«آیهجان»
«روضه ماهانه خالجان»
اولین روضهی خانگی که از کودکیام به یاد دارم، روضهی ماهانهی کوچکترین خالهی مادرم بود که همه «خالجان اشرف» صدایش میزدند. خالجان بعد از این که چهار پسر و دو دختر به دنیا آورد و بزرگ کرد، تصمیم گرفت ادامه تحصیل بدهد. دخترِ روحانی بود و سواد خواندن قرآن داشت. پدرشان از جبل عامل لبنان به قم هجرت کرده بود و در حوزه علمیه قم اسمورسمی داشت. خالجان دههی سی زندگی و بعد از مرگ مشکوک یکی از پسرهایش به دست سازمان مجاهدین خلق ایران پیش از انقلاب، طلبگی را شروع کرد. مقدمات را پیش همسرش آیت الله سیدی خواند که از نوادگان میرزای قمی بود. پنجاه سال بود که خالجان درس میخواند و در ۸۰ سالگی دیگر به اجتهاد رسیده بود.
روضهی خالجان سیزدهم هر ماه قمری برگزار میشد. پنجاه سالی سابقه داشت. خانهای با قدمت صدوچند سال. یک در ورودی بسیار کوچک سبزرنگ داشت که انتهای یک کوچه آشتیکنان به عرض یک متر و طول بیست متر واقع شده بود. بچه که بودم، هر وقت میرفتیم خانهشان روضه، یک جفت نعلین پشت در و توی کوچه میدیدم. هر بار خندهام میگرفت که صاحب این دمپاییهای عجیب، چرا توی درگاه داخلی خانه درشان نمیآورد؟! بعدها از مادرم شنیدم که نعلینها مال حاج آقا همسر خالجان است. از بس با ملاحظه بود، آنها را توی کوچه میگذاشت که عملا جزئی از خانه حساب میشد؛ که نکند درگاه خاکی بشود و خالجان برای تمیز کردنش به زحمت بیفتد.
با احتیاط از روی نعلینها رد میشدیم و کفشهامان را توی درگاه روی پادری پلاستیکی قرمز در میآوردیم. بیست سال بعد از فوت حاج آقا، روضه همچنان ادامه داشت. زنهای فامیل و در و همسایه یکییکی یا چندتا چندتا میآمدند داخل. سعی میکردند جوری بنشینند که روبهروی صندلی آقا نباشند. آنهایی که دو طرف آقا مینشستند، گوشه چادر را مثل پرده کنار صورتشان نگه میداشتند. آنهایی که ناچار به خاطر کمبود جا جلوی آقا جا پیدا میکردند، قسمت بالای چادر را کلا میکشیدند روی سرشان تا موقع روضه وقتی میخواهند گریه کنند، راحت باشند.
پذیرایی خیلی ساده بود. چای در استکانهای کوچک همراه نعلبکیهای قدیمی و گاهی یکی دو میوه توی بشقاب. آقا سخنرانی کوتاهی میکرد و از تاثیر تماشای کانالهای ماهواره بر خانواده میگفت و چند تا مثال فاجعهآمیز میزد. حرف که به ماهواره میرسید، بعضی از زنها چادرشان را جلو میکشیدند و در گوش هم پچپچ میکردند. یکیشان برافروخته و زیر لبی میگفت: «ماهواره که همهش بد نیس! یه کانال داره که حرم امام حسین و سخنرانی آخوندها رو نشون میده. اینا شلوغش میکنن!» بغل دستیاش جوابی نمیداد. اگر خالجان میفهمید، شاکی میشد حتما. زن که میدید کسی طرفش را نمیگیرد، ساکت میشد. بیشتر حاضران سن بالایی داشتند. معمولا به جز نوههای خالجان، جوان دیگری در جمع نبود.
وقتی آقا روضهاش را هم با صدایی نهچندان پرسوز میخواند، یاالله گویان بلند میشد و میرفت. آمنهخانم، همدم افغانستانی خالجان توی هر بشقاب یکسیب و یکخیار میگذاشت. خیارها بوتهای بودند انگار، چون وقتی قاچ میخوردند، عطری مدهوشکننده ازشان بلند میشد. روضههای خالجان همیشه بوی خیار بوتهای و سیب گلاب میداد و مادرم به عشق دیدار فامیل بخصوص دخترخالههایش روضه ماهانه خالجان میرفت.
وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا
و بترسيد از آن خدايى كه با سوگند به نام او از يكديگر چيزى مىخواهيد و زنهار از خويشاوندان مَبُريد. هر آينه خدا مراقب شماست.
نساء/ ١
نویسنده: زهره شریعتی
عکاس: سید مصطفی موسوی
#حسین_کودکی_ما
#روضه_خانگی
@ayehjaan