eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
655 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️یادداشت کوتاه ❌ موضوع: رأی من ؟ ✍️ دکتر قاسم حبیب زاده ❌ من رای نمیدهم‼️ 1⃣ وقتی حقوق یک کارگر سه میلیون تومان است، به تصویب کنندگان حقوق های نجومی رای نمیدهم. 2⃣ وقتی صف تهیه روغن را می بینم، به افراد پشت میز نشین رای نمیدهم. 3⃣ به کسانی که ظرفیت‌های درونی را رها کرده و چشم امید به خارج دوخته اند، رای نمیدهم. 4⃣ وقتی رهبر کشور خود ساده زیست است و تأکید بر ساده‌زیستی مسئولان دارد، به اشرافی گری رای نمیدهم. 5⃣ وقتی عملگرایی چاره حل مشکلات کشور است، من به شعار گرایی رای نمیدهم. ✅ اما من رای میدهم: 🔻۱) به کسی رای میدهم که میان مردم حضور می یابد و با درد مردم از نزدیک آشنا می شود. 🔹۲) به کسی رای می دهم که افراد متعهد و کارآمد را در کابینه خود گرد می‌آورد. 🔸۳) به کسی رای می‌دهم که در مبارزه با فساد خط قرمزی نداشته و صادقانه عدالت محور باشد. 🔹۴) به کسی رای می دهم که از هویت ملی و عزت و اقتدار کشورم دفاع کند. 🔺۵)به کسی رای می دهم که توان حل مشکلات معیشتی و اشتغال جوانان و نظارت و کنترل بازار و احیای بورس و... را داشته باشد. 💯 من برای حل مشکلات کشورم حتماً به چنین فردی رای خواهم داد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ✅ موضوع: انتخاب درست 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: « در کشور ما یک فرصت بسیار بزرگ است؛ این فرصت را نباید از دست داد. 🔹 البتّه مخالفین جمهوری اسلامی نمیخواهند جمهوری اسلامی از این فرصت استفاده کند. ... اگر شرکت مردم پُرشور باشد، این یقیناً به آینده‌ی کشور کمک خواهد کرد. 🔺 البتّه اگر این شرکت پُرشور مردم همراه بشود با یک انتخاب درست که حقیقتاً یک نیروی کارآمد و باایمان و پُر‌انگیزه و علاقه‌مند به کار انتخاب بشود به وسیله‌ی مردم، خب این نورٌعلیٰ‌نور است.» ۹۹/۱۱/۲۹ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
❣رهبر معظم انقلاب: 🌺 ما نباید فکر کنیم که چون امام زمان ( عج) خواهد آمد و دنیا را پُر از عدل و داد خواهد کرد، امروز وظیفه‌ای نداریم؛ نه، بعکس، ما امروز وظیفه داریم در آن جهت حرکت کنیم تا برای ظهور آن بزرگوار آماده شویم. ۸۱/۰۷/۳۰ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌀 یادداشت روز 💠 موضوع: بهترین روش برای تغییر! ✍️نویسنده: فتح‌الله پریشان 🔻کمتر از یک هفته به پایان سال 1399 باقی مانده است؛ سالی سرشار از کامیابی‌ها و ناکامی‌ها. افزون بر بحران همه‌گیری کرونا که ابعاد جهانی پیدا کرد و ضربات جبران‌ناشدنی بر ساختار اقتصادی دنیا و کشورمان وارد کرد، استمرار مشکلات مزمن اقتصادی و مسائل معیشتی ازجمله تورم دورقمی، گرانی، بیکاری و کاهش ارزش پول ملی نیز فشار به اقشار کم‌درآمد را دوچندان کرد. اگر بر این وضعیت، سودجویی و رانت‌خواری و فساد گروهی را که خود موجب تشدید شکاف‌های درآمدی و درنتیجه توزیع ناعادلانه ثروت می‌شود، بیفزاییم، اولویت و ضرورت فوری و فوتی ایجاد «تغییر» در وضعیت موجود جامعه را با تمام وجود درک می‌کنیم؛ اما بهترین شیوه و روش تغییر وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی کشور چیست؟ ❇️ مطابق تجارب جهانی، بهترین شیوه تغییر که کم‌هزینه‌ترین آن‌هاست، تغییر وضعیت از طریق چرخش نخبگانی در ساختارهای قدرت و ثروت از طریق انتخابات است؛ اما کدام انتخابات می‌تواند حلال مشکلات باشد و چرخه معیوب مدیریت اجرایی امروز را درمان کند؟ مسلماً انتخاباتی که بتواند پاسخ‌های معتبری به انبوه مشکلات و معضلات مردم ارائه کند و سیر کاهشی منحنی حرکت تاب‌آوری اجتماعی را برعکس نماید. این‌چنین انتخاباتی در پرتو مشارکت‌جویی بیشترین انتخاب‌کننده شکل می‌گیرد. انتخابات با شور و مشارکت گسترده، پشتوانه قدرتمند مردمی مسئولان آینده و تضمین‌کننده امنیت و منافع ملی است. با این مقدمه، به چند دلیل می‌توان گفت که به‌احتمال‌زیاد میزان مشارکت در انتخابات 1400 بیش از انتخابات یازدهمین مجلس شورای اسلامی در اسفندماه 1398 خواهد بود: 1️⃣ آن‌گونه که تجربه نشان می‌دهد، معمولاً میزان مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری بیش از انتخابات مجلس بوده است. 2️⃣ در انتخابات 1400 علاوه بر ریاست جمهوری، انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا و ... هم برگزار می‌شود که این امر بر میزان مشارکت تأثیر مثبت می‌گذارد. 3️⃣ بین رقابت و مشارکت نسبت مستقیم وجود دارد؛ به میزان افزایش انگیزه رقابت، مشارکت هم بالا خواهد رفت. در به‌احتمال‌زیاد با رقابت بیشتری نسبت به مجلس یازدهم مواجه خواهیم بود. اصلاح‌طلبان در انتخابات اسفند 98، نتیجه انتخابات مجلس را واگذارشده به رقیب می‌دانستند و بنابراین، درصدد رقابت با حریف نبودند؛ اما اکنون شانس پیروزی خود را به دو دلیل احتمال احیای برجام و رفع برخی تحریم‌ها با توجه به روی کار آمدن دولت بایدن در آمریکا و رقابت‌های احتمالی و احتمالاً وحدت‌شکن در درون جریان رقیب، بالا می‌دانند و امید زیادی به رأی‌آوری دارند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
❇️یادداشت کوتاه ❌ موضوع: ائتلاف نانوشته در رقابت با عمل گرایی انقلابی؟ ✍️ دکتر قاسم حبیب زاده ✅ در سپهر سیاسی کشور سه جریان سیاسی فعالند: 1️⃣ شعارگرایان: این جریان عمدتاً چشم به تحولات بیرونی دارد و در ۸ سال گذشته انبوهی از شعارها را مطرح کرده، اما امروز رکورددار عدم محبوبیت در افکار عمومی است، چرا که بسیاری از آن وعده ها نه تنها تحقق نیافته، بلکه اوضاع معیشتی مردم را بدتر از قبل کرده است. 2️⃣ جریان انحراف: مجموعه ای که تحت عنوان انحراف از آن یاد می‌شود، به معنای واقعی جریان نیست، بلکه چند نفرند که در سال‌های ۸۴ تا ۹۲ سابقه خوبی از خدمت دارند، هرچند در دو سال آخر دولت ایشان، رویه متفاوتی در پیش گرفته شد. مظلوم نمایی مصنوعی و اتکا به آن سابقه ۶ ساله، عمده ترین راهبرد آنهاست، اما سابقه دو سال آخر ایشان مملو از تفرقه افکنی، بحران سازی و هدر روی ظرفیت های کشور است. 3️⃣ عملگرایان: مجموعه ای که خود را نوکر و خادم ملت می دانند و مبنای فکری آنها حل مشکلات کشور با استفاده از ظرفیت های درونی و پیگیری است. خدمت بی منت، عدالت محوری و مبارزه با مفاسد اقتصادی و تبعیت از ولایت فقیه، از ویژگی‌های این جریان است. 💠 نکته آن که رقابت اصلی بین ائتلاف نانوشته شعار گرایی و انحراف با جریان عمل گرایی انقلابی است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
3081412617.mp3
2.69M
💠 موضوع: تازه ترین خبرها از 💢از عزم جزم محسن رضائی برای ورود به کارزار انتخاباتی تا بی تحرکی علی لاریجانی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 💠 موضوع: چرا احمدی نژاد بحث ترور خود را مطرح کرد؟ 🎙 کارشناس برنامه: دکتر حسین عبداللهی‌فر ✅ احمدی نژاد اهداف فرا انتخاباتی را دنبال می کند. 💢 تلاش احمدی نژاد برای گرفتن امضای میلیونی برای امتیازگیری از شورای نگهبان! ❇️ یکی از موانع به قدرت رسیدن احمدی نژاد احتمال رد صلاحیت ایشان است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحدیر(تندخوانی)جزء20 حدود30دقیقه دورسیزدهم برای ظهور وسلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🍃👌دعای عهد .... این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا نماهنگ جدید ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه)🌼 🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!🌜🍃 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🔰بهجت‌الدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل‌های عبادی مورد توصیه حضرت قدس‌سره) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
100مرتبه
┄═❁🍃❈✨🦋✨❈🍃❁═┄ 📜 وصيت امام (علیه السلام) به حسن و حسين(علیه السلام) پس از ضربت ابن ملجم 《 که لعنت خدا بر او باد》که در رمضان سال ٤٠ هجری در شهر کوفه مطرح فرمود 1⃣ پندهای جاودانه 🔻شما را به ترس از خدا سفارش می كنم به دنيا روی نياوريد، گرچه به سراغ شما آيد، و بر آنچه از دنيا از دست می دهيد اندوهناك مباشيد، حق را بگوييد، و برای پاداش الهی عمل كنيد. دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد. شما را، و تمام فرزندان و خاندانم را، و كسانی را كه اين وصيت به آنها می رسد، به ترس از خدا، و نظم در امور زندگی، و ايجاد صلح و آشتی در ميانتان سفارش می كنم، زيرا من از جد شما پيامبر (صلی الله علیه السلام ) شنيدم كه می فرمود: (اصلاح دادن بين مردم از نماز و روزه يكسال برتر است.) خدا را! خدا را! درباره يتيمان، نكند آنان گاهی سير و گاه گرسنه بمانند، و حقوقشان ضايع گردد. خدا را! خدا را! درباره همسايگان،حقوقشان را رعايت كنيد كه وصيت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) شماست، همواره به خوش رفتاری با همسايگان سفارش می كرد تا آنجا كه گمان برديم برای آنان ارثی معين خواهد كرد. خدا را! خدا را! درباره قرآن، مبادا ديگران در عمل كردن به دستوراتش از شما پيشی گيرند. خدا را! خدا را! درباره نماز همانا كه ستون دين شماست. خدا را! خدا را! درباره خانه خدا، تا هستيد آن را خالی مگذاريد، زيرا اگر كعبه خالی شود مهلت داده نمی شويد. خدا را! خدا را! درباره جهاد با اموال و جانها و زبانهای خويش در راه خدا. بر شما باد به پيوستن با يكديگر، و بخشش همديگر، مبادا از هم روی گردانيد، و پيوند دوستی را از بين ببريد، امر به معروف و نهی از منكر را ترك نكنيد كه بدان شما بر شما مسلط می گردند، آنگاه هر چه خدا را بخوانيد جواب ندهد. (سپس فرمود). 2⃣ سفارش به رعايت مقررات عدالت در قصاص 🔻ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا پس از من دست به خون مسلمين فرو بريد و بگوييد: امير مومنان كشته شد، بدانيد جز كشنده من كسی ديگر نبايد كشته شود. درست بنگريد! اگر من از ضربت او مردم، او را تنها يك ضربت بزنيد، و دست و پا و ديگر اعضای او را مبريد، من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) شنيدم كه فرمود: (بپرهيزيد از بريدن اعضای مرده، هر چند سگ ديوانه باشد.) 📜 ، ┄═❁🍃❈✨🦋✨❈🍃❁═┄ 📜 نامه به يكی از فرماندهان خود 🔹مسووليت فرمانداری و اخلاق اجتماعی 🔻پس از ياد خدا و درود! همانا تو از كسانی هستی كه در ياری دين از آنها كمك می گيرم، و سركشی و غرور گناهكاران را درهم می كوبم، و مرزهای كشور اسلامی را كه در تهديد دشمن قرار دارند حفظ می كنم، پس در مشكلات از خدا ياری جوی، و درشت خویی را با اندك نرمی بياميز، در آنجا كه مدارا كردن بهتر است مدارا كن، و در جایی كه جز با درشتی كار انجام نگيرد، درشتی كن، پر و بالت را برابر رعيت بگستران، با مردم گشاده روی و فروتن باش، و در نگاه و اشاره چشم، در سلام كردن و اشاره نمودن با همگان يكسان باش، تا زورمندان در ستم تو طمع نكنند، و ناتوانان از عدالت تو مايوس نگردند. با درود. 📜 ، ┄═❁🍃❈✨🦋✨❈🍃❁═┄
سهم هفتادمین روز.mp3
4.07M
🔈ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم هفتادمین روز: نامه۴۷ و ۴۶
رمان مذهبی و بسیار زیبای با موضوع شهدای وطن سربازان گمنام امام زمان (عج)
🌹 به سمت پیشخوان رفت تا سریع حساب کند و به دنبال کمیل برود. ــ آقا صورت حساب میز 25 میخواستم ــ حساب شده خانم سمانه با تعجب تشکری کرد و از رستوران خارج شد و گوشی اش را در اورد تا شماره کمیل را بگیرد اما با دیدن کمیل که با لبخند به ماشین تکیه داد،متوجه قضیه شد. ــ چرا اینکارو کردید،مگه قول ندادید من حساب کنم؟ کمیل در را باز کرد و گفت: ــ من یادم نیست به کسی قول داده باشم سمانه چشم غره ای برایش رفت و سوار ماشین شد. در طول مسیر حرفی بینشان رد و بدل نشد و در سکوت به موسیقی گوش می دادند. کمیل ماشین را کنار در خانه نگه داشت ،هر دو پیاده شد‌ند. کمیل خرید ها را تا حیاط برد. ــ بفرمایید تو ــ نه من دیگه باید برم سمانه دودل بود اما حرفش را زد: ــ ممنون بابت همه چیز،شب خوبی بود،در ضمن یادم نمیره نزاشتید چیزیو حساب کنم کمیل خندید و گفت: ــ دیگه باید عادت کنید،ممنونم امشب عالی بود سمانه لبخندی زد،کمیل به سمت در رفت. ــ شبتون خوش لازم نیست بیاید بیرون برید داخل هوا سرده بعد از خداحافظی به طرف ماشینش رفت،امشب لبخند قصد نداشت از روز لبانش محو شود. صدای گوشی اش بلند شد ، می دانست محمد است و می خواهد ببیند چه کار کرده است،اما با دیدن شماره غریبه تعجب کرد. با دیدن عکس های امروز خودش و سمانه و متن پایین عکس ها عصبی مشتی محکمی بر روی فرمون کوبید. ــ مواظب خانومت باش آرامشی که در این چند ساعت در کنار سمانه به وجودش تزریق شده بود،از بین رفت،دیگر داشت به این باور می رسید که آرامش و خوشبختی بر او حرام است. خشمگین غرید: ــ میکشمتون به ولای علی زنده نمیزارمتون ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 ــ حواستونو جمع کنید،نمیخوام اتفاقی بیفته امیرعلی لبخندی زد و گفت: ــ سرمونو خوردی شاه دوماد،برو همه منتظرتن ما حواسمون هست کمیل خندید و رفت،اما با صدای امیرعلی دوباره برگشت: ــ چی شده؟ ــ کت و شلوار بهت میاد کمیل خندید و دیوانه ای نثارش کرد و به درف محضر رفت،سریع از پله ها بالا رفت،یاسین به سمتش آمد و گفت: ــ کجایی تو عاقد منتظره ـ کار داشتم باهم وارد اتاق عقد شدند،کمیل روبه همه گفت: ــ ببخشید دیر شد کنار سمانه نشست،سمانه با نگرانی پرسید: ــ اتفاقی افتاده ــ اره ــ چی شده؟ ــ قرار عقد کنم سمانه با تعجب به او نگاه کرد و زمزمه کرد: ــ این اتفاقه؟ ــ بله،یک اتفاق بزرگ و عالی سمانه آرام خندید و سرش را پایین انداخت با صدای عاقد همه سکوت کردند،سمانه قرآن را باز کرد و آرام شروع به خواندن قرآن کرد،استرس بدی در وجودش رخنه کرده بود،دستانش سرد شده بودند،با صدای زهره خانم به خودش آمد: ــ عروس داره قرآن میخونه. و دوباره صدای عاقد: ــ برای بار دوم .... آرام قران می خواند،نمی دانست چرا دلش آرام نمی گرفت‌،احساس می کرد دستانش از سرما سر شده اند. دوباره با صدای زهره خانم نگاهش به خاله اش افتاد: ــ عراس زیر لفظی میخواد سمیه خانم به سمتش ا # امد و ست طلای زیبایی به او داد سمانه آرام تشکر کرد،و جعبه ی مخملی را روی میز گذاشت،دوباره نگاهش را به کلمات قرآن دوخت،امیدوار بود با خواندن قرآن کمی از لرزش و سرمای بدنش کم شود،اما موفق نشد،با صدای عاقد و سنگینی نگاه های بقیه به خودش آمد: ــ آیا بنده وکیلم؟ آرام قرآن را بست و بوسه برآن زد و کنار جعبه مخملی گذاشت،سرش را کی بالا اورد، که نگاهش در آینه به چشمان منتظر کمیل گره خورد،صلواتی فرستاد و گفت: ــ با اجازه بزرگترها بله همزمان نفس حبس شده ی کمیل آزاد شد ،و سمانه با خجالت سرش را پایین انداخت،و این لحظات چقدر برای او شیرین بود ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 بعد از بله گفتن کمیل فضای اتاق را صلوات ها و بعد دست زدن ها در بر گرفت. بعد از امضای دفتر بزرگی که جلویش قرار گرفت که هر کدام از آن امضاها متعلق بودن بهم را برای آن ها ثابت می کرد و چه حس شیرینی بود،سمانه که از وقتی خطبه ی عقد جاری شده بود احساس زیبایی به کمیل پیدا کرده بود به او نگاه کوتاهی کرد،یاد حرف عزیز افتاد که به او گفته بود که بعد از خوندن خطبه عقد مهر زن و شوهر به دل هر دو می افتد.هر دو سخت مشغول جواب تبریک های بقیه بودند شدند، صغری حلقه ها را به طرفشان گرفت،و سریع به سمت دوربین عکاسی رفت،آقایون از اتاق خارج شدندو فقط خانم اطراف آن ها ایستادند،آرش کنارشان ماند هرچقدر محمد برایش چشم غره رفته بود قبول نکرد که برود،و آخر با مداخله ی کمیل اجازه دادند که کنارش بماند. کمیل حلقه را از جعبه بیرون آورد و دست سرد سمانه را گرفت،با احساس سرمای زیاد دستانش ،با نگرانی به او نگاه کرد و گفت: ــ حالت خوبه؟ اولین بار بود که او را بدون پسوند و سوم شخص صدا نمی کرد،سمانه آرام گفت: ــ خوبم کمیل حلقه را در انگشت سمانه گذاشت که صدای صلوات و دست های صغری و آرش در فضا پیچید،اینبار سمانه با دستان لرزان حلقه را در انگشت کمیل گذاشت و دوباره صدای صلوات و هلهله.... سمانه نگاه به دستانش در دستان مردانه ی کمیل انداخت،شرم زده سرش را پایین انداخت که صدای کمیل را شنید: ــ خجالت نکش خانومی دیگه باید عادت کنی سمانه چشمانش را از خجالت بر روی هم فشرد ،کمیل احساس خوبی به این حیای سمانه داشت،فشار آرامی به دستانش وارد کرد. دست در دست و با صلوات های بلندی از محضر خارج شدند،کمیل در را برای سمانه باز کرد و بعد از اینکه سمانه سوار شد به طرف بقیه رفت،تا بعد از راهی کردن بقیه سری به امیرعلی و امیر که با فاصله ی نه چندان زیاد در ماشین مراقب اوضاع بوند،بزند. در همین مدت کوتاه احساس عجیبی به او دست داد باورش نمی شد که دلتنگ کمیل بود و ناخوداگاه نگاهش را به بیرون دوخت تا شاید کمیل را ببیند،بلاخره موفق شد و و کمیل را کنار یاسین که با صدای بلند آدرس رستورانی که قرار بود برای صرف شام بروند را میگفت. کمیل سوار ماشین شد سمانه به طرف او چرخید و به او نگاهی انداخت،کمیل سرش را چرخاند و وقتی نگاهش در نگاه کمیل گره خورد،سریع نگاهش را دزدید،کمیل خندید و دوباره دستان سمانه را در دست گرفت و روی دندنه ماشین گذاشت،دوست داشت دستان سمانه را گاه و بی گاه در دست بگیرد تا مطمئن شود که سمانه الان همسر او شده. لبخندی زد و شیطورن روبه سمانه که گونه هایش از خجالت سرخ شده بودند ،گفت: ــ اشکال نداره راحت باش من به کسی نمیگم داشتی یواشکی دید میزدی منو وسمانه حیرت زده از این همه شیطنت کمیل آرام و ناباور خندید ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 سمانه و صغری از دانشگاه خارج شدند و به سمت کمیل که به ماشین تکیه داده بود رفتند،سمانه خندید و گفت : ــ جان عزیزت بسه دیگه صغری،الان کمیل گیر میده که چقدر بلند میخندید ــ ایش ترسو سمانه چشم غره ای برایش رفت و به سمت کمیل رفتند،کمیل با دیدنشان لبخندی زد و گفت: ــ سلام خدا قوت خانوما صغری سلامی کرد و گفت: ــ خستم زود سوار شو ترسو خانم سمانه با تشر صدایش کرد ولی اون بدون هیچ توجه ای سوار ماشین شد. ــ خوبی حاج خانم سمانه به صورت خسته کمیل نگاهی انداخت و گفت: ــ خوبم حاجی شما خوبید؟ کمیل خندید و دست سمانه در دست فشرد،سوار ماشین شدند. کمیل از صبح مشغول پرونده بود و لحظه ای استراحت نکرده بود،وقتی مادرش به او گفته بود که سمانه را برای شام دعوت کرده بود،سریع خودش را به دانشگاه رساند،تا سمانه و صغری در این تاریکی به خانه برنگردند. به خانه که رسیدند،مثل همیشه سمیه خانم دم در ورودی منتظر آن ها بود ،با دیدن سمانه لبخند عمیقی زد و به سمتش رفت ــ سلام خاله جان ــ سلام عزیز دل خاله،خوش اومدی عروس گلم سمانه لبخند شرمگینی زد و خاله اش را در آغوش گرفت،صغری بلند داد زد: ــ نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار کمیل دستش را دور شانه های خواهرش حلقه کرد و حسودی زیر لب گفت. سمیه خانم گونه ی سمانه را بوسید و گفت: ــ سمانه است،عروس کمیل میخوای تحویلش نگیرم لبخند دلنشینی بر لب های سمانه و کمیل نقش گرفت. با خنده و شوخی های صغری وارد خانه شدند، کمیل به اتاقش رفت ،سمانه همراه سمیه خانم به آشپزخانه رفت،سمیه خانم لیوان ابمیوه را در سینی گذاشت و به سمانه داد ــ ببر برا کمیل ــ خاله غذا اماده است؟ ــ نه عزیزم یه ساعت دیگه اماده میشه ــ پس به کمیل میگم بخوابه آخه خسته است ــ قربونت برم،باشه فدات سمانه لیوان شربت را برداشت و به طرف اتاق کمیل رفت ،در زد و وارد اتاق شد،با دیدن کمیل که روی تخت دراز کشیده بود،لبخندی زد و روی تخت نشست،کمیل می خواست از جایش بلند شودکه سمانه مانع شد. ــ راحت باش ــ نه دیگه بریم شام سمانه لیوان را به طرفش گرفت ــ اینو بخور،هنوز شام آماده نشده تا وقتی که آماده بشه تو بخواب ــ نه بابا بریم تو حیاط بشینیم هوا خوبه سمانه اخمی کرد و گفت: ــ کمیل با من بحث نکن ،تو این یک هفته خیلی خوب شناختمت،الان اینقدر خوابت میاد ولی فکر میکنی چون من اینجام باید کنارم باشی کمیل لبخند خسته ای زد ــ خب دیگه من میرم کمک خاله تو هم بخواب ــ چشم خانومی ــ چشمت روشن سمانه به طرف در رفت و قبل از اینکه بیرون برود گفت: ــ یادت نره ابمیوه اتو بخوری. کمیل خیره به سمانه که از اتاق بیرون رفت بود،حس خوبی داشت از اینکه کسی اینگونه حواسش به او هست و نگرانش باشد. ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 سمانه همراه صغری مشغول آماد کردن سفره بودند. ــ من برم کمیلو بیدار کنم ــ میخوای کیو بیدا کنی هرسه به طرف کمیل برگشتند،سمانه لبخندی به کمیل زد و نگاهی به او چهره سرحالش انداخت ،لبخندی زد و گفت: ــ بیا بشین شام آمادست ــ دستت دردنکنه خانمی ــ دروغ میگه خودش درست نکرده همه رو مامان آماده کرد. سمانه کاهویی سمتش پرت کرد و با خنده پرویی گفت،صغری خندید و کاهو را خورد. سمیه خانم نگاهی به کمیل انداخت که با عشق و لبخند به سمانه که مشغول تعریف سوتی های خودشان در دانشگاه بود،خیره بود. خدا را هزار بار شکر کرد به خاطر آرامش و خوشبختی پسرش و این خنده هایی که دوباره به این خانه رنگ داد،با خنده ی بلند صغری به خودش آمد و آن ها را همراهی کرد. بعد از شام کمیل و سمانه در هال نشسته بودند،صغری که سمیه خانم به او گفته بود کنار آن ها نرود، با سینی چایی به سمتشان رفت،سمیه خانم تشر زد: ــ صغری ــ ها چیه کمیل نگاهی به اخم های مادرش انداخت و پرسید: ــ چی شده؟ صغرا برای خودش بین کمیل و سمانه جا باز کرد و گفت: ــ یکم برو اونور فک نکن گرفتیش شد زن تو،اول دوست و دخترخاله ی خودم بود سمانه خندید و گفت: ــ ای جانم،حالا چیکار کردی خاله عصبیه ــ ای بابا، گیر داده میگه نرو پیششون بزارشون تنها باشن یکم،یکی نیست بهش بگه مادر من این که نمیومد خونمون،یه مدت زیر آبی کارای سیاسی می کرد توبه نکرد اطلاعات گرفتنش،بعدش هم ناز می کرد،الان که میبینی هر روز تلپه خونمون به خاطر اینکه دلش برا داداش خوشکل و خوشتیپم تنگ شده سمانه با تعجب به او نگاه می کرد،صدای بلند خنده ی کمیل در کل خانه پیچید و صغری به این فکر کرد چقدر خوب است که کمیل جدیدا زیاد می خندد. *** سمانه اماده از اتاق صغری بیرون امد. ــ بریم کمیل ــ بریم خانم سمیه خانم سمانه را در آغوش گرفت و گفت: ــ کاشکی میموندی ــ امتحان دارم باید برم بخونم ــ خوش اومدی عزیز دلم به سمت صغری رفت واو را در آغوش گرفت ــ خوش اومدی زنداداش ــ دیونه بعد از خداحافظی سوار ماشین شدند تا کمیل او را به خانه برساند. باران می بارید و جاده ها خلوت و لغزنده بودند،سمانه با نگرانی گفت: ــ جاده ها لغزندن کاشکی با آژانس برمیگشتم از فشار دستی که به دستش وارد شد به طرف کمیل برگشت،کمیل با اخم گفت: ــ مگه من مردم تو با آژانس اینموقع بری خونه ــ اِ این چه حرفیه کمیل،خب جاده ها لغزندن ــ لعزنده باش... کمیل با دیدن صحنه روبه رویش حرفش را ادامه نداد سمانه کنجکاو مسیر نگاه کمیل را گرفت با دیدن چند مردی که با قمه دور پیرمردی جمع شده بودند ،از وحشت دست کمیل را محکم فشرد،کمیل نگاهی به او انداخت و گفت: ــ نگران نباش سمانه من هستم سمانه چرخید تا جوابش را بدهد اما با دیدن کمیل که کمربند ایمنی خود را باز می کند،با وحشت به بازویش چنگ زد و گفت: ــ کجا داری میری کمیل ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 کمیل نگاهی به چشمان وحشت زده ی سمانه انداخت،بازوانش را در دست گرفت و آرام و مطمئن گفت: ــ سمانه عزیزم،آروم باش،چیزی نیست تو بمون تو ماشین ــ نه کمیل نمیری ــ سمانه عزیزم ــ نه نه کمیل نمیری و دست ان کمیل را محکم در دست گرفت،کمیل نگاهی به پیرمرد انداخت نمی توانست بیخیال بنشیدند،دوباره به سمت سمانه چرخید تا با اون حرف بزند اما با صدای داد پیرمرد ،سریع جعبه ای از زیر صندلی بیرون اورد و اسلحه کلتش را برداشت،سمانه با وحشت به تک تک کارهایش خیره شده بود. کمیل سریع موقعیت خودش را برای امیرعلی ارسال کرد و به سمانه که با چشمان ترسیده و اشکی به او خیره شده بود نگاهی انداخت دستش را فشرد و جدی گفت: ــ سمانه خوب گوش کن چی میگم،میشینی تو ماشین درارو هم قفل میکند،هر اتفاقی افتاد سمانه میشنوی چی میگم هر اتفاقی افتاد از ماشین پایین نمیای فهمیدی،اتفاقی برام افتاد هم سمانه با گریه اعتراض گونه گفت: ــ کمیل کمیل با دیدن اشک های سمانه احساس کرد قلبش فشرده شد،با دست اشک هایش را پاک کرد و گفت: ــ جان کمیل،گریه نکن.سمانه دیدی تیکه تیکه شدم هم از ماشین پایین نمیای،اگه دیدی زخمی شدم میشینی پشت فرمون و میری خونتون حرفی به کسی هم نمیزنی قبل از اینکه سمانه اعتراضی کند،در ماشین را باز کرد و سریع از ماشین پیاده شد سمانه با نگرانی به کمیل که اسلحه اش را چک کرد و آرام به سمتشان رفتند. کمیل اسلحه اش را بالا آورد و به دیدن سه مردی که قمه و چاقو در دست داشتند و پیرمرد را دوره کرده بودند نشانه گرفت،و با صدای بلندی گفت: ــ هر چی دستتونه بزارید زمین سریع هرسه به سمت کمیل چرخیدند،کمیل تردید را در چشمانشان دید، دوباره اخطار داد: ــ سریع هر چی دستتونه بزارید زمین سریع هر سه نگاهی به هم انداختند،کمیل متوجه شد از ارازل تازه کار هستند و کمی ترسیده اند. یکی از آن ها که نمی خواست کم بیاورد،چاقوی توی دستش را به طرف کمیل گرفت وگفت : ــ ماکاری باتو نداریم بشین تو ماشینت و از اینجا برو،مثل اینکه جوجه ای که تو ماشینه خیلی نگرانته کمیل لحظه ای برگشت و به سمانه که با چشمان وحشت زده و گریان به او خیره شده بود نگاهی انداخت،احساس بدی داشت،از اینکه سمانه در این شرایط همراه او است نگران بود،با خیزی که پسره به طرفش برداشت،سمانه از ترس جیغی کید اما کمیل به موقع عقب کشید و کنار پایش تیراندازی کرد. می دانست با صدای تیر چند دقیقه دیگه گشت محله به اینجا می آمد،سمانه از نگرانی دیگر نتوانست دوام بیاورد و سریع از ماشین پیاده شد،باران شدیدتر شده بود و لباس های سمانه کم کم خیس می شدند،کمیل با صدای در ماشین از ترس اینکه همدستای این ارازل به سراغ سمانه رفته باشند،سریع به عقب برگشت اما با دیدن سمانه عصبی فریاد زد: ــ برو تو ماشین سمانه که تا الان همچین صحنه ای ندیده بودنگاهش به قمه و چاقو ها خشک شده بود. ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2