غزل شماره ۱۴۰🌷
لحظه نایاب
نزول آینهها آب را به من برسان
فرود لحظه جذاب را به من برسان
فرود قطرهای از جنس آسمان و ابر
به روی سبزه و مرداب را به من برسان
چقدر خنده نیلوفر از دلم دور است
نگاه غنچه شاداب را به من برسان
فرود آخر یک قطره از حضور برگ
میان دایره آب را به من برسان
در آن فضای زلالی که قطع شد باران
سکوت مقطعی ناب را به من برسان
شعاع روشن و رنگین کمانی خورشید
به روی بیشه و تالاب را به من برسان
صدای رویش دانه به زیر خاک و برگ
طنین پچ پچ نایاب را به من برسان
چقدر قصه تکرار خاطره زیباست
ز باغ کودکیم تاب را به من برسان
@ayeneh_ayat🦋💫
غزل شماره ۱۴۱🌷
زیباترین تصویر
از کوچه ی سرسبز دنیای شمالم
زیباترین تصویر را دارد خیالم
یک قطره شبنم روی برگ دل نشست و
آرام آرام اینچنین کرده زلالم
با این دل پروانه ای امروز دنیا
یکجا اگر آتش بگیرد بی خیالم
من از رسیدن ها ندیدم هیچ، امروز
دنیا به کامم هست وقتی کال کالم
تا روزهای پیری ام فرصت ندارم
هرگز نداده کودکی هایم مجالم
یک عمر کودک مانده ام تا که نیاید
روزی که باشد عالم پیری وبالم
@ayeneh_ayat🦋💫