینا چک شد... طرفی که اینو آورده چهرش خیلی معلوم نیست... ماسک تنفسی زده بوده... دستور چیه؟!» به حاج آقا یه نگاه کردم... حاج آقا که بنده خدا چشماش چهار تا شده بود و انتظار این صحنه را نداشت و شاید با خودش فکر میکرده داره یه جوون را از حالت ناامیدی و یاس و خیانت نجات میده، آب دهنشو قورت داد... گفتم: «حاج آقا جون! خیلی ممنونم ازتون... روحیم عوض شد... ایشالله خدا عوضتون بده که اینقدر باحالین و حال آدمو خوب میکنین! امری ندارین؟ باید به ادامه ماموریتم برسم!» با حالت تعجب اما محترمانه گفت: «عرضی نیست... منم خوشحالم که تونستم وسط ماموریتت بخندونمت و حالت بهتر شد. فی امان الله!» اینو گفت و خدافظی کردیم و رفت! به بچه های نیروگاه گفتم: «آنالیزش کنین... اصلا همون تیکه از فیلم دوربین را بفرستین روی سیستمم تا خودم ببینم! بعید میدونم دیگه اون شخصی که کت را به خشکشویی آورده برگرده، اما احتیاطا یه نفرو بذارین از فردا کشیک بده و مواظب باشه که اگر برگشت، فورا جلبش کنه!» بعدش رفتم رو خط امین: «امین لطفا اعلام موقعیت!» امین جواب نمیداد... گفتم: امین نشنیدی؟ لطفا اعلام موقعیت... امین به محض اینکه صدام شنیدی، اعلام موقعیت کن! بازم جواب نمیداد... یادم اومد که گفته بود موقعیت 11 ... رفتم موقعیت 11 ... تقریبا ده دقیقه طول کشید که رفتم... تا وارد کوچه شدم، دیدم قیامته... خیلی شلوغ بود... به حدی اون منطقه شلوغ بود که حتی نمیشد به راحتی تو کوچه راه رفت... مدام باید متوقف میشدم و راه باز میکردم تا بتونم برم جلو... از یه نفر پرسیدم: «چه خبر شده؟ چرا اینقدر شلوغه؟» گفت: «مگه صدای شلیک نشنیدی؟! میگن یه نفرو زدن!!!» گفتم: «بله؟! ینی چی یه نفرو زدن؟ صدای شلیک کدومه؟!» رفتم جلوتر... دیدم ماشین آمبولانس، سوزه کشان رسید سر کوچه... نمیذاشتن عبور کنه...
🌱آیه های زندگی🌱
در اون موقع با خودم میگفتم: ما الان چی داریم؟ هیچی! حقیقتا هیچی! هیچی تو دست و بالمون نیست! اون از ع
ازبس شلوغ بود... من چسبیدم به پشت ماشین آمبولانس و همینجور باهاش رفتم جلو... وقتی رسیدم جلو... قلبم اومد تو دهنم... دیدم همه جا خون پاشیده... خون سرخ و تیره و تازه ... مثل اینکه چند نفرو با هم زده باشن... داشتم میترسیدم کم کم... تپش قلبم زیادتر شد... تا اینکه دیدم ماشین آمبولانس ایستاد... فهمیدم که رسیده... جمعیت اینقدر زیاد بود که اصلا نمیشد جای پا پیدا کرد و راه رفت... چه برسه به اینکه بدوم و خودمو برسونم... رفتم جلو... کر شده بودم... با صحنه ای که دیدم، واقعا کر شدم... دیگه نمیشنیدم جمعیت دارن چی میگن و چه داد و بیداد ها میکنن؟ فقط آب دهنمو قورت دادم و لبای خشکمو به هم فشار میدادم و بهت زده نگاش میکردم... دیدم رو زمین افتاده... سه تا گلوله بهش زدن... معلوم بود که یه بوهایی برده بوده و میخواسته مزاحمشون بشه که گلوله اول زدن به شکمش... بعدی را زدن به پاهاش... شلیک خلاص هم زدن به پیشونیش... وقتی به پیشونی میزنن، ینی دیگه خسته شدن ازش... میخوان از سر خودشون بازش کنن... شلیک به پیشونی، چهره را از هم میپاشونه... به خاطر همین خیلی خون رو زمین پاشیده بود... جمعیت داشت هل میداد... مامورای آمبولانس میخواستن زود، جنازه را ببرن... نشستم بالای سرش... قبل از اینکه جنازه را ببرن، فورا یه دستی به سر و روی بدنش کشیدم ببینم پیامی... نشونه ای ... ردی ... نکته ای ... دیدم نه... خبری نیست... اصلا فرصت این چیزا نشده بوده... تا همدیگه را دیدن، درگیر شدن و حتی بهش فرصت دفاع نداده بودن... بردنش... جلوی چشمم بردنش... گذاشتنش توی کیسه مخصوص حمل جنازه و بعدش هم سوار آمبولانس و بردنش... خودمو کشوندم سمت دیوار و نشستم گوشه کوچه... خیلی بهم ریخته بودم... وقتی یکی از بچه ها را از دست میدیم، مثل اینه که یکی از بهترین عزیزانم را از دست داده باشم... حال خرابی داشتم... بیسیمم را برداشتم: از محمد به دفتر فرماندهی عملیات... «امین» را زدن... تکرار میکنم... امین را زدن... خیلی هم بد زدن... نیروی کمکی میخوام... خاک فرج... موقعیت یازده... یازهرا...😭😭 ادامه دارد... @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸با نام و یاد خـدا ✨میتوان 🌸بهتـرین روز را ✨برای خـود رقـم زد... 🌸پس باعشـ💞ـق ✨و ایمـان قلبی بگوییـم 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو @ayeha313
پیامبر رحمت و مهربانی ؛ حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم): بدانید که هـر زنى ؛ که در بـرابر بد اخلاقى شوهرش ؛ شكيبايى ورزد ؛ خداوند ؛ مثل (ثواب) حضرت آسيه"ره" (همسر فرعون) به او عطا می كند...!!! منبع : 👇 کتاب شریف بحار الأنوار_ج 103 /ص 247 @ayeha313