eitaa logo
🌱آیه های زندگی🌱
328 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
524 ویدیو
14 فایل
#خانه داری #مهدویت #ازدواج #روانشناسی #مذهبی https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
#ایرانشناسی نام مکان_ #پارک_جنگلی_سی_سنگان استان: #مازندران
🌲پارک جنگلی سی سنگان  در استان مازندران و  در 35 کیلومتری شهر نوشهر قرار دارد و  از مجموعه های بزرگ تفریحی و طبیعی در شمال ایران به شمار می رود. از تفریحات پارک سیسنگان می توان به : دوچرخه سواری، پیست کارتینگ، موتور چهارچرخ، قایق سواری و جت اسکی اشاره کرد. در کناره خط ساحلی پارک سی سنگان انواع آلاچیق ها و کافه ها برای نشستن و استراحت مسافرین و گردشگران وجود دارد. بهترین زمان بازدید بهار و تابستان می باشد. امکانات اقامتی ویلایی مجموعه سی سنگان، سوئیت های دو تخته و سه تخته می باشد البته امکان چادر زدن نیز در این پارک وجود دارد. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
جلسه داشت خوب پیش میرفت... پریا خیلی بیشتر از ده دقیقه حرف زده بود اما کسی اعتراضی نداشت و حوصله کسی
قسمت ۴ هنوز رو صندلیش بود و از سالن دفاعیه نیومده بود بیرون که صدای پیامک گوشیش اومد... رفت سراغ گوشیش و دید داداش مرتضی است... نوشته بود: «دم شما گرم آبجی خانم! روسفیدمون کردی. نمره بیست برای تو کم بود... آفرین!» چشمای پریا گرد شد! نوشت: «اولا سلام... ثانیا قربانت داداشی! ثالثا حالا مونده من به پای تو برسم! تو همیشه برام الگو هستی. رابعا من هیچوقت نفهمیدم که چطوری خبرا اینقدر آنلاین داری و سر بزنگاه به رخم میکشی؟!» مرتضی نوشت: «حالا بماند... شاید یه روز برات گفتم... خلاصه خوشحالم که موفق شدی و دفاع کردی... فعلا ... یا علی!» پریا از سر جاش بلند شد... دوستاش اومدن دور و برش و بهش تبریک گفتند... به دوستاش گفت: «احساس میکنم یه بار بزرگ از روی دوشم برداشته شد... نوشتنش زحمت داشت اما ارائه درست و به جا ... خیلی سخته... مخصوصا گر اساتیدت و بقیه چندان درد مشترکی در اون موضوع با تو نداشته باشند!» خانم خانی که مدیرشون بود با چند تا از خانمای دیگه اومدند... همه راه باز کردند... خانم خانی خیلی بی اعتنا به پریا و بقیه بچه ها رد شد و حتی یه خسته نباشی نگفت و از اونجا رفت بیرون! بچه ها بعد از رد شدن خانم خانی به پریا گفتند: «حتی یه خسته نباشی هم بهت نگفت! اینا چشونه؟» پریا گفت: «مهم نیست... اشکال نداره... غیبتش نکنین بچه ها... چون کار خاصی که نکردم... وظیفمو انجام دادم و نوشتم... مدرکش قراره بهم بدن... واسه اونا که ننوشتم!» یکی از بچه ها گفت: «تو همیشه بهشون لطف میکنی و حرفی نمیزنی! میگن خوبی که از حد در بود... نادان خیال بد کند!» پریا یه کم ناراحت شد و گفت: «بس کن عزیز من! اینجور حرف زدن درباره اونا توهین محسوب میشه... هر چند ببخشیدا البته... دیدم وقتی باهاش حرف میزنی، چه دل و قلوه ای میدی و میگیری! پس ظاهر و باطنمون باید یکی باشه و پشت سر مردم حرف بد نزنیم...» یکی از بچه ها گفت: «حالا برنامت چیه؟ میخوای چیکار کنی؟» پریا گفت: «هر چی خدا بخواد... نمیدونم... فقط میدونم که باید سطح سه (کارشناسی ارشد) حتما شرکت کنم... چون از سطح دو که چیزی دستمون را نمیگیره... از یه طرف دیگه هم سطح سه اینجا تازه راه افتاده... شنیدم خیلی قوی نیست... حالا باید بیشتر فکر کنم... ببینم خدا چی میخواد!» بعد از یه کم حرف زدن با دوستاش... ازشون خدافظی کرد و یواش یواش از اونجا خارج شد. دنبال یه خلوت میگشت... رفت نمازخونه... همیشه وقتی میخواست با خودش خلوت کنه، میرفت نمازخونه حوزه و مینشست اونجا... حتی ممکن بود قرآن و نماز هم نخونه ... اما یه کم اونجا مینشست و با خودش خلوت میکرد... رفت سراغ قرآن... بوسید و به چشماش گذاشت... تمرکز کرد و همینجوری که چشماش بسته بود، توسل مختصری کرد: «اللهم بحق فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تفعل بنا ما انت اهله و لا تفعل بنا ما انا اهله!» خدایا اونجوری که تو شایسته اش هستی برام رقم بزن... نه اونجوری که من هستم... قرآنو باز کرد... تپش داشت... وقتی که آیه اول صفحه 306 قرآن را خوند، هیجان توام با تپش و لبخند و ... خلاصه احساس قر و قاطی شیرینی بهش دست داد... فورا رفت سراغ گوشیش... برای مرتضی پیام داد و نوشت: «داداشی باید باهات حرف بزنم... میشه همین حالا؟!» مجبور شد پیامش دوباره تکرار کنه... تا اینکه مرتضی نوشت: «دارم میرم دعوا... دعوا که نه... استادمون قراره در سالن همایش های دفتر تبلیغات ارائه مقاله داشته باشه دارم میرم اونجا... چون دو سه نفر از اساتید اون طرفی هم هستن و میخوان حالش را بگیرن... هنوز تو تاکسی هستم... اگر خیلی فوری فوتیه، باشه... جانم... در خدمتم!» پریا فورا تماس گرفت... مرتضی هم فورا گوشیو برداشت... پریا: «سلام داداشی!» مرتضی: «سلام علیکم و رحمت الله ... فقط زود باش که کار دارم!» پریا: «باشه... ببخشید بد موقع زنگ زدم... یه چیزی تو دلم بود... همین حالا هم براش استخاره گرفتم... میخواستم با تو هم مشورت و مطرح کرده باشم... فکر کن جای من هستی... چه تصمیمی میگری؟» مرتضی: «شاید بتونم حدس بزنم که میخوای چی بگی؟ اما من و تو جنسیتمون مختلفه... به خاطر همین فکر نکنم بتونیم جای هم باشیم!» پریا: «عاشق همین ذهن فلسفیتم... میدونم... حق با تو هست... اما به من گوش بده... داداش من نمیتونم فکر کنم که قراره سطح سه هم اینجا بخونم... نمیتونم با خودم کنار بیام... اشباع نمیشم... خیلی یه جوریه... خیلی بسته است... احساس میکنم الکیه اینجا... منم الکی میشم... دوس ندارم الکی بشم...» مرتضی: «حدس میزدم بخوای همینو بگی! نظر خودمم همینه! شیخ بهایی وقتی ملاصدرا میخواست از اون شهر بره و دیگه مردم و علمای اون شهر تحملش نداشتند، بهش گفت: ز آب خورد ماهی خورد خیزد ... نهنگان به که از دریا گریزند! ...» پریا: «دقیقا... تو قوت قلبمی ... پس تو هم قبول داری؟!» مرتضی: «آره خب... اما داداشی
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت ۴ هنوز رو صندلیش بود و از سالن دفاعیه نیومده بود بیرون که صدای پیامک گوشیش اومد..
. اینجا شهر خودمون نیستا... اینجا مثل روز قیامته... همه دارن میدوند تا بیسواد نباشند... خیلی ممکنه کسی به فکرت نباشه ها... مگر اینکه خودت به فکر خودت باشی... تازه ما مرد هستیم و مراجع هم مرد هستن و دارم اینجوری میگم... چه برسه به شماها که حتی بعضی از مراجع، به عنوان طلبه هم قبولتون ندارن و بهتون میگن آخوند قلابی و شهریه هم که ندارین و...!» پریا: «گفته بودی قبلا ... میدونم... ببین... من استخاره کردم و آیه 26 سوره مریم اومد... میگه : «فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا ... پس (از آن رطب) بخور و (از آب نهر) بنوش و چشمت را (به داشتن فرزندى چون عيسى) روشن‏دار، پس اگر كسى از آدميان را ديدى، (كه درباره نوزاد مى‏پرسند، با اشاره به آنان) بگو: من براى خداوند رحمان، روزه‏ى سكوت نذر كرده‏ام، بنابراين امروز با هيچ انسانى سخن نخواهم گفت.» مرتضی: «این که خیلی عالیه... اما میدونی که؟ این داستان مریم هست... مریمی که حرف و لیچارهای اهالی معبد را شنید ... منزوی شد... اذیتش کردن... مورد آزمایش های پیاپی و سنگین قرار گرفت... حتی آرزوی مرگ کرد و گفت کاش اصلا به دنیا نیومده بودم... و هزار تا مشکل دیگه... آبجی جونم! اینجا قم هست! قم! شهر خوبیه اما مشکلات خودش داره... مخصوصا برای یه دختر اهل علم پر هیجان و یه سر و هزار سودا ... و از همه مهم تر: مجرد!» پریا: «میفهمم... چیکار کنم؟ الان تو بگو چی درسته؟!» مرتضی: «چرا سعی میکنی حتما از من تایید بگیری؟ خب خودت تصمیم بگیر! تو حتی وقتی خودتم تصمیم میگری اما بازم انگار باید حتما از زیر زبون من بله را بکشی! من قرار نیست جای تو فکر کنم و جای تو زندگی کنم!» پریا: «تو چرا همین کلمه «آره» و یا کلمه «درسته» را ازم دریغ میکنی؟ تو که میدونی نظر تو تو زندگیم خیلی برام مهمه... پس خلاصم کن و یا بگو آره یا بگو نه!» مرتضی: «من رسیدم... باید برم...» پریا: «بالاخره نگفتی چیکار کنم؟!» پس از چند ثانیه سکوت ... هردوشون ساکت بودند و منتظر اینکه یکی یه حرفی بزنه... تا اینکه مرتضی گفت: «موافقم... دست و پاتو جمع و جور کن... سطح سه فلسفه حوزه خواهران قم ثبت نام کن...» پریا گفتت: «ثبت نام کردم که... مگه نگفتم قبول شدم... فقط مونده مصاحبه...» مرتضی گفت: «آره یادم نبود... باشه.. پاشو بیا... پاشو بیا آبجی ماجراجوی مجرد من!» ادامه دارد... @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫خداوندا... کمکم کن تا شکرگزاری را همچون مرهمی در مسیر تحول روزانهٔ زندگی ام به کار برم. گاهی بهترین طریقهٔ ابراز قدردانی، لذت بردن از موهبت ها و شادمانی هائی است که به ما عطا شده است. 💫پروردگارا... کمکم کن به زندگی عادی و روزمره ی خود دقیق تر نگاه کنم. کمکم کن تا شگفتی و اعجاب تولد دوباره را ببینم و درس هایت را بیاموزم‌ بدرستی که "اول آموزگارِ جهان" تو هستی. 🌻الهی آمین @ayeha313
آقا امیرالمومنین(علیه‌السلام): عاقل،آن نيست كه خوب را از بد تشخيص دهد! عاقل، كسى است كه از ميان دو ، آن را كه ضررش كمتر است، بشناسد. مطالب‌السئول،ص۲۵۰ @ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه #قسمت_اول 💢۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند! ۱۲ مورد وجود دارد که دختر خانم ها
💢۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند! ۱۲ مورد وجود دارد که دختر خانم ها را در همان شروع انتخاب و تصمیم گیری برای ازدواج به اشتباه می اندازد. به عبارت دیگر، باید برای انتخاب شوهر مناسب از این ۱۲ خطا دوری کنید ۴) اگر از آن آدم هایی هستید که دو دستی به غم و غصه یا گذشته چسبیده اید، اشتباه می کنید. اگر به هر موقعیت هایی را در گذشته از دست داده اید، دیگر به آن فکر نکنید. پویا باشید و خودتان را برای آماده کنید. ۵) بعضی ها به اجازه نمی دهند کسی را دوست داشته باشند و این برایشان مشکل ایجاد می کند. مثلا ممکن است فردی از بسیاری جهات تایید شما و دوست داشتنی باشد اما به دلیل حرف و حدیث بی منطق و دور از دیگران، مورد تایید خیلی ها قرار نگیرد. در این شرایط اگر فرصت دوست داشتن و بله گفتن را از خودتان بگیرید، بزرگی مرتکب شده اید. ۶) گاهی بعضی دختر خانم ها به نفس پایینی دارند و فکر می کنند پر از اشکال هستند و مورد تایید دیگران نمی گیرند، در حالی که اگر به نکات مثبت خودشان توجه کنند، از خیلی ها به نظر می رسند. دارد.... @ayeha313
🔹روش‌های در در طول روز مسائل مختلفی را باید به بسپاریم؛ از قبوض و برنامه‌های کاری تا مسائل شخصی و خانوادگی. با افزایش سن ممکن است این به خاطر سپردن دچار فرسایش شود که با این روش‌ها می‌توانید تان را تقویت کنید. 🔺حدس زدن 🔺 شوید 🔺تغییر مسیرها 🔺دایره ارتباطات گسترده 🔺، اخبار و فیلم‌های تکراری 🔺تصویر آنچه می خواهید را بکشید @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💬وقتی فردی می‌خواهد به عروسی برود قبل از آرایش‌کردن، وضو بگیرد و بعد که اذان شود با آرایش نماز بخواند، نمازش درست است؟ ✅ همه مراجع عظام تقلید: اگر به نیّت طهارت، وضو بگیرد، می‌تواند با آن وضو تا زمانی که باطل نشده است، نمازهای خود را بخواند. ❗نکته: اگر آرایش به مقداری زیاد است که مانع از تماس پیشانی با مهر می‌گردد، باید قبل از نماز برطرف گردد. 📚 منابع: استفتائات مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی 📚 @ayeha313
قبل از استفاده‌ی مجدد از لباس‌های زمستانی آن‌ها را بشویید. عدم استفاده از آن‌ها به مدت طولانی شرایط مناسب برای رشد باکتری‌ها را فراهم کرده و موجب مشکلات پوستی می‌شود. @ayeha313
🌀راهکارهایی ساده برای رسیدن به شغلی 1⃣ با دقت لباش بپوشید 👈 قبل از ترک منزل به سمت محل کار، زمانی را صرف چک کردن شیوه ی لباس پوشیدن خود کنید و اطمینان حاصل کنید که آیا لباس مناسب به تن کرده اید یا خیر. 👈 ممکن است بعضی ها بگویند که لباس برای آدم ارزش نمی آورد، اما به عقیده ی من کاملاً اشتباه است. دنیای کار و تجارت تا حد زیادی روی این مسئله می چرخد. 👈 اگر مثل یک فرد موفق لباس بپوشید، دیگران هم مثل یک فرد موفق با شما برخورد می کنند. پس در شیوه ی لباس پوشیدنتان تجدید نظر کنید. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌متن شایعه👇 🔴 توقف عملیات حوثی‌ها در دریای سرخ بعد از انتخاب ترامپ 📌پاسخ به شایعه👇 ❌ نتیجه بررسی: نادرست 1⃣ بعد از پیروزی ترامپ، کانال‌های خبری و حساب‌های کاربری در شبکه‌های اجتماعی بیانیه‌ای منسوب به یحیی سریع، سخنگوی رسمی حوثی‌ها منتشر کردند و مدعی شدند وی گفته بود: «عملیات ما در آب‌های بین‌المللی کاملاً دفاعی بود و ما توقف دائمی آن را اعلام می‌کنیم.» 2⃣ این ادعا حتی باعث شد برخی رسانه‌ها رسمی مثل روزنامه آرمان امروز نیز آن را منتشر کنند. 3⃣ حساب رسمی «یحیی سریع» توسط تیم فکت‌پرس جست‌جو شد و چنین بیانیه وجود نداشت. آخرین بیانیه منتشر شده او در ۳ نوامبر ۲۰۲۴ یعنی قبل از انتخابات آمریکا بود. 4⃣ در بیانیه آن زمان آمده بود که حوثی‌ها به محاصره دریایی دشمن اسرائیل ادامه می‌دهند و تمامی کشتی‌های وابسته به آن، مرتبط با آن یا در حال حرکت به سمت آن، تا زمانی که تجاوزات و محاصره غزه و لبنان متوقف شود، ادامه می‌دهند. ⏺نتیجه‌گیری :‌ ادعای گسترده مبنی بر توقف عملیات حوثی‌ها در دریای سرخ نادرست ارزیابی می‌شود. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
. اینجا شهر خودمون نیستا... اینجا مثل روز قیامته... همه دارن میدوند تا بیسواد نباشند... خیلی ممکنه ک
قسمت ۵ نمیشد همینجوری سرشو بندازه پایین و پروندش را بگیره و نامه اتمام تحصیل سطح دو و پاشه با سلامتی و میمنت بره قم واسه ثبت نام! بالاخره دنیا حساب و کتاب داره و حوزه ها آدابی دارن و علاوه بر گواهی اتمام سطح دو و مدارک آموزشی و این حرفها، معمولا رسم هست که از مدیر و معاونشون هم اجازه رفتن بگیرن و توصیه های موقع خداحافظی بشنوند و این حرفها... اما پریا یه جور دیگه وارد عمل شد... اول رفت قم... امتحان مصاحبه را داد... یکی دو هفته بعدش در سایت مربوط به خودشون، خبر قبولیش را دید... بسیار خوشحال شد... اما خیلی اهل گریه پس از شادمانی و این اداهای زنونه و دخترونه نبود... چون میدونست روزگار پیچیده ای در انتظارش هست و باید خیلی تلاش کنه... همون لحظه به مرتضی پیام داد و نوشت: «سرت از قلعه در کن آمدم یار... لبت قند و شکر کن آمدم یار ...» مثلا میخواست اینجوری اوج خوشحالی و خبر قبولیش را به داداشش بده... اما مرتضی که مرد باهوشی بود و اونم میدونست که داشتن خواهر طلبه در قم، هم سعادته و هم ممکنه مسائل خاصی با خودش داشته باشه، چند دقیقه بعدش برای پریا نوشت: «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم... البته غم دل با تو که نه... راستی زن داداشت هم که هست... کلا فراموش کن... خودت چطوری؟!» پریا که سر احساس بود و حس و دل و دماغ شعر و شاعریش به خاطر خبر قبول شدنش گل کرده بود نوشت: «آمدم، از آمدن اما پشيمانم مکن رو به پايانم خودم، راغب به پايانم مکن! کار و بار طنز را جور دگر رونق بده! خلق را بر حال من خندان و گريانم مکن...» پایان مهلت ثبت نامش یک هفته بعد بود... یکی دو روز بعد، پاشد رفت حوزه... رفت که مدارکش بگیره و از اونجا بره... بره قم و به ادامه تحصیلش بپردازه... وارد دفتر آموزش شد... معاون آموزششون با خانم خانی داشت حرف میزد... وقتی پریا را دیدن، حرفشون را قطع کردند... پریا وارد شد و خیلی مودبانه سلام و احوالپرسی کرد... اونا هم جوابش دادن و خیلی معمولی برخورد کردند... پریا گفت: «جسارتا بنده سطح سه فلسفه قم قبول شدم... برای اخذ مدرک سطح دو و نامه تاییدیه اخلاقی حوزه و چند تا مدرک دیگه خدمتتون رسیدم...» خانم خانی گفت: «شنیده بودم که قبول شدید... مشکلی نیست... اما معمولا بچه ها با من یه هماهنگی ... حداقل یه مشورتی... مشاوره ای... چیزی برای انتخاب رشتشون میکردن!» پریا خیلی آرام و وزین گفت: «بزرگوارید... بنده هم مشورت کردم... حالا توفیق نبود با شما مشورت کنم اما با داداشم و چند نفر از اساتید دیگه مشورت کردم... راستی مگه اشکال داره حالا؟ اگر چیزی هست و انتخاب اشتباهی کردم، خوشحال میشم منو از اشتباه دربیارید!» خانم خانی گفت: «دیگه حالا دیر شده... نمیگم اشتباه کردی... بالاخره زندگی و علاقه خودته... اما ما در شهر خودمون هم سطح سه داشتیم... لازمه که از بچه های حوزه خودمون بیان و در اون رشته ها درس بخونن... تا اینکه بخوایم از جاهای دیگه پذیرش داشته باشیم... اونم تازه اگر داشته باشیم... ما خودمون دو سه تا رشته داریم... اگر همینجا مونده بودی و بقیه بچه ها هم بمونن و سطح سه خودمون شرکت کنند، هم پایه و درسش تشکیل میشه و هم به درد شهر و حوزه خودمون میخورید! ضمن اینکه امام جمعه محترم هم فکر نکنم راضی باشن که شماها برید قم... بی احترامی به نظر ایشون هم که تجربه ثابت کرده سبب سلب توفیق میشه! خوب فکر کن پریا خانوم!» پریا که انگار منتظر همچین روزی بود، در پشت سرش را بست... یکی دو قدم رفت جلو... روی صندلی نشست و گفت: «ببینید استاد! من نمیخوام با شما بحث کنم... چون خیلی برای شما ارزش قائلم... اما میتونم چند تا سوال بپرسم؟ میخوام حداقل برای خودم روشن بشه و بعدا پشیمون نشم!» خانم خانی یه کم قیافش جدی تر شد و گفت: «حتما ! بفرمایید!» پریا گفت: «بنظرتون چرا حتی بچه هایی که سطح سه قم و شهرهای دیگه هم نمیخوان شرکت کنند و هوش و ذکاوتشون هم خوبه، اما بازم سطح سه اینجا را قبول نکردن و حتی حاضر شدن که برن دوره های حفظ قرآن خارج از حوزه؟!» خانم خانی یه کم تو هم رفت و گفت: «خب دلایل مختلفی میتونه داشته باشه! نظر خودتون چیه؟» پریا گفت: «شک نکنید... همینطور که من شک ندارم که فقط دلیلش یک چیزه... اونم این که این همه دختر و زن سطح دو با انگیزه باهوش متدین داریم... اونا فقط به این خاطر حاضر به شرکت در سطح سه اینجا نشدن (و یا با اکراه دارن در سطح سه اینجا شرکت میکنن) که دوره سطح دو نتونستید... ینی سیستم حوزه نتونسته اشباع و جذبشون کنه! بچه ها فکر کردن که دوره حفظ قرآن اگر شرکت کنن، براشون مفیدتره... همین!» خانم خانی گفت: «این از کم لیاقتیه! ینی چی نتونستیم اشباعشون کنیم؟!»
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت ۵ نمیشد همینجوری سرشو بندازه پایین و پروندش را بگیره و نامه اتمام تحصیل سطح دو و پ
پریا گفت: «ینی اینکه اساتید خیلی قوی کار نکردن... حتی بعضیاشون معلوم بود که در ترجمه عبارات عربی مشکل دارن... از اساتیدی که کار بلد بودن و مامن طلبه ها میشدن و میتونستن کار راه بندازن استفاده نکردین... فقط به این بهانه که مرد هستند و ما باید روی پای خودمون باشیم... بعدش هم رفتین چند تا استاد پیر و خسته و کم حوصله و کم مطالعه برداشتین آوردین... شما هیچ تلاشی برای راه افتادن مباحثه بین بچه ها انجام ندادین... مشخص بود که خیلی جدی نیستید که بچه ها اهل تحقیق و پژوهش بار بیان و بتونن دو خط مطلب بنویسن... فقط دوره برامون گذاشتین... ما حتی الان نمیتونیم برای دل خودمون سه چهار خط مطلب بنویسیم... دل و دماغ نداریم که بریم پدر پدر جد کتاب ها را دربیاریم... چرا؟ چون سوادش را نداریم... کارمون فقط شده بخون و پاس کن و بیا بالا و برو پایه بعد و تکلیف پژوهش از اینترنت پرینت بگیر و .... همین... انگار نه انگار که ما قراره جلوی امثال خانم کمالی و... بایستیم که دارن ملت را بهایی و آتئیست میکنن! بعدش هم ما فقط نشستیم و دلمون خوشه که من طلبه هستم اما اون نیست! من همه این چیزا را فقط از چشم یه چیز میبینم... اونم اینه که من نه بیان خانم کمالی را دارم و نه قلمش... حالا هم چند تا طلبه دختر مجرد با انگیزه، دارن خودشون را به آوارگی میندازن تا برن چیزی یاد بگیرن که به درد ملت و بقیه زن ها بخوره، میگید اگر برین قم، پایه خودمون تشکیل نمیشه؟! خب نشه! اشکال نداره! بهتر از اینه که بچه های سالهای آینده نفرینمون کنن که چرا بی سوادید! میگید امام جمعه راضی نیست و ممکنه آه بکشه و سلب توفیق بشیم؟! نمیشیم! خیال شما راحت! ببخشید اینو میگم اما اگر خود امام جمعه، ده بیست سال در قم درس نخونده بود و علما و حوزه های بزرگ را تجربه نکرده بود، الان به اندازه خوندن نماز میت هم چه بسا بهش توجه نمیکردن! با اینکه میتونستن قم نرن و بمونن... اما رفتن و درسش را خوندن و مدرکش هم گرفتن و برگشتن و شدن افتخار همه! این بده؟!» خانم خانی سرش را پایین انداخته بود... با خودکارش ور میرفت... پریا هم دیگه ادامه نداد... خانم خانی فقط یه حرفی زد و دیگه چیزی نگفت: «نه من... و نه مجموعه زیر دستم... اهل کوتاهی نبودیم... چیزی که از دستمون برمیومده را کم نذاشتیم... الحمدلله که خدای بالای سرم شاهد و ناظر بوده و هست... باشه... امیدوارم موفق باشی...» بعد رو کرد به معاون آموزشمون و با لحنی سرد گفت: «مدارکشون را همین امروز بهشون بدید... امیدوارم پشیمون نشن و بتونن باعث افتخارمون باشن!» پریا تشکر کرد و رفت بیرون که منتظر مدارکش بمونه... تا در را باز کرد، دید چهار پنج تا از همکلاسیاش پشت در بودن و فال گوش ایستاده بودن و داشتن به حرفای پریا و خانم خانی گوش میدادن... تا پریا را دیدن بهش گفتن: «دمت گرم دختر ... آفرین... خیلی خوب جوابش دادی..» پریا ... اما اصلا خوشحال نبود... با حالت دلگرفتگی خاصی بهشون گفت: «بهم گفت امیدوارم پشیمون نشی! امیدوارم باعث افتخارمون بشی! من خیلی از این لحن دلم گرفت... خیلی خیلی دلم گرفت...» ادامه دارد... ان شاءالله... @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا در این روز سرد پاییزی دستان خالیمان به سوی توست پر کن ازلطف وکرم وبزرگیت که در آن شکی نیست🌹 الهی🙏 تمام مریض هارا شفای عاجل عطا فرما🤲 آمین یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏 ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏 @ayeha313
" من تَرَکَ لِله سبحانَهُ شیئاً؛ عَوَضَهُ الله خیراً مما تَرَک " هر کسی به خاطر از چیزی بگذرد؛ خدا بهتر از آن چیز را به او خواهد بخشید! _حق‌مجسم،علی‌علیه‌السلام میفرمود. غررالحکم،حدیث۸۹۰۹ @ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه #قسمت_دوم 💢۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند! ۱۲ مورد وجود دارد که دختر خانم ها
💢۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند! ۱۲ مورد وجود دارد که دختر خانم ها را در همان شروع انتخاب و تصمیم گیری برای ازدواج به اشتباه می اندازد. به عبارت دیگر، باید برای انتخاب شوهر مناسب از این ۱۲ خطا دوری کنید: ۷) در مواردی، دختر خانم ها انتظار دارند فورا عشق و علاقه شدید و رویایی بین آنها و همسر آینده شان به وجود بیاید و به عبارتی طرف مقابل فورا یک دل نه صد دل عاشقشان بشود. وقتی چنین توقعی دارند و زلزله مورد نظر آنها اتفاق نمی افتد، فورا دلسرد شده، عقب می کشند. اگر انتظار دارید در همان برخورد اول یک رابطه شدید عاشقانه به وجود بیاید؛ جلوی این ازدواج، یک پرچم قرمز بزرگ نگه داشته اید. با این کار واقع بینی را کنار گذاشته اید، در حالی که دنیای ما کاملا واقعی است. ۸) مرد ایده آل زندگی شما با مردهای به اصطلاح ایده آل فیلم ها کاملا فرق می کند. به عبارتی منتظر چنین موجوداتی نباشید، چون فقط به فیلم ها تعلق دارند. ۹) گاهی دخترها سراغ فردی می روند که هیچ شباهتی به آنها ندارد و فقط به یک دلیل خاص مورد تایید آنهاست. یادتان باشد تنها با یک خصوصیت نمی توان زندگی کرد. دارد ..... @ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
🌀راهکارهایی ساده برای رسیدن به #موفقیت شغلی 1⃣ با دقت لباش بپوشید 👈 قبل از ترک منزل به سمت محل کار
🌀راهکارهایی ساده برای رسیدن به شغلی 2⃣ مثل برنده ها بیندیشید 👈 رفتار خود شخص نقش بزرگی در موفقیتش دارد. دیدگاهتان نباید هیچ گاه مثل انسان های شکست خورده باشد. 👈 خوب است که پیشرفت ها و دستاوردهایی که در راه آن ها تلاش می کنید را برای خود مجسم کنید. 👈 همیشه نیمه ی پر لیوان را ببینید. مردم هم همیشه از افراد موفق تبعیت می کنند نه منفی بافان. @ayeha313